نظر آقای حسن روحانی مبنی بر این که “نه زن برتر است و نه مرد بالاتر”، که بلافاصله پس از صحبت بسیار صریح و روشن رهبر جمهوری اسلامی در مورد برابری جنسی زن و مرد، تحت بعنوان “حرفهای کاملا غلط غرب” عنوان شد، در حقیقت اصلاحیه تکمیل کننده ای برمواضع آقای خامنه ای در مورد زنان است. وی در پی سخنان اخیر آیت الله خامنه ای می گوید: “اگر پدر به جامعه میآید وظیفه و مسئولیت پدری را فراموش نمیکند، لذا اگر مادر هم به جامعه بیاید مسئولیت مادری را فراموش نخواهد کرد.”
نظرات ایشان در حقیقت تناقضی با صحبتهای آقای خامنه ای ندارد، خامنه ای نیز معتقد به تعالی زن اما در چهارچوب خانه و خانواده و انجام وظیفه مادری است، آقای روحانی نیز زن را در درجه نخست در وجود و نقش یک مادر می بیند، همان طور که مرد را نیز در وحله اول بعنوان یک پدر می شناسد. در نزد هردو “مقام اعلای” دختر پیامبر اسلام نه بخاطر خودش می باشد، بلکه به این علت که مادر و مادربزرگ امامان شیعه و همسر امام اول شیعیان است. تفاوت تنها در نحوه بیان است، هیچ یک از مقام زن و یا مرد بعنوان یک انسان صحبت نمی کنند، بلکه آن دو را مخلوق خدا می دانند که به اعتبار تفاوتهای جنسیتی اشان، وظایف متفاوتی بر دوش شان گذاشته شده است.
آقای روحانی بهتر بود بجای سخنرانی در مورد امنیت اجتماعی زنان و دختران به تهدیدهای نماینده ولی فقیه در لرستان بپردازد و امنیت واقعیِ دختران و زنان را در کف خیابانها و در درون خانواده ها تامین کند. نماینده ولایت فقیه تهدید کرده بود: “حرمت حجاب و عفاف برداشته شده زیرا برخی از زنان و دختران در خیابانها بدون حجاب رفت و آمد میکنند همه آنها باید بدانند این کارها آثار زیانباری به دنبال دارد.”
آقای روحانی می بایست بجای صحبتهای کلی و اصلاح کننده نظرات رهبری جمهوری اسلامی به سخنان صریح صادق لاریجانی که در نشست فرماندهان نیروهای انتظامی گفته است “اهمیتی به حقوق بشر غربی نمی دهیم و مشروعیت حکومت به رای مردم نیست” و یا به اظهارات خطیب نماز جمعه تهران که به نمایندگی از سوی ولایت فقیه صحبت می کند و می گوید: “دنیای غرب زن را ابزاری برای فروش کالا و ارضای شهوات قرار دادند. در دنیای غرب، کفر و الحاد نه زن و نه مرد ارزش دارد و شیوه تقلب، زورگویی و تجاوز ارمغانی است که برای جامعه بشری بوجود آوردند و مرز خود را با این نظریات بغایت ارتجاعی و عقب افتاده روشن کند.” بپردازد و برای فساد گسترده اجتماعی و فرهنگی که زیر پوشش صیغه، و انواع و اقسام کلاه های شرعی صورت می گیرد فکری کند. اگرچه همان طور که تلاشهای آقای خاتمی در مقابله با فساد اجتماعی و اضمحلال فرهنگی در حد حرف و شعار باقی ماند، آقای روحانی نیز در زمینه فرهنگ اسلامی حاکم بر جامعه ایران به غیر از اصلاحات ظاهری و روبنایی و سخنرانی اقدامی جدی نمی تواند به انجام برساند.
اما این نمونه از نظریات بسیار صریح رهبری جمهوری اسلامی و بطور کلی روحانیت سنتی و مرتجع از یک سو و اصلاحات و تکمله های کلی و روبنایی روحانیت میانه رو و اصلاح طلب -که اراده و توانایی تجدید نظر در مبانی و شرایع عقب افتاده اسلام و آموزشهای قران را ندارد و حاضر به مرزبندی صریح و روشن نیست- همگی شاهدی بر این واقعیت اند که اساسا احکام و عقاید دینی مذاکره و سازش پذیر نیستند و مسلمانانِ میانه رو حداکثر می توانند به اصلاح، نو و امروزی کردن روبناها و ظواهر آن بپردازند.
سازش ناپذیری ولایت فقیه و روحانیت حاکم بر ایران اما محدود به مسائل فرهنگی شرعی و دینی نمی شود. در زمینه سیاستهای داخلی و خارجی جمهوری اسلامی نیز ما شاهد دو دیدگاه سازش ناپذیر هستیم. یک دیدگاه که در اثر واقعیتهای اجتماعی و بین المللی و تحمیل شرایط جهانی شکل گرفته و راهکارهای پراگماتیستی را دنبال می کند و دیدگاه دیگر که ایدئولوژیک و اعتقادی عمل می نماید و حاضر به هیچ معامله و مصالحه ای نیست. برای نمونه بر خلاف سیاستهای دولت روحانی در زمینه مذاکرات اتمی، جناح راست این نظام همچنان در آرزوی بازگشت به دوران احمدی نژاد است که بدون سازش و مصالحه با غرب به اجرایی کردن برنامه های انرژی اتمی جمهوری اسلامی ادامه می داد. امام جمعه تهران می گوید: “رآکتور آب سنگین اراک به فرمان نائب امام زمان تعطیل بردار نیست… و تحریمها به خاطر مسئله هستهای نبود بلکه به خاطر فتنهگران بود.” آقای مهدی کوچک زاده نماینده مجلس شورای اسلامی نیز می گوید که “مذاکرات هسته ای ایران شکست خورده و رفتارهای اروپا و آمریکا نیز بیانگر این موضوع است.” و بر خلاف آرزوهای آقای روحانی مبنی بر عدم دخالت نیروهای نظامی در سیاست همواره شاهدیم که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به اشکال مختلف در سیاستها و برنامه های داخلی و خارجی دولت روحانی دخالت می کند.
سازش ناپذیری ولایت فقیه و جناح راست افراطی جمهوری اسلامی اما پدیده جدیدی نیست. این حکومت از همان ابتدای شکل گیریش، بدلیل ماهیت ایدئولوژیک و اسلامی آن فاقد ظرفیت های لازم برای مصالحه و سازش بوده است. و اگر مصالحه ای نیز صورت می گرفته، انجام آن یا با “خوردن جام زهر”، “صلح امام حسن” و یا “نرمش قهرمانانه” مقایسه می گردیده است. در طول حاکمیت جمهوری اسلامی نیز تضادهای بین دو جناح میانه رو و افراطی در نهایت بسود جریان افراطی تمام شده و این جناح اکثرِ بنیانها و ستونهای قدرتِ اقتصادی و نظامی و فرهنگی و رسانه ای را در دست گرفته است. که علت آنرا در درجه اول در سازش ناپذیری و استقامت جناح راست افراطی از یکطرف و ملاحظه کاری و میانه روی اصلاح طلبان که در مبانی و اصول دین مرزبندی روشنی با اسلام سیاسی ندارند باز می گردد.
سازش پذیری و توانایی مصالحه یکی از دست آوردهای فرایند عرفی و سکولاریزاسیون جوامع بشری است. فرایندی که بتدریج از ابتدای دوران روشنگری در اروپا آغاز شد، پیشرفت و سرانجام آنگونه در فرهنگ و مناسبات اجتماعی جوامع پیشرفته و مدرنِ امروزی ریشه گرفته است که حتی می توان گفت سازش و مصالحه جز جدایی ناپذیر از دمکراسی و جوامع سکولار غربی شده اند.
فرایند عرفی شدن روابط انسانی و اجتماعی در این جوامع نشان میدهد که علیرغم عدم تعین و نبود اطمینان کافی در جریان سازش و مصالحه های سیاسی و اجتماعی – که همواره دلیلی بر بازگشت انسانها به منابع اعتقادی و دینی ظاهرا اطمینان بخش آنها بوده اند- مردمان این جوامع در نهایت راه مصالحه و سازش را در پیش گرفته اند. زیرا به تجربه دیده و آموخته اند که فرار از عدم تعین ناشی از مصالحه و بنابراین بازگشت به منابع اطمینان بخش دینی و نژادی چه دیکتاتورها و نظامهای توتالیتری را به ظهور رسانده است. حتی در برخی از کشورها، دمکراسی دیگر به معنای پیروزی اکثریت بر اقلیت و حاکمیت خط مشی یک جناح بر جناح دیگر نیست، بلکه به مفهوم مصالحه و سازش بین احزاب مختلف و بخشها و طبقات این جوامع می باشد، که به “polder model” معروف شده است، به این معنی که قطعاتی از زمین که از طریق سد بندی و راه کشی به یکدیگر وصل می شوند و با هم یک مجموعه مشترک می سازند.
مصالحه و سازش در حقیقت به رسمیت شناختن یکدیگر و پذیرش این واقعیت است که هردو طرفِ مصالحه از نقاط اشتراک قابل ملاحظه برخوردارند که بر مبنای آنها می توان به یک توافق دست یافت. در جمهوری اسلامی اما این نقطه اشتراک همواره اصل ولایت فقیه و اسلام سیاسی بوده است؛ که در این موارد، میانه روها و افراطیون اختلافات اساسی و جدی با هم ندارند. این حقیقت نیز بر همگان آشکار است که جناح راستِ افراطی هیچ اصالتی برای نظرات اصلاحی و مدرن شده میانه روها قائل نیست و وجود آنها را تنها بدلیل ضرورت زمان وحفظ ولایت فقیه و اسلام پذیرفته و تحمل می کند.
میانه روها از اصلاح طلبان سیاسی تا نواندیشان مسلمان نیز هیچ گاه مرز روشنی در مبانی اسلامی و اصول اعتقادی شیعه (از جمله “معصومیت امام”، “ضرورت وجودی امام دوازدهم”، آیات قران در مورد زن و آیات سازش ناپذیر آن در مورد کفار و مشرکین، “موضوع خلقت انسان” و اصولا “ماهیت وحی”) با افراطیون ترسیم نکرده اند و همواره بخاطر ترس از رویگردانی مردم از ایشان و یا به پندار خودشان اهانت به اعتقادات مردم از نقد جدی این اصول طفره رفته اند.
تاریخ بیداری ایرانیان و حضور و نقش روشنگران میانه رو (بویژه روشنفکران نوگرای مسلمان)، روشنگران رادیکال و سکولار و کنترا روشنگران (مرتجعین و روحانیت سنتی) نشان می دهد که مرتجعین و سنت گرایان هیچگاه اهل مصالحه و سازش نبوده اند و بجز حاکمیت اسلام به چیز دیگری راضی نگشته اند . میانه روها و نوگرایان مسلمان نیز بدلیل گریز از روشنگران رادیکال و سکولار ایران، تاریخ نگاران، نویسندگان شجاع این مرز و بوم از فتحلی آخوند زاده، احمد کسروی، صادق هدایت گرفته تا شعرای آزاده و مردمی مانند نسیم شمال، عارف قزوینی، میرزاده عشقی و روشنفکران سکولار دهه های اخیر؛ و همچنین، بدلیل تلاش نافرجامشان در نو و مدرن کردن اسلام -بدون جرات تجدید نظر در مبانی و اصول اولیه آن- همواره در ساختار و چنبره سازش ناپذیر افراطیون مسلمان گرفتار بوده اند و نتوانسته اند این سد سترون و ستیزه گر را در هم بشکنند.
تاریخ آموزنده عصر روشنگری در اروپا نیز نشان می دهد که نمی توان همزمان روشنگر رادیکال و روشنگر میانه رو بود. نمی توان همزمان سکولار بود و مدرن اندیشید اما در عین حال همچنان معتقد به ادیان آسمانی بود و در رابطه با اصول و مبانی آن ملاحظه کاری کرد. ترکیب اندیشه های مدرن عصر روشنگری که در درجه اول مدیون افکار روشنگران رادیکال آن عصر بود با اعتقادات مذهبی و سنتی، و یا از جهان شمول انداختن مبانی روشنگری و تلاش در قالب ریزی آن در فرهنگ و مذاهب منطقه ای همان اثرات مخرب ظهور فاشیسم و نظامهای توتالیتر در اروپا را داشته است که در ایران جمهوری اسلامی منتهی به ظهور جریانات پوپولیست و عوام گرا گردیده است.
یکی از پیامهای اصلی عصر روشنگری و سکولاریزم سهل گیری، سازش و مصالحه است. در این رابطه همه چیز قابل مصالحه و سازش می تواند باشد بجز اصول اولیه و جهان شمولِ حقوق بشر، آزادی های فردی و حق حاکمیت فرد بر زندگی و حیاتش. اگر مذهب، فرهنگ و حتی ملیت به عناصرهویت بخش و غیر قابل مذاکره تبدیل شوند راه همکاری های اجتماعی و برقراری صلح و آرامش و تسامح بسته خواهد شد.
در حقیقت بدون آمادگی برای سازش، مصالحه و مدارا در روابط اجتماعی و سیاسی، دمکراسی واقعی و حق دخالت مستقیم در امور شخصی و حیات اجتماعی تحقق نخواهد یافت. آمادگی برای سازش اما بدون گرایش به اتحاد و همکاری، بدون پذیرش حق موجودیت یکدیگر و بدون آگاهی بر اختلافات از یک طرف و مهتر از آن نقاط مشترک، نمی تواند به واقعیت بپیوندد. در واقع اگر آزادی بیان و اندیشه، حق دخالت و نظارت همگانی و مطبوعات آزاد از ارکان دمکراسی اند، سازش و مصالحه قلب دمکراسی است. به سخن دیگر سازش و مصالحه جزء جدایی ناپذیر و کاتالیزوری ضروری برای فرایند سکولار و عرفی شدن روابط اجتماعی و سیاسی اند.
آقای روحانی نیز اگر می خواهد به شعارهای انتخاباتی خود پایبند باشد، حتی بقول خود می خواهد راه اعتدال و میانه را بپیماید، قبل از مصالحه نافرجام با راست افراطی و ولایت فقیه با مردم ایران که در چندین انتخابات اخیر اجماع مسالمت آمیز خود را با “نه بزرگ” به اسلام سیاسی و ولایت فقیه نشان داده اند، وارد سازش و مصالحه شود. مردم ما هر بار، یا با یک انتخاب اجتناب ناپذیر و محدود و یا با شرکت نکردن در انتخابات، بطور فطری و طبیعی اجماع عمومی خود را برای خلاصی از اسلام سیاسی و افراطی نشان داده اند. انعکاس مستقیم این اجماع مردمی در عرصه سیاست و دولت اما قطعا ملاحظه کاری و ماستمالی کردن سخنان و نظرات تندروها که راس آنها بر کرسی ولایت تکیه زده است، نیست.