به پیش:
همانگونه که میدانید در ماه های آتی کنگره مشترک برگزار می شود. می دانید که این کنگره توسط سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران ـ طرفداران وحدت چپ و کنشگران چپ تدارک می شود. این سه جریان می خواهند وحدت کنند و سازمان واحدی پی بریزند. نظر شما در مورد وحدت سه جریان و پایه گذاری سازمان واحد چیست و چه ارزیابی از آن دارید؟
امیر مُمبینی:
کاریست بسیار مثبت و امیدبخش. رفع پراکندگی در درون یک جریان همگون از جنبش فدائیان خلق ایران و گرد آمدن آنها در یک سازمان یگانه خواست همه دوستان است. روشن است که وحدت همهی جریانهای فدایی خلق بعید است. اما، رفع پراکندگی در درون یک جریان امکان پذیر است. پراکندگی درون جریانهای همگون سرمشق بدی برای مردم است. حال، ببینیم که این وحدت به معنی راستین وحدت، یعنی یکی شدن سه شاخه در یک سازمان واحد و پایان موجودیت مستقل سازمانهای وحدت کننده است، یا طبق روحیه و فرهنگ رایج در ایران، درست شدن یک تشکیلات جدید در کنار یا بالای سر تشکلهای موجود و پیچیدهتر شدن لابیرنتهای ساختاری است، مثل تجربهی اتحاد جمهوریخواهان ایران. امیدوارم که دوستان با توجه جدی به خواست منتقدان این وحدت آنها را قانع کنند که در این شرایط بحرانی به تعدد گروهها دامن نزنیم و در حد امکان کنار هم در یک سازمان واحد صف بکشیم. نگاهی به گذشته نشان میدهد که علاوه بر مسایل فکری موانع مهم دیگری هست که میتوانند وحدت را دشوار کنند.
در تاریخ سازمان، انشعاب اقلیت، ۱۶ آذر و جناح چپ هیچکدام به لحاظ فکری و سیاسی ناگزیر نبودند. عامل دیگری باعث تشدید تقابلها و انشعابها بود. عامل رفتاری – فرهنگی. در انشعاب اقلیت دلایل فکری بیشتر بود. اقلیت در دو موضوع تعیین کننده با اکثریت اختلاف داشت:
۱ – ارزیابی از نیروهای خمینیست و لیبرال و تعیین کانون ستیز (به قول آن زمان جهت اصلی ضربه).
۲ – ارزیابی از ایدئولوژی و استراتژی ناظر بر مبارزهی جنبش فداییان خلق ایران پیش از انقلاب.
در نخستین کنفرانس وسیع سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، که در واقع یکی از مهمترین کنگرهها بود، اقلیت کانون ستیز را ارتجاع حاکم میدانست. اکثریت نیروهای لیبرال را آماج عمده میدانست. در آن زمینه بیشتر حق با اقلیت بود. حسن نظر اقلیت به لیبرالها مهمترین حسن نظر آن بود. موضعگیری اکثریت کنفرانس به زیان لیبرالها یک خطای جدی و عجیب بود که پیامدهایی مثل افتادن در دام سیاستهای نادرست حزب تودهی ایران در آن زمان را داشت. سیاستی که علاوه بر بسیاری از رهبران پیشین حزب کسانی مثل پورهرمزان و بهرام دانش و حیدر مهرگان نیز با آن زاویه داشتند. علت این که اکثریت کنفرانس و سپس سازمان اکثریت برخورد محافظهکارانهای با حکومت داشت در آغاز ناشی از شرایط عینی جامعهی انقلابی و وضعیت سازمان بود. وضعیت یک سازمان بسیار پهناور که در مناطق قومی نیروهای آن یا نیروهایی به نام آن با قوای حکومتی در گیر بودند و هر اشتباهی میتوانست پیامد خونینی داشته باشد. خشونت و خونریزی دم در خانهی هر حزب و سازمانی کمین کرده بود. مهار این خشونت توسطه احزاب و سازمانهای مورد تهدید باید صورت میگرفت، چرا که حکومت چندان مسئولیتی احساس نمیکرد. رهبری سازمان در این شرایط لازم بود مراقب باشد و کاری نکند که تهاجم سراسری و خشن به نیروهای آن رایج شود. اکثریت به نسبت نیروی خود و در قیاس با دیگر گروهها آسیب جانی کمتری دید. برخی کارها مثل ادامه و گسترش جنگ در کردستان یا گستردن جنگ در ترکمن صحرا و باز کردن جبهه در جنوب نادرست بود و میتوانست به قتل عام وسیع نیروهای چپ و غیرچپ منجر شود. اکثریت کنفرانس، اگر فشار بر سازمان را در نظر نمیگرفت و نگران خونریزی نبود امکان بیشتری پیدا میکرد تا مثل اقلیت نقطهی ستیز را خمینیسم انتخاب کند. اما، تعیین خمینیسم و حاکمیت به عنوان نقطهی ستیز در آن وضعیت، یعنی اعلام جنگ یک سازمان دهها هزارنفری به تودهای ترین حکومت برآمده از انقلاب. روشن است که رهبری سازمان باید برای پرهیز از چنین تقابل خشن و نابرابری تدبیر به کار میبرد. این تدبیر حکم میکرد که از اعلام ستیز به حکومت پرهیز شود. اما هیچ حقیقت و منطقی در این وجود نداشت که تدبیر برای دفع شر حاکمیت با برخورد ناخیرخواهانه به لیبرالها همراه شود. لیبرالها نه تنها متحد و دوست ما بودند بلکه امید دیگری جز آنها برای نجات ایران وجود نداشت. بخش بزرگی از آن چه امروز فداییان خلق شکوفایی فرهنگی خود میدانند از لیبرالها کسب شد. اکثریت در مسیر توضیح و توجیه سمت مبارزه خود و برخورد غیر قبل قبولش با لیبرالها به تکیه هر چه بیشتر بر مبارزه ضد امپریالیستی روی آورد و همین رشتهی رهنمای ضدامپریالیسم آن را به جهانبینی و جنبش حزب توده نزدیک کرد و منجر به اتخاذ یک سیاست نامطبوع دیگر شد. اقلیت نیز، مثل موتور جداشده از بدنهی خود، رشتهی رهنمای ستیز را گرفت و رفت تا ماجراهای بسیاری که جای بیان آنها اینجا نیست. هر دو جناح چریکها در آن کنفرانس افراط کردند. در رابطه با اختلاف بر سر مشی گذشته، اکثریت سمتگیری قاطعی برای نفی مشی چریکی به سود حرکت حزبی با قاعده داشت که در این زمینه اقلیت با آن همراه نبود. در این وجه، از دید من سمتگیری اکثریت مثبتتر بود، اگر چه باید بر این تأسف خورد که چرا نفی مشی ماجراجویانهی گذشته دو سه سالی کارش به مشی ماجراجویی با آزادی کشیده شد.
علیرغم این تفاوت نظرها، که در هر حزبی میتواند پیش بیاید، اقلیت و اکثریت میتوانستند وحدت سازمانی خود را حفظ کنند. این موضوع در رابطه با انشعاب ١۶ آذر و جناح چپ به مراتب محسوستر بود.
اما، چرا تضادهای فکری و سیاسی حدتی بیش از حد یافتند؟ چرا در این تضادها دمیده شد ومنجر به انشعابها گردیدند؟ مفید میدانم کمی به این مسأله بپردازم، چون مسألهی اکنون و آینده هم هست. بسیاری از تضادها و اختلافات فکری و سیاسی حزبی، در چارچوب روابط رعایتگر و حرمتمدار و برابرنگر میتوانند کنترل شوند، به سازش برسند و حل شوند. روابطی که فاقد چنین خصوصیاتی باشد برعکس فضا و روحیهی تقابل ایجاد میکند و راه انشعاب را هموار میکند. هم در انشعاب اقلیت و هم در انشعاب ١۶ آذر و جناح چپ، روابط نقش جدی ایفا کردهاند. در انشعاب اقلیت میبینیم، شماری از چریکها که تا دیروز قهرمانان شعر شاملوها بودند و سیانور زیر لب برای سازمانشان جانبازی میکردند به ردههای پایین تشکیلاتی سوق داده شدند و در مقابل کنشگران شرایط کمخطر که تواناییهای گفتاری و سازماندهی بیشتری داشتند بالا آمدند. برخی از آن چریکها خود را زیر سقف سازمان محبوب خود احساس نمیکردند. فکر میکردند روشنفکران و کسانی که فداکاری یا سابقه کمتری داشتند اما متبحرتر بودند مهار و مقدرات سازمان را به چنگ میگیرند و کسی نیست که ارزش کارهای آنها را بشناسد. اگر اشرف دهقانی را که قبل از آن سمت جدایی گرفته بود در نظر بگیریم میبینیم که تنها اختلافات با او را به یاد میآوریم. او مثل بیگانهای شده بود که سازمان باید نظریاتش را مدام نقد میکرد. اگر توجه کافی میشد نمیبایست این احساس در کسانی چون اشرف ایجاد میشد. اشرف دهقانی معروف به تندروی و چپ روی، در سفر من و او و مستوره احمدزاده برای برقراری صلح و جلوگیری از جنگ در گنبد، با خلوص نیت و حداکثر مسئولیت برای جلوگیری از جنگ تلاش کرد. میرفت بالای برج گنبد و زیر بارش تیر به ترکمنان میگفت که در هیچ شرایطی شلیک نکنند تا صلح برقرار شود. او کوشید تا خلق مسلح گنبد را خلع سلاح کند تا در آن ستیز کسی آسیب نبیند و صلح برقرار شود. مستوره نیز همینگونه عمل کرده بود. کسی که این تجربه را داشت چگونه ممکن بود تنها به خاطر اختلاف فکری دست به انشعاب بزند.
نمونهی دیگر در مورد رفیق علی کشتگر بود. در آستانهی انشعاب شانزده آذر، جلسهای با شرکت طاهریپور، توسلی، نگهدار و من و با حضور آقای کیانوری رهبر حزب توده ایران در خانهی ما برگزار شد تا مسأله انشعاب را بررسی کند. در جلسه کیانوری پرسید که کشتگر به عنوان یکی از مغزهای اعتراض چه وظایفی در سازمان دارد. یکی از دوستان، گویا آقای طاهری پور، گفت که ایشان در هیات سردبیری نشریه کار هستند و شماری از مقالات و تحلیل ها و سرمقالههای کار را ایشان نوشتهاند. کیانوری پرسید، موقعیت او در سازمان چیست. گفته شد که او عضو مشاور کمیته مرکزی است. کیانوری با حیرت مکثی کرد و بعد گفت، کسی که سرمقالهی ارگان مرکزی شما را مینویسد و سیاست تعیین میکند عضو هیأت سیاسی شما نیست؟ ای بابا! حق دارد اعتراض کند. اگر من جای او بودم ده بار انشعاب میکردم.
از همهی اینها بارزتر برخورد با رفیق مدنی و انشعاب جناح چپ بود. فضای خفهکنندهی گرد مدنی غیر قابل تحمل بود و کاملا به یک انشعاب میارزید.
این نمونهها در خدمت این نظر هستند که، چگونگی روابط، چگونگی پیوند ضابطه با رابطه، چگونگی احساس انسانها در یک شبکهی روابط، اینها میتواند نه تنها باعث تنش و انشعاب شود بلکه میتواند به اندازهی عامل فکری و سیاسی واقعی و حقیقی و برحق باشد. حتی بدون اختلاف اساسی فکری نیز گاه انسان حق دارد که به یک تشکل پشت کند. روابط و ضوابط نادرست اغلب در انگیختن جداییها مهمتر از تفاوتهای فکری عمل میکنند. با تأکید میگویم که انشعاب بر اساس اختلاف در روابط و ضوابط و نوع برخورد با هم میتواند کاملأ بر حق و ضروری باشد، آنگونه که انجام ندادنش جای انتقاد داشته باشد. دو هفته پیش از این لارش اولی رهبر محبوب دورهی قبل از این حزب چپ سوئد، تنها به دلیل عدم برخورد شایستهی حزب با او حزب را ترک کرد. این در شرایطی بود که اکثر همحزبیها از جدایی او بسیار ناراحت و غمگین شدند. کی میتواند بگوید او حق نداشت؟
بر زمینهی همین ارزیابی معتقدم، اساس اختلافات درونی سازمان فداییان اکثریت و سازمان اتحاد فدائیان بر سر وحدت ریشه در روابط و مناسبات درونی دارد. مثلا، احساس رعایت نشدن حق و حقوق، احساس خطر پایین کشیده شدن، احساس خطر کنار رفتن سقف سازمانی خودی و غیره. حتی احساس دوستی و نزدیکی ناگهانی دو طرف مدافع وحدت به زیان احساس دوستی بین طرفین نظریات در هر یک از این سازمانها باعث اندوه، بیگانگی، حسادت، شکاکیت، دسته بندی و غیره میشود. از این رو، نظر من این است که در روند وحدت، باید برای بازسازی و بهسازی مناسبات رفیقانه و دوستانه بین افراد و جناحها تلاش شود. روشن است که وحدت مفید و مثبت است. اما بسیار آزاردهنده خواهد بود که در مسیر وحدت دو جریان ما شاهد پیدایش پنج جریان شویم. اگر خاصیت اصلی این وحدت هموار کردن مسیر وحدت گستردهتر و ایجاد امید به وحدت نیروهای سوسیالیست دموکرات باشد، پیدایش چند جریان در نتیجهی وحدت دو جریان نقض غرض خواهد بود. اگر سازمان اکثریت و اتحاد فدایی و کنشگران کنگرهی وحدت تشکیل بدهند و شورایی برای وحدت ایجاد کنند و پس از کنگره سازمان اکثریت و اتحاد فدایی و کنشگران مثل قبل تشکلهای خود را حفظ کنند و در آن اتحاد سهیم باشند، این میشود کاری مثل تشکیل اتحاد جمهوریخواهان، این بار با شرکت فقط فدائیان. حاصل کار تداوم حیاط سازمانهای موجود، صوری شدن وحدت و اختصاص تلاش آن به یک سری موضعگیری سیاسی است. برای من قطعی است که در آن صورت هرگونه موضع سیاسی بیرونی از سوی شورای وحدت بیدرنگ با موضعگیریهای موازی و متفاوت گروههای اصلی همراه خواهد شد، که در آنها لجاجت نمایش تفاوت عمده خواهد بود. همچنین مدافعان حفظ تشکلهای پیشین خواهند کوشید اعضای شورای مرکزی اتحاد سه جریان را در رهبری تشکلهای اصلی شرکت ندهند. اگر این فکر پیش برود فاصله ها زیاد خواهد شد و زیر پای بخشی از اعضای این تشکلها خالی خواهد شد و میتواند به جدایی کامل بیانجامد. پس، با دید روشن نسبت به پیامدها به سوی وحدت برویم.
به پیش:
چپ در ایران از سابقه تاریخی طولانی برخوردار است و یکی از جریان های اصلی جامعه ما به حساب می آید. با این وجود چپ در حال حاضر در پراکندگی به سر می برد. از نظر شما وحدت سه جریان تا چه حد می تواند به نزدیکی و وحدت نیروهای چپ کمک کند؟
امیر مُمبینی:
لازم میدانم اشاره کنم که، استفاده از عنوان وحدت چپ، یا تشکیلات واحد چپ، که گاه از آن استفاده میشود، نه تنها توسط این سه جریان بلکه توسط مجموع نیروهای چپ برخاسته از جنبش کمونیستی نیز دقیق نیست. وحدت چپ نه ممکن و نه مفید است. آن چه ممکن است اتحاد میان احزاب گوناگون است. مثل اتحاد سوسیال دموکراسی با دیگر حزبهای چپ برای تشکیل دولت در اروپا. اما، حزب سوسیالیست، حزب سوسیال دموکرات، حزب چپ، حزب سبزها، حزب کمونیست، اینها همه چپ هستند. وحدت اینها نه ممکن است نه لازم. پس، کاربرد واژه وحدت چپ یا حکایت از یک امر ناممکن و غیر ضرور دارد و یا گویای خودمحوری برخی جریانهای درون چپ است که فکر میکنند وحدت خودشان یعنی وحدت کل چپ.
پس، فکر میکنم با دو روند روبرو میشویم:
یک: وحدت جریانهای همگون درون جنبش فداییان خلق.
دو: وحدت جریانهای همگون درون جنبش سوسیالیستی تحول طلب.
واژه غیر دقیق تحول طلب موقتاً برای متمایز کردن دموکراتهای سوسیالیست از سوسیال دموکراسی و کمونیسم مورد استفاده قرار میگیرد.
وحدت فدائیان، به شرطی که این وحدت از تعداد تشکلها بکاهد، قطعاً تأثیر مثبتی برجای میگذارد و تأثیر فدائیان در جنبش چپ را بیشتر میکند. شرط افزایش این تأثیر درک نوین از چپ است. گروههای موجود بازمانده از قبل از انقلاب در تصور تشکیلاتی خود تا حدی سکتاریست هستند. آنها هنوز آماده نشدند تا حتی نامهای خود را که بیانگر ایدئولوژیهای سپری شده است تغییر بدهند و استاندارد حزبی ایران را با استاندردهای جهان دموکراسی هماهنگ کنند. امروزه فدایی خلق و مجاهد خلق یعنی چه؟ کی امروزه از فدایی خلق شدن حمایت میکند؟ اگر فداییان بتوانند در مسیر این وحدت به سوی حزبیت معمول در جهان دموکراسی پیش بروند و نامی درخورد جنبش چپ انتخاب کنند قطعاً تأثیر مثبت بیشتری خواهند گذاشت. حزب سوسیالیست ایران مناسبترین نام برای تشکل فراگیر سوسیالیستهای تحول طلب است. دو حزب سوسیالیست و سوسیال دموکراسی بزرگترین نیاز سیاسی ایران هسند.
به پیش:
سه جریان با باور به پیوند عمیق توسعه پایدار با تامین آزادی، استقرار دموکراسی و عدالت اجتماعی، جدائی ناپذیری سوسیالیسم از دمکراسی، برای ایجاد یک تشکل چپ دموکرات و سوسیالیستی گام برمی دارند. از نظر شما شکل گیری تشکلی با باورهای فوق پاسخ به الزامات جامعه است؟ آیا جامعه ما به وجود چنین تشکلی نیازمند است؟
امیر مُمبینی:
دوقلوهای به هم چسبیدهی سوسیالیسم و دموکراسی در بیان شما باید عمل شوند و از هم جدا شوند و هر یک شخصیت بیولوژیک و سوسیولوژیک خود را پیدا کنند تا بعد بتوانند در خانهی چپ به صورت دوقلوهای سالم هم خانه شوند. چسباندن این دو به هم و مشروط کردن آنها به هم چه هدفی را دنبال میکند؟ اعلام جدایی ناپذیری سوسیالیسم از دموکراسی به چه منظور است؟ یعنی همزمان با استقرار دموکراسی باید سوسیالیسم را هم مستقر کنیم؟ فعلاً دموکراسی به صورت جدا شده از سوسیالیسم در جهان بورژوازی واقعیت یافته است و سوسیالیسم بدون دموکراسی در جهان شرق تجربه شده است. ایران نیازمند حزبهایی است که بتوانند هدفهای هر چند کوچک را در تمایز و حتی جدایی با دیگر هدفها پی بگیرند و شرط تحقق هیچ هدف مثبتی را تحقق هدف دیگری قرار ندهند. اینگونه برداشتها را که اصلاح کنیم چنین مسیری و چنین تشکلی، همانگونه که قبلا نوشتم، یک ضرورت است. این ضرورت متحقق نمیشود مگر با نامی که یک تاریخ متفاوت گروهی پشت آن نیست. حزب سوسیالیست. بدون عناوین افزودهی دیگر. این شاید مناسبترین باشد برای تحول طلبان سوسیالیست.
به پیش:
در سال های اول انقلاب چند انشعاب در جریان فدائی رخ داد. اکنون سه جریانی که می خواهند سازمان واحد را تشکیل دهند، از طیف جریان فدائی هستند. از نظر شما این وحدت می تواند بدرجاتی غلبه بر آن انشعابات باشد؟
امیر مُمبینی:
بستگی دارد به این که این وحدت چگونه انجام شود. اگر تعداد تشکلهای موجود کم شود، مثلا سه جریان در یک تشکل جمع شوند، پاسخ مثبت است. اما اگر تشکل ناشی از وحدت، به تشکلهای موجود افزوده شود، کماکان در راه وحدت دشواری وجود خواهد داشت. تأکید من بر این است که دوستان تشکلهای موجود را حفظ نکنند. همه در یک تشکل متحد شوید. اگر جمعی خود را منتقد سیاست اتحاد میدانند در درون همان تشکل نظر خود را پیش ببرند. درون یک تشکل بزرگ خیلی بهتر میتوان هدفهای متفاوت را پی گرفت. آرزوی من این است که انشعاب و تفرقه صورت نگیرد. این کار یأسآور است.
به پیش:
به نظر شما در امر وحدت و تشکیل سازمان واحد باید در محدوه جریان فدائی ماند، یا اینکه از آن فراتر رفته و سازمان چپ دمکرات و سوسیالیست که نیروی وسیعتر از جریان فدائی را در برمی گیر، را تشکیل داد؟
امیر مُمبینی:
در این لحظه و با این همه تلاش و تدارک بهتر است هدف قابل دسترسی را متحقق کنید و بعد به کمک هم به سوی هدف بعدی بروید.
به پیش:
جریان فدائی، جریان تاریخی است و دارای ارزش های معین. از نظر شما چه برخوردی باید با این بار تاریخی داشت؟ آیا با حفظ نام فدائی این بار تاریخی تامین خواهد شد؟ اگر نام دیگری برای سازمان واحد برگزنیم، آیا رابطه بین سازمان جدید و جریان فدائی قابل تعریف خواهد بود؟ چگونه؟
امیر مُمبینی:
قبلا نوشتم. این نام روزگارش به پایان رسیده است. این نام بیان نوعی اقدام است که امروزه کسی نه آن را انجام میدهد و نه تحسین میکند. فاقد محتوای قابل قبول است. متکی بر احساسات است. ماجراجویانه است. حفظ آن مانع موفقیت علیه سکتاریسم است. میراث تکه تکه شده ایست که تا هست باز هم بیشتر تکه تکه میشود، چرا که بر سر آن ستیز میراث جریان دارد. تا این نام هست سکتاریسم تشکیلاتی هم هست. هیچ وحدتی چنانچه جرئت عبور از این سکتاریسم را نداشته باشد و آن را با یک نام حزبی رایج در جهان مدرن عوض نکند موفق نخواهد شد.
در رابطه با تاریخ و میراث فدایی، متأسفانه باید بگویم در جامعهای مثل ایران جریانهای با سابقهی دیگری که بخواهند با جریان فدایی در یک تشکل واحد سوسیالیستی وحدت بیابند بعید است بپذیرند که آن تشکل جدید تاریخ و میراث فدایی یا دیگران را یدک بکشد. خاصه این که، برخی میراثها به تمامی قابل دفاع نیستند. اعتبار جریانهای گوناگون شرکت کننده در وحدت با اندیشه و فرهنگ و حضور مادی نیروهای هر جریان به آن منتقل میشود. روشن است که در تدوین تاریخ یا شاید در مقدمهی برنامهی چنین تشکل واحدی به جریانهای تشکیل دهنده ی آن اشاره خواهد شد و اگر حسن نظر باشد کوشش خواهد شد همه ی اعتبارهای معنوی نقد شود و در تشکل جدیدت مادیت بیابد. خلاصهی کلام، حل شدن فدایی در یک وحدت مرگ آن نیست بلکه شکوفایی آن در یک سطح نوین است.
به پیش:
از نظر شما سازمان برآمده از کنگره پیش رو چه مشخصاتی به جهات برنامه ای، سیاسی و ساختاری می تواند داشته باشد؟
امیر مُمبینی:
این را شما میدانید. هیچ حد و مرز یا مشخصات مطلقی وجود ندارد. همه چیز به توافقهای شما بستگی دارد. تأکید میکنم که باید بر توافقها تکیه کرد نه این که تلاش کنیم نوعی از برنامه و مشخصات را به این وحدت تحمیل کنیم.
به پیش:
شما چه توصیه ای در رابطه با برگزاری کنگره و تشکیل سازمان واحد دارید؟
امیر مُمبینی:
کنگره برای تصویب اسناد بررسی شده و آماده شدهی وحدت باید باشد نه برای بحث پیرامون وحدت. وحدت به معنی یکی شدن چند تشکل باید باشد نه اضافه شدن یک تشکل جدید. کنگره برای اضافه کردن یک تشکل جدید نمیتواند کنگرهی وحدت باشد، چون اصلاً معلوم نیست عاقبت کار چیست. این سه جریان، اگر فضای دوستانهی همراه با احترام و رعایت وجود داشته باشد، کمتر دلیلی برای واهمه از وحدت بیدرنگ و انحلال سازمانهای قبلی خود نمیتوانند داشته باشند. مگر چه اتفاقی میافتد؟ همه فدایی هستید و از یک جریان فکری هستید و نام فدایی هم حفظ میشود. آیا درست نیست به خاطر دادن یک سرمشق نیک به مردم کمی فدایی بشویم و از برخی علایق خود بگذریم؟ امیدوارم که این کار صورت بگیرد.