بار دیگر در آستانە انقلاب بهمن ۵٧ قرار داریم، در آستانە ۴٣ سالگی آن. انقلابی کە قرار بود بە استبداد در ایران پایان دهد و با خود حقوق از دست رفتە مردم، آزادی، استقلال و رفاە ایرانیان را بە همراە بیاورد، اما نە تنها منجر بە تحقق این خواستهای تاریخی نشد، بلکە با قدرت رسیدن یک نظام مذهبی و خشن، تاریخ در ایران بە بیانی نعل وارونە زد و هر روز کە گذشت شاهد رنج و محنت بیشتر ایرانیان شدیم. در واقع انقلاب بە ضد انقلاب تبدیل شد.
البتە بزرگترین داعیە رژیم بە قدرت رسیدە، امر استقلال ایران است. بسیار خوب! هر کس منصفی می پذیرد کە کشور نسبت بە دوران شاە مستقل تر شدەاست. بر منکر آن لعنت! اما همین مفهوم و دستاورد استقلال هم، همانند خود انقلاب، بە ضد خود تبدیل شدەاست. یعنی استقلال بە ضد استقلال!
چگونە؟
استقلال تنها یک مفهوم در حیطە رای مستقل سیاسی حاکمیتی در کشوری مشخص (علیە کشور یا کشورهای دیگر) نیست، بلکە عبارت است از پروراندن انسانهائی کە بتوانند مستقل باشند و بعنوان افرادی مختار و بالغ در زندگی سیاسی روزانە کشور خود نیز فعالانە حضور یابند. در واقع بدون شکل گرفتن چنین پدیدەای، استقلال حاکمیتی نیز بتدریج از محتوای خود خالی شدە و بە کاریکاتوری از استقلال سیاسی تبدیل می شود. و درست چنین پدیدەای است کە در چهل و سە سال حاکمیت جمهوری اسلامی شکل گرفتە و انسان ایرانی را از عنصری مستقل و خودمختار بە انسانی تحت تسلط تبدیل کردەاست. در واقع در نبود آزادی، دمکراسی، یک زندگی شایستە و بدور از فقر و بدبختی، استقلالی کە حاکمیت ادعای آن را دارد منجر بە گسترش پدیدە بردگی روحی در جامعە شدە و عنصر ارادە و شخصیت مستقل رخت بربستەاست.
جمهوری اسلامی امر استقلال را بە تنش مداوم با آمریکا و اسرائیل ربط دادە، و تلاش می کند کە مستقل بودن را تنها در ادامە چنین تنشی برای مردم خود تصویر کند و بە آنان بقبولاند. گوئی تمام آن کشورهای دیگری کە وارد این حوزە تنشی نشدەاند، همە بنوعی وابستە و غیر مستقل اند. در واقع نزد جمهوری اسلامی، استقلال یعنی تنش آفرینی و رودرروئی مداوم با آمریکا و اسرائیل. نظام با اختصاص دادن همە امکانات کشور بە این امر، شیرە جان مردم را کشیدە و بە جای تحویل دادن جامعەای قوی با شهروندانی مستقل و دارای ارادە، یاس روانی را بشدت گسترش دادەاست. بە نظر می رسد کە هدف اصلی جمهوری اسلامی از مصاف با غرب هم همین باشد: خلق جامعەای کە در مقابل حاکمیت مستقل نیست، و در اعماق خود تهی از ارادە باشد.
یعنی امر استقلال در مقابل دشمن خارجی را همزمان بە امر وابستگی و یا درماندگی آحاد ملت بە خود تبدیل کردن!
جالب است کە تمام نظامهائی کە از تقابل با نظامهای سلطە در سطح جهانی می گویند، خود بە نظام سلطە علیە ملت خود تبدیل می شوند! و این چە رازیست کە خود نظام سلطە جهانی در درون کشورهای خود بە نظام سلطە علیە مردم خود تبدیل نمی شوند و حداقلی را از نظم انتخاباتی، کە بهترین الگوهای دمکراسی جهانی اند را رعایت می کنند، اما آزادی خواهان مدعی ما خود بە ظالم ترینها تبدیل می شوند! آیا این دلیلی بر آن نیست کە نظام سلطە جهانی را نمی توان با نظام سلطە داخلی جواب گفت؟
بنابراین امر استقلالی کە حاکمان کشور بە آن خیلی می نازند را هم باید باد هوا بە حساب آورد. استقلالی کە منجر بە فقر گستردە، یاس روحی، بی ارادگی و ضربە زدن بە استقلال فردی و جمعی افراد جامعە شود، نە تنها استقلال نیست، بلکە بدترین شیوە ممکن برای از بین بردن استقلال یک مملکت و آحاد آن است.
جمهوری اسلامی، استقلال را بهانەای برای تسخیر درونی ایرانیان و مسخ روحی آنان قرار دادەاست. لولوی غرب، تا نظام هست، باید چنین نقشی را برای آنان بازی کند. آنان نە تنها دست از غرب ستیزی نخواهند کشید، بلکە غرب ستیزی ابزار اصلی آنها برای جراحی بزرگیست کە چهل و سە سال است در اتاق عملی بە نام ایران دارند انجام می دهند.