با یورش پلیس آلبانی به مقر مجاهدین خلق، زخم کهنهای سرباز کرد که باید برای درمان آن چارهای اندیشید تا دگربار سرمایههای اجتماعی، گروهها و سازمانهای سیاسی در دام چالۀ بیگانگان گرفتار نگردند، چرا که در این صورت، آنها باز بیهوده هزینه خواهند شد.
نوشتار حاضر بر آن است تا در این ارتباط و از این منظر رویکرد بخشهای تجزیهطلب و برانداز اپوزیسیون را ارزیابی کند، چرا که بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی، همیشه چشم به حمایت و دخالت دولتهای خارجی دارد و گمان میبرد که شاید آمریکا و اروپا باعث تغییر رژیم جمهوری اسلامی شوند. علاوه بر آن بر این نکته تکیه و روی آن سرمایهگذاری میشود که گویا اگر دول خارجی عزم حمایت از بخشهای برانداز و تجزیهطلب اپوزیسیون را داشته باشند، حامی قابل اتکایی برای این نوع گرایش خواهند بود. اما حتی اگر آنها به فرض محال حامی قابل اتکایی هم باشند، آیا آمریکا و اروپا به بهانۀ تغییر رفتار جمهوری اسلامی مدتها از بخشهایی از اپوزیسیون ایران بهرهکشی نکردهاند و نمیکنند؟
در بحث مرتبط با اپوزیسیون و نیز جایگاه آن در مییابیم که اگر اپوزیسیون در برنامه و تشکیلات خود انسجام لازم را نداشته باشد و به عبارتی صوریشکل باشد، در راه مبارزه و پیکار به پایگاه اجتماعی معین متکی نبوده و در تجهیز نیرو نیز موفق نخواهد شد و به این دلیل چارهای جز تغییر در این نقصان را ندارد، چرا که در غیر این صورت راهی جز رفتن به سوی قدرتهای متخاصم با رژیم جمهوری اسلامی ندارد. چنین نیروی اپوزیسیونی در اولین گام چوب حراج بر روحیۀ ملی، حیثیت و استقلال سیاسی خود میزند. این گونه سازمانها و کنشگران و فعالین سیاسی که فاقد شاخصهای لازمۀ اپوزیسیوناند، چارهای جز چشم دوختن به دست دول درگیر با جمهوری اسلامی نمیبینند. و به ناچار به دولتهای خارجی متوسل میشوند، که در نهایت امر اسب تروا خواهند شد.
ارتباط اپوزیسیون با نیروهای خارجی، ابتدا از ارتباطات سالم و متکی به منافع مشترک شروع میشود، به تدریج روند تضعیف استقلال نظر، اراده و عمل سیاسی را طی میکند و سپس به فاز سرمشق گرفتن و پیروی از سیاست دولتهای حامی میرسد، که موضوع مهمترین وظایف آنها خواهد بود تا با هر اشارهای، در راستای سیاستهای دولتهای غربی حامی، خدمات شایان توجه انجام دهند. لیکن نهایتاً به خاطر فقدان اراده و استقلال سیاسی بر صندلی کارگزاری و خدمت یکطرفه در راه اهداف نیروهای خارجی نشانده میشوند، حتی اگر نخواهند بنشیند. اپوزیسیون وابسته که قطعاً از میزان تعلق سازمانها و گروههای مشمول آن به وطن و مردمانش کاسته میشود، چارهای جز این ندارد، و باید تعلق و وابستگی به دول خارجی را تا جایی که آنها میخواهند، افزایش دهند. ممکن است نیروهایی بتوانند اینجا و آنجا با کمک دولتهای خارجی به آنچه در نظر دارند برسند، اما در درازمدت این دول خارجیاند که برای آنان سرنوشتی خلاف آرزوهایشان را برنامهریزی میکنند و با وادارسازی آنها به گردن نهادن و تن دادن به آن چه آنها دیکته میکنند، فرجام آنها را رقم می زنند.
متأسفانه رویکرد اپوزیسیون تجزیهطلب و برانداز ایران به حمایت و دریافت کمک از دولتهای خارجی پیشینۀ تلخ و فرجام دردآوری دارد. لازم است و باید از آنها پرسید، آیا خدمات بیدریغ به حامیان خارجی (آمریکا و اروپا) خود دست کم با دوام و همیشگیست؟ آیا ممکن نیست اینها روزی از حمایت آنها دریغ کنند؟ و تازه اگر هم نکنند، کدام تجربۀ بافرجام در تاریخ اپوزیسیون ایران به وقوع پیوسته است که در آن اپوزیسیون وجهالمصالحۀ سازش بین ایران و دول متخاصم قرار نگرفته باشد؟ متأسفانه اولین اثرات سیاست اتکاء به دولتهای درگیر با جمهوری اسلامی، تخریب محبوبیت احتمالی آنها در میان مردم است که دیگر با دیدۀ مثبت به آنها نگاه نکنند، و آنها را وابسته و عامل دولتهای خارجی درگیر با ایران بدانند. ولی هر سازمان و یا گروه سیاسی شاخصهای پیشگفته را داشت، اپوزیسیون ملی واقعیست و این اپوزیسیون هرگز دست کمک به سوی دول غربی دراز نمیکند.
سادهلوحیست که عنوان میشود، اعتبار اپوزیسیون از نزدیکی به آمریکا و اروپا و تبعیت از سیاستهای آنها به دست میآید و اصرار دارند پیش از هر اقدام برای خلع ید از استبداد داخلی، باید دست کمک به سوی دولتهای خارجی دراز کرد. اینان واقف به اصلی اساسی نیستند، که پیش از اینکه میبایستی نگران استبداد داخلی بود، باید مراقب بدفرجامی همکاری با قدرتهای خارجی باشند.
بهانهای مبنی بر اینکه نفرت و خشم انباشتهشده از حاکمیت، در شرایط فقدان امید به یک بدیل داخلی، نباید عاملی شود تا ذهن اپوزیسیون تجزیهطلب و برانداز را به سوی جلب حمایت و حتی مداخلۀ خارجیها سوق دهد. زیرا هرگز درگیر بودن با قدرت مستقر در قامت استبداد داخلی در ایران، نمیتواند بهانهای باشد، تا با توسل به آن دست به سوی دول خارجی دراز کرد. حتی اگر این عمل با ادعای خدمت به مردم ایران اجرایی شود، بدون تردید در چنین وضعیتی، دیگر سازمان و فعال سیاسی قلمداد نمیشوید ، بلکه مواجببگیر دولت خارجی در یک سرویس خبری وابسته به یک مؤسسۀ امنیتی میشوید، که حتماً باید به توصیۀ آنها عمل نمایید. پس از آن آنچه را میگویید، مینویسید و تحلیل و پردازش میکنید، در چارچوب مأموریت شما در راستای سیاستهای دولت خارجی مشخصی، تعریف شده است.
وقوع رویدادها نشان میدهد، کمک گرفتن اپوزیسیون برانداز از آمریکا و اروپا برای تغییر حاکمیت کنونی ایران مدتهاست تازگی خود را از دست داده است، تلاش چهلوچند سالۀ رضا پهلوی، تحرکات نظامی مجاهدین خلق با کمک صدام، سپس زیر بال حمایت آمریکا رفتن همه بیحاصل بودند و ناکام ماندند، چنانچه تا کنون قادر نشدهاند کوچکترین اقدام برای تغییر نظام مستقر در ایران را به نتیجه برسانند. اینک هر دو جریان برانداز و خواهان قدرت در حاکمیت بعدی، علیرغم این که سالهاست با کمک لابیهای قدرتمند، کلید ایجاد فشار حداکثری بر ایران را زدهاند، و دیدارهای متعدد آشکار و نهان با مقامات سیاسی و پارلمانی داشتهاند، ولی هنوز هم جدی گرفته نمیشوند. اگر سیر هجرت کوچک سازمان مجاهدین خلق تا هجرت بزرگ آن را بررسی کنیم، از مقر اشرف در بغداد تا انتقال مقر به لیبرتی دور از مرزهای ایران میرسیم که باید اسکان اجباری را متحمل شده و به دنبال آن طی روند بازی سیاست حاکمیت ایران با آمریکا، چراغ یورش به مقر اشرف ۳ در آلبانی روشن میشود. حتی اگر هم این چراغ سبز پایان حیات سیاسی مجاهدین نباشد، ولی میتواند برآورد کرد به این ترتیب آغاز هرچه سریعتر افول این سازمان شروع شده است و این فرجام تلخ باعث شود تا شاید رضا پهلوی و دیگر براندازان مجری منویات دولتهای خارجی به خود آیند و قبل از وجهالمصالحه قرار گرفتن، از شرمندهتر شدن در اذهان مردم داخل کشور فاصله بگیرند.
اصول اپوزیسیون تأکید میکند، تنظیم کردن براندازان و تجزیهطلبان با سیاستهای دول خارجی امری ناپسندیده و غیراخلاقیاست. بسیاری از براندازان و تجزیهطلبان اعتقاد دارند جهت برقراری مناسبات با قدرتهای خارجی باید مرز حمایت و دخالت را در نظر گرفت، این تز نیز فقط روی کاغذ معتبر است، زیرا آمریکا و اروپا خود را ملزم به رعایت این مرزبندی نمیبینند و نمیکنند. آمریکا و اروپا در طول حیات جمهوری اسلامی هرگز به حمایت دایمی از تجزیهطلبان و براندازان که مجری منویات آنان بودهاند، پایبندی مطلق نداشتهاند و رفتار آنها با این مجریان، تابع متغیرهای دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا با جمهوری اسلامی است.
به پیشینۀ وجهالمصالحه قرار گرفتن اپوزیسیون وابسته به دول منطقه اشارهای میکنم. در دوران محمدرضا پهلوی و صدام، هر دوی آنان از برخی از نیروهای اپوزیسیون طرف مقابل در راستای اهداف خود بهرهبرداری میکردند و همزمان در معاملات و مصالحههای خود، آنها را چون کارت و کالایی دستبهدست میکردند. یک مورد بسترسازی برای ساواک جهت ترور تیمور بختیار توسط دولت عراق است. در مورد مهم دیگر ماجرای ملا مصطفی بارزانی و اعضای حزبش که قربانی توافق و مصالحۀ بین محمدرضا و صدام شدند. محمدرضا پهلوی سالها از مبارزۀ مسلحانۀ کردهای عراق علیه صدام حمایت تسلیحاتی و مالی کرد، تا این که موفق شد از این مناسبات برای وادار کردن رژیم عراق به پذیرش قرارداد الجزایر بهرهبرداری کند. وقتی هم عراق خواستههای ایران در اروندرود را پذیرفت، حمایت محمدرضا پهلوی از ملا مصطفی بارزانی پایان یافت؛ دفتر کمک به آنها بسته شد و شخص ملا مصطفی طی سالهای متمادی در عظیمیۀ کرج خانهنشین شد و تحت نظر قرار گرفت و در نهایت بر اثر بیماری فوت کرد. یک نمونۀ قابل توجه دیگر این که طی بدعهدی روسیه به سرگردان کردن عبدالله اوجالان در آسمان روسیه عاملی شد تا هنوز هم از اذهان سیاستورزان و سیاستمداران زدوده نشده است، این که روسیه با چه ترفند و در پی یک معاملۀ سیاسی پشت پرده، این رهبر برجستهٔ پ.ک.ک را عملاً دودستی به ترکیه تسلیم کرد. نمونههای تاریخی از این دست در مورد معامله با عناصر و گروههای سیاسی در قبل و بعد از انقلاب بسیار است، که از حوصلۀ این نوشتار خارج میباشد.
بدون تردید، معادلات جهانی را اتفاقات میدانی رقم میزند، نه گزافهگوییهای بیحاصل حقوق بشری. اساساً حقوق بشر بهانهای برای قربانی کردن سازمان و گروههای سیاسی و بعضاً با هدف تأمین توازن منافع میان دولتهای متخاصم است. چندان درایت نمیخواهد تا دریابید در موضوع رعایت حقوق بشر و دفاع از جنبش اعتراضی و دموکراسیخواهی مردم ایران، سیاست آمریکا و اروپا در قبال جمهوری اسلامی تابعی از متغیر منافع خود آنها بوده و در نتیجه بر اصل یک بام و دو هوا استوار است. با این وضعیت فکر میکنید هر سازمان یا گروه از اپوزیسیون چه قدر میتواند روی حمایت پیگیر قدرتهای خارجی برای پیشبرد اهداف خود حساب باز کند؟ جواب این پرسش کاملاً واضح و مشخص است. این حساب باز کردن برآمد ناتوانی سازمان یا گروه سیاسی مربوطه در بسیج مردم ایران میباشد و کژراههایست که هر کس تا کنون درآن گام گذاشته، پاداشی جز سرشکستگی نصیباش نشده است.
قدرت خارجی چه آمریکا، چه اروپا و چه هر قدرت دیگری که باشد متغیر سیالی است که هر لحظه ممکن است به ازای کسب امتیازی از قدرت حاکم، یعنی جمهوری اسلامی، از جریانات متحد و وابسته به خود به راحتی گذر کند. زیرا برای دول خارجی این گونه مناسبات خواه با مریم رجوی یا رضا پهلوی و یا اپوزیسیون ۶ و ۸ ضلعی باشد، چیزی بیش از یک کارت بازی به حساب نمیآید. این گروهها و سازمانها، آنهایی نیستند که آمریکا و اروپا بتوانند روی آنها شرطبندی کنند، چون به محض ترمیم رابطۀ غرب با رژیم جمهوری اسلامی تجزیهطلبان و براندازان بازندههای اصلی و قربانیان سازش بین دولت ایران با آمریکا و هر دولت دیگری خواهند بود. بنابراین فکر نمیکنید آنها شما را فدای منافع ملی خود خواهند کرد؟ آری چنین بوده، هست و خواهد بود. چون سیاست حمایت آمریکا و اروپا از نیروهای برانداز و تجزیهطلبان اپوزیسیون، سیاست از مدافتاده و ابتری شده که در آن مدافعان حمایت از دولتهای خارجی، به شکل ذلتبار و بدترین حالت ممکن شکست خوردهاند. پس هر گونه خوشباوری که کارگزاری اپوزیسیون برای آمریکا و امید به حمایتهای دایمی آنها همراه است، سرابیست که آنها را به واقعیت نابودی میکشاند. و جمهوری اسلامی با تغییر رویکرد سیاسی و اتکاء بر غریزۀ بقاء، باعث شده تا راه رسیدن تجزیهطلبان و براندازان به مقصودشان امکانپذیر نشود.
1 Comment
مقاله مجمل و مفیدی است و امیدوارم نویسندگان بیشتری به این توهم شناختی که عرصه خطیری را در مبارزات دموکراتیک مردم ایران شکل داده است، توجه کنند.