به یاد هوشنگ ابتهاج در اولین سالگرد درگذشتش
ما از نژاد آتش بودیم:
همزاد آفتاب بلند، اما
با سرنوشت تیرۀ خاکستر!
عمری میان کورۀ بیداد سوختیم:
او چون شراره رفت
من با شکیب خاکستر ماندم.
کیوان ستاره شد
تا بر فراز این شب غمناک
امید روشنی را
با ما نگاه دارد.
کیوان ستاره شد
تا شبگرفتگان
راه سپید را بشناسند.
کیوان ستاره شد
که بگوید
آتش
آنگاه آتش است
کز اندرون خویش بسوزد،
وین شام تیره را بفروزد.
من در تمام این شب یلدا
دست امید خستۀ خود را
در دستهای روشن او میگذاشتم.
من در تمام این شب یلدا
ایمان آفتابی خود را
از پرتو ستارۀ او گرم داشتم.
کیوان ستاره بود:
با نور زندگی میکرد
با نور درگذشت.
او در میان مردمک چشم ما نشست
تا این ودیعه را
روزی به صبحدم بسپاریم.
تهران، ۲۷ خرداد ۱۳۵۸
از مجموعه «یادگار خون سرو»