این میراث کیست؟
از انتهایِ شب میآید
از اعماقِ جهانِ تاریک وُ منجمد
و این شور و خروش از کجاست؟
بر دستانِ جهانی سرد
سنگین نشسته است
و کنون پرچم گلگون را
در بالاترین قلهِ فتحِ فردا
در مسیر باد و زمان
برافراشته است؟
و این قلب که بی قفه می تپد
این خون در عروق کار
هماره می جوشد
نشان از کدام وارثان رنج بر تن دارند؟
آتشی بر پاست
از انبارهای باروت
و زاغه های مرک
با دستانِ رنج و کار،
کبریت را بکش شعله ور کن
سِیلی به پا کن
از آب رودبار خروشانت
شاید که ویران سازد
این بارگاهِ خشکیدهِ ستم را
بگذار شعله برکشد آتش
بگذار سیل روان گردد
ویران کند ستبر- بنایی را
با نهیب ستونهای استوارش
بس ریشه ی درختِ زاینده را
خشکانده است
بهاران در راه است
قلب پروانه ها به تپش در می آید
و سر وُ صدای گنجشکها
بر گوش بهار می نشیند
واژه های من آرام آرام گرم می شوند
با شعله های اول ماهِ مه
شعرم…در هوای بهاری
به پرواز در می آید
بسوی جهانی که به انتظارش نشسته
رحمان- ا