دانشجوها معمولاً خود را طبقه نمیدانند. آنها پیشا طبقه به نظر میرسند، چون هنوز وارد نیروی کار نشدهاند . آنها تنها میتوانند امیدوار باشند پس از فراغت از تحصیل بخشی از طبقه متوسط باشند . و معنی آن تبدیلشدن به حقوقبگیری است – آنچه بهصورت بیادبانه طبقه کارگر خوانده میشود.
اما بهمحض دریافت یک وام دانشجویی، به بخشی از اقتصاد تبدیل میشوند. آنها در این معنا یک طبقه بدهکار هستند. اما برای بدهکار بودن ،هرکسی به ابزاری برای پرداخت بدهی نیاز دارد – و ابزار دانشجوها برای پرداخت خارج از دستمزدها و حقوقی است که ممکن است پس از فراغت از تحصیل دریافت نمایند . و فراتر از همه، دلیلی که اکثر دانشجوها تحصیلات کسب میکنند آن است که بتوانند واجد شرایط یک کار طبقه متوسط شوند.
طبقه متوسط در امریکا ترکیبی از بخشهای گستردهای از طبقه کارگر است که واجد شرایط وامهای بانکی هستند – نه صرفاً وامهای کوتاهمدت ربایی، بلکه وامی برای تمام زندگی . ازاینرو امروز طبقه متوسط طبقهای بدهکار است.
با ریختن اشک تمساح برای رشد آرام اشتغال در امریکا در دوران رکود بسا ۲۰۰۸ ( ” اقتصاد پایدار اوباما” که در آن تنها به بانکها کمک مالی شد، و نه به اقتصاد)، طبقه مالی نقش صنعت و اقتصاد را بهطورکلی، ناچار بودن به پرداخت کافی به کارمندان خود میدید تا جایی که آنها بتوانند بهصورت نمادین حجم فزایندهای وام دریافت کنند. سود و کارمزدها ( آخرین کارمزدها و جرائم دیرکرد اکنون به شرکتهای اعتباری بیش ازآنچه آنها بهعنوان سود بهره میگرفتند بهره میرساند) بلند پروازانهاند و اقتصاد کالا و خدمات را افسرده رها میکنند.
اگرچه کتابهای درسی پول و بانک داری میگویند که تمام سودها ( و کارمزدها ) جبران ریسک هستند، و هر بانک داری که عملاً ریسک میکند بهسرعت برکنار میشود. اما بانکها ریسک نمیکنند، بلکه دولتها هستند که ریسک میکنند. (اجتماعی کردن ریسک، خصوصی کردن سودها) پیشبینی میکنند که اقتصاد امریکا ممکن است با وزن سنگین رهنهای ورشکسته و دیگر وامهای بدی که دولت اوباما در سال ۲۰۰۸ در توقیفها باقی گذاشت قادر به بهبود نباشد، بانکها اصرار دارندکه دولت تمام وامهای دانشجویی را تضمین کند. آنها همچنین اصرار دارند که دولت معدن طلای مالی دفن شده در چنین بدهیهایی، یعنی آخرین کارمزدهای انباشتهشده را تضمین نماید. بنابراین خواه دانشجوها عملاً موفق به حقوقبگیر بشوند یا نه، بانکها اقساط را در اقتصاد جعلی امروز “همچنان” دریافت خواهند کرد. دولت اقساط را” با وانمود”آنکه عملاً بهبودی وجود دارد به بانکها خواهد پرداخت.
و اگر بهبودی وجود داشته باشد، پس میتواند به این معنی باشد که بانکها در حال انجام ریسکی، ریسکی بهاندازه کافی بزرگ برای توجیه نرخ سود بالای وامهای دانشجویی، بودند. این بهسادگی پاسخ به آن چیزی است که بانکها برای دادن وام به رهنهای مسکن مذاکره کرده بودند. دانشجوهایی که موفق به کسب شغلی میشوند امیدوارند تشکیل خانواده دهند، یا حداقل به طبقه متوسط بپیوندند. نمونهوارترین معیار زندگی طبقه متوسط در جهان امروز ( جدای از داشتن تحصیلات دانشگاهی) مالکیت یک مسکن است. اما تقریباً هیچکس نمیتواند بدون وام مسکن خانهای بخرد؛ و بهای چنین وام مسکنی پرداخت تا ۴۳ درصد از درآمد فرد به مدت ۳۰سال است، که زندگی آینده یک فرد (در جهان غیرممکن امروز که نهفقط یک اقتصاد چرخنده، بلکه اشتغال کامل را فرض میگیرد) است.
بانکها میدانند خیلی بعید است که کارگران برای تأمین هزینههای آموزشی و وام مسکن خود بهاندازه کافی دریافتی داشته باشند. هزینه مسکن بسیار بالاست، بهای آموزش دانشگاهی بسیار بالا است، میزان وامی که کارگران باید بالای هر چک پرداختی بپردازند آنچنان بالاست که کار آمریکایی خارج از بازارهای جهان ( بهاستثنای سختافزارهای نظامی فروختهشده به سعودیها و دیگر تحتالحمایههای امریکا) قیمتگذاری میشود . ازاینرو بانکها اصرار دارند که دولت به پذیرد که وامهای مسکن و نیز آموزش عالی سبب هیچ ریسکی برای بانکدارها نباشد .
امور مسکن فدرال وامهای مسکنی را، همانطور که پیشازاین ذکر شد، ۴۳ در صد از درآمد متقاضی را جذب میکند، تضمین میکند. درآمد در سالهای اخیر افزایش نیافته است، اما از دست دادن کار افزایشیافته است. نیروی کار پیشین طبقه متوسط در حال فرو کاهی به کار با حداقل دستمزد (مکدونالد و دیگر غذاهای فوری) یا کار چرخنده ( اوبر) است. در اینجا هم کارمزدها وقتیکه عدم پرداختها – همه تحت پوشش دولت – وجود دارند بهسرعت بالا میروند، انگار که این تاوان بانکها برای خطرهایی است که خود دولت به عهده دارد.
از غلام وام تا بردههای مزد
نظر به اینکه آموزش دانشگاهی پیششرط پیوستن به طبقه کارگراست (بهاستثنای ترک تحصیل کنندههای میلیاردر)، طبقه متوسط طبقهای بدهکار است – آنچنان بدهی ژرفی که زمانی که برای کسب شغلی تلاش میکنند، هیچ فرصتی برای اعتصاب کردن ندارند، خیلی کم به شرایط بد کار اعتراض میکنند. این چیزی است که آلن گرینسپن بهعنوان “معلول کارگر زخمی شده ” از وام توصیف میکند.
آیا دانشجویان خود در این شرایط به آینده میاندیشند؟ درباره جایگاه خود در جهان چگونه میاندیشند؟
دانشجوها “نینجاهای” جدید اند، یعنی بدون درآمد، بدون کار، بدون دارایی. اما والدین آنها دارایی دارند، و این داراییها اکنون، حتی از بازنشستهها غارت میشوند. بیش از همه، دولت دارایی دارد – قدرت گرفتن مالیات ( کار اساسی این روزها )، و چیزی حتی بهتر از آن، یعنی قدرت چاپ اسکناس (این روزها بیشتر برای آسان کردن کمٌی تلاش و متورم کردن دوباره قیمتهای مسکن، بورس و اوراق بهادار). بسیاری از دانشجوها امیدوارند از والدینشان بیشتر مستقل شوند. اما با وام بر دوش و رودررویی با بازار کاری دشوار، حتی وابستهتر باقیماندهاند. به همین خاطر بسیاری مجبورند به زندگی در خانه (پدری) ادامه دهند.
مشکل آن است که آنها بهمحض گرفتن شغل و مستقل شدن، وابسته به بانکها باقی میمانند؛ و برای پرداخت به بانک، باید حتی بیشتر با سرافکندگی وابسته به کارفرماها باشند.
این ممکن است چشمانداز موضوع را از نقطه مزیت بانک دارها روشن کند. از این گذشته، آنها ۱.۳ تریلیون دلار مطالبات دانشجویی دارند. در حقیقت، باوجوداین واقعیت که شهریههای دانشگاهها در سراسر امریکا حتی بیشتر از هزینههای درمانی (بهداشت و درمان مالی شده و نه بهداشت و درمان اجتماعی شده) است، بانکها اغلب با هزینههای آموزشی بیشتر از دانشگاه تمام میکنند. به خاطر آنکه نرخ بهره دو برابر میشود، و نرخ بهره وامهای دانشجویی، یعنی ۷ درصد به معنی آن است که پرداخت سود ارزش اصلی وام را فقط در طی ۱۰ سال دو برابر میکند. (استفاده از قاعده ۷۲ که در آن ۷۲ را بر نرخ سود تقسیم میکنند و زمان دو برابر شدن اصل وام را به دست میآورند یعنی ۷۲:نرخ سود = زمان دو برابر شدن)
همزیستی بدبختی آوری بین بانک داری و آموزش عالی در امریکا پدیدار شده است . بانکدارها در هیئتمدیرههای دانشگاههای برجسته مینشینند– نه صرفاً با هموار کردن مسیر خود بهعنوان هدیه کننده، بلکه به این خاطر که تغییر دانشگاهها به شرکتهای مستغلاتی را تأمین مالی میکنند. دانشگاه کلمبیا و نیویورک سیتی در شهر نیویورک مجموعه مستغلاتی عمدهای هستند. مانند کلیساها، آنها هیچ مالیات بر دارایی یا مالیات بر درآمدی نمیپردازند، چون در حال اجرای نقش اجتماعی حیاتی ملاحظه میشوند. اما ازنقطهنظر مزیت بانکدارها، نقش آنها تدارک بازار برای وام است که اندازه آن اکنون حتی از وام کارت اعتباری پیش افتاده است!
«سیتیبانک» در شهر نیویورک آنچه را که متهم به داشتن قرارداد نامتعارف با دانشگاه نیویورک شد،انجام داد،که دانشجوهای آینده را به تأمین مالی تحصیلاتشان با وام آن بانک هدایت میکند. در جهان امروز یک دانشگاه بیش از بانکها که خواهان وام به دانشجوها هستند میتواند متهم شود – و بانک خواهان دادن وامی بیش ازآنچه دولتها تضمین آن را پوشش خواهند داد هستند، و مورد هیچ پرسشی هم قرار نمیگیرند. ازاینرو بانکدارها در هیئتمدیره دانشگاهها هزینههای پفکرده آموزشی را تائید میکنند، میدانند که هرچقدر دانشگاهها هزینهها را بیشتر کنند، بانک دارها همانقدر بهره و جریمه بیشتری دریافت خواهند کرد.
البته همین جریان در وام مسکن هم وجود دارد .صاحبخانه هرچقدر زمان فروش خانهای بیشتر دریافت کند، بانک حتی مبلغ بیشتری در هزینه بهره روی رهن دریافت خواهد کرد. به همین خاطر است که تمام رشد در اقتصاد امریکا به بخش مالی، اساساً تحت مالکیت یک درصد در جریان است.
تحت این شرایط جامعهای دانشآموختهتر به معنی نیروی کار قابل استخدام بیشتر نیست؛ بلکه به معنی جامعهای کمتر قابل استخدام است؛ چون دستمزد بیشتر و بیشتر و درآمد مصرفکننده نه برای خرید کالاها و خدمات، نه برای غذا خوردن در رستوران یا تولیدات کارگر، بلکه برای پرداخت به بخش مالی و طبقه صاحبخانه متحد آن، مورداستفاده قرار میگیرد. جامعهای دانشآموختهتر تحت این قواعد صرفاً جامعهای بدهکارتر، اقتصادی از پای درآمده با تورم بدهی، ریاضت و بیکاری بهاستثنای سطحهای حقوق پایه است.
در حدود نیمقرن آمریکاییها با فرورفتن در بدهی و خریدن خانه شخصی و آموزش دانشگاهی فرزندان خود را ثروتمند و ثروتمندتر تصور میکردند. ثروتهای آنها به ثروت شدن برای بانکها، صاحبان سهام و دیگر وامدهندگان، و بدهکاران تبدیلشده است، و آنچه بهصورت عادت بهعنوان ” طبقه متوسط” تحسین میشود، در حقیقت به یک طبقه کارگر بدهکار تبدیل میگردد.