انقلابها حقایق و روابطی را به نمایش می گذارند که پی بردن به آنها در دوره های عادی برای غالب مردم کار آسانی نیست. البته انقلاب چیزی نیست که شما هر روز آن را تجربه کنید و مخصوصاً انقلابهای زنجیره ای پدیده های نسبتاً نادری هستند. اما اکنون ما دوره جالبی را از سر می گذرانیم که یکی از همین پدیده های نادر در برابر چشمان ما جلوه گری می کند. زنجیره انقلابهای عرب که از نخستین روزهای سال جاری میلادی آغاز شده، گنجینه ای از تجارب سیاسی را به نمایش گذاشته است که توجه هشیارانه به آنها، به ویژه برای ما ایرانیان که پیوندهای بسیار گسترده و چند جانبه با دنیای عرب داریم و خودمان نیز برای رهایی از چنگال یک دیکتاتوری تاریک و خونخوار در پیچ و تابیم، می تواند بسیار آموزنده باشد. اکنون انقلابهای ضددیکتاتوری شش کشور عربی را زیر و رو می کنند که عبارتند از : تونس، مصر، لیبی، سوریه، یمن و بحرین. تردیدی نمی توان داشت که فراز و فرودهای همه این انقلابها درسهای بزرگی برای ما دارند، اما دو فقره از اینها (یعنی انقلابهای لیبی و سوریه) علیه دیکتاتوریهایی برخاسته که برخلاف اکثر دیکتاتوریهای عرب، موجودیت شان به حمایت غرب وابسته نبوده است و بنابراین تجربه آنها می تواند مسائلی را به ما نشان بدهد که در صورت عمومیت یافتن شورش مردم ایران علیه جمهوری اسلامی، خودمان نیز با آنها روبرو خواهیم شد.
اما قبل از پرداختن به این مسائل، توضیحی تلگرافی در باره ابهامهای رایج در باره دو مفهوم را لازم می دانم : یک – خیلیها با دلائل و انگیزه های متفاوت، به کارگیری اصطلاح “انقلاب” در باره حوادث کنونی دنیای عرب را نمی پسندند و به جای آن از “شورشهای عرب”، “بیداری عرب”، “بهار عرب” و “ناآرامیهای عرب” صحبت می کنند. بی آن که در اینجا به تفاوتهای معنایی این اصطلاحات وارد بشوم، یادآوری می کنم که من اصطلاح “انقلاب” را در این موارد ترجیح می دهم و آن را به تبعیت از ارنست مندل، به معنای شورش سراسری شده در یک کشور به کار می برم. او می گوید: “شورشها عموماً وقتی در سطح سراسری به هم می پیوندند، به انقلاب تبدیل می گردند”[۱]. به عبارت دیگر، انقلاب قبل از هر چیز به معنای عمومیت یافتن شورشهای توده ای است و پیروزی یا شکست این شورشها و نیز نتایج و جهت پیروزی آنها باعث نمی شود که آنها را انقلاب ندانیم. دو – رژیمهایی را وابسته می نامم که کارکرد اصلی شان پاسداری از منافع قدرتهای خارجی است. چنین رژیمهایی غالباً دیکتاتوری هستند، ولی نه هر رژیم دیکتاتوری ضرورتاً وابسته است، و نه هر رژیم غیر وابسته ضرورتاً در تنش و رویارویی با قدرتهای دیگر.
لیبی و سوریه تفاوتهای زیادی با هم دارند، اما انقلاب در هر دو کشور مسائلی را پیش آورده است که شباهتهای انکار ناپذیری با یک دیگر دارند. برای ارزیابی واقع بینانه این شباهتها، بهتر است نگاهی بیندازیم به پیش زمینه ها و شرایط شکل گیری هر یک از این دو انقلاب و ویژگی رژیمهایی که آنها را برانگیخته اند.
موردِ لیبی
لیبی کشوری است پهناورتر از ایران (با مساحت یک میلیون و ۷۹۵ هزار کیلو متر مربع) که جمعیت آن فقط ۶ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر است. بخش اعظم خاک آن را بیابانهای غیر قابل کشت تشکیل می دهند و فقط حدود یک در صد خاک کشور قابل کشت است که عمدتاً در نوار ساحلی دریای مدیترانه قرار دارد. ۷۸ در صد جمعیت کشور در شهرها زندگی می کنند و ۹۷ در صد مردم این کشور را عربها و بربرها تشکیل می دهند و ۳ در صد دیگر را اقلیتهای قومی دیگر (یونانیها، مالتیها، ایتالیاییها، مصریها، تونسیها، ترکها، هندیها و پاکستانیها) . تولید ناخالص داخلی کشور (بر مبنای برابری قدرت خرید) ۸۹ میلیارد دلار ارزیابی می شود و تولید ناخالص سرانه آن حدود ۱۳۸۰۰ دلار. نفت بزرگ ترین منبع اقتصادی کشور محسوب می شود و لیبی با ۴۸ میلیارد بشکه ذخایر شناخته شده و یک میلیون و ۵۴۰ هزار بشکه صادرات روزانه، یکی از مهم ترین کشورهای صادر کننده نفت است. این کشور تا سال ۱۹۱۱ جزیی از سرزمینهای امپراتوری عثمانی بود ؛ در فاصله ۱۹۱۲ تا ۱۹۴۳ به صورت مستعمره ایتالیا درآمد و بعد از شکست ایتالیا، در فاصله ۱۹۴۳ تا ۱۹۵۱ زیر کنترل انگلیس قرار گرفت و در آن سال با عنوان “پادشاهی متحد لیبی” به صورت کشوری مستقل درآمد. آگاهی و هویت ملی مردم لیبی در دوره مقاومت علیه استعمار خشن ایتالیا شکل گرفت. در این دوره بیش از ۱۵۰ هزار ایتالیایی در لیبی اسکان داده شدند و ایتالیا شرق و غرب لیبی را به صورت دو مستعمره جدا از هم درآورد و در فاصله ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۲ نیروهای اشغالگر نزدیک به نیمی از صحرانشینان لیبی را قتل عام کردند و خیلیها را در اردوگاه های نظامی به اسارت درآوردند. از ۱۹۵۱ تا ۱۹۶۹ هر چند لیبی یک کشور مستقل دارای قانون اساسی و حق شهروندی محسوب می شد، ولی دولت آن عملاً زیر کنترل امریکا و انگلیس اداره می شد. اما درست همین دوره مصادف بود با اوج گیری ناسیونالیسم عربی که در مقابله با اسرائیل و سلطه امپریالیسم امریکا و متحدان آن، جمال عبدالناصر (رئیس جمهوری مصر) را به قهرمان جنبش پان عربیسم تبدیل کرده بود. و نیز در همین دوره بود که با کشف ذخایر عظیم نفت، لیبی به سرعت از یک کشور فقیر به کشوری ثروتمند تبدیل شد، بی آن که مردم بتوانند از ثروت کشورشان بهره مند شوند. در چنین فضایی بود که روشنفکران و جوانان لیبیایی، ناخشنود از رژیم فاسد و وابستۀ ملک ادریس سنوسی، به سوی جاذبه جنبش پان عربیسم ناصری کشیده می شدند. کودتای سپتامبر ۱۹۶۹ افسران جوان ارتش لیبی به رهبری معمر قذافی محصول چنین فضایی بود. قهرمان و الگوی آنان جمال عبدالناصر بود و آنها با اعلام “جمهوری عربی لیبی” و طرفداری از “سوسیالیسم” ناصری، به یاری قهرمان خود برخاستند و امکانات یک رژیم نفتی تازه نفس را در خدمت پان عربیسم ناصری بسیج کردند. در آستانه کودتای قذافی، لیبی روزانه ۳ میلیون بشکه نفت صادر می کرد، در حالی که اکثریت قاطع مردم کشور در وضعیتی فلاکت بار به سر می بردند. بنابراین طبیعی بود که کودتا نه تنها در داخل کشور با مخالفتی روبرو نشد، بلکه به سرعت از حمایت توده ای برخوردار گردید.
هر چند رژیم قذافی، مانند سایر حکومتهای “انقلابی” عربی آن دوره، از همان آغاز یک نظام دیکتاتوری بود، ولی در دو دهه اول در جهت بهبود شرایط زندگی مردم لیبی کارهای چشمگیری انجام داد. کافی است به یاد داشته باشیم که درآمد نفتی لیبی در نیمه دهه ۱۹۷۰ به ده برابر نیمه دهه ۱۹۶۰ افزایش یافته بود که هر چند افزایش جهشی بهای نفت در بازارهای جهانی بعد از تحریم نفتی دولتهای عربی در سال ۱۹۷۳ نقش تعیین کننده ای در آن داشت، ولی مبارزه حکومت قذافی در بالا بردن سهم کشور از قراردادهای نفتی نیز بسیار مهم بود. و افزایش در آمد نفت در بالا رفتن سطح زندگی مردم و بهبود زیرساختهای کشور انعکاس می یافت. مثلاً نسبت باسوادی قبل از قدرت گیری قذافی ۲۰ در صد بود، در حالی که اکنون حدود ۸۲ در صد مردم لیبی باسوادند. و میانگین طول عمر از ۴۴ سال به ۷۸ سال افزایش یافته است. بیش از ۸۰ هزار کیلو متر جاده ساخته شده و تقریباً همه مردم لیبی به برق دست رسی دارند. هم چنین فراموش نباید کرد که رژیم قذافی مانند غالب دولتهای نفتی خلیج فارس، نوعی سیستم تأمین اجتماعی به وجود آورده بود که در مهار نارضاییهای مردم نقش مهمی داشت. مثلاً حکومت تقریباً به همه مواد غذایی اساسی سوبسید می پرداخت و این باعث می شد که سطح زندگی مردم از حد معینی پائین تر نیاید.
اما باشکست ناسیونالیزم پان عربی، سرکوبگری و فساد در لیبی نیز شدت یافت و از نیمه دهه ۱۹۸۰ رژیم قذافی نیز علیرغم هیاهوی “انقلابی” اش، مانند همه دیکتاتوریهای معمولی عرب در مسیری افتاد که نه تنها هر نوع صدای مخالف را خفه می کرد، بلکه همه منابع اقتصادی کشور را در دست خود متمرکز کرده بود و بی اعتناء به نیازهای مردم کشور، همه چیز در خدمت خاندان حکومتی قرار می گرفت.
[۱] Ernest Mandel: The Marxist Case for Revolution Today, Socialist Register 1989