چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴ - ۰۱:۲۲

چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴ - ۰۱:۲۲

 تداوم کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در هفته نودوسوم
کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام»: پس از اعتصاب یک هفته‌ای زندانیان واحد ۲ زندان قزلحصار، اعدام‌ها به ویژه در زندان‌های دیگر کشور همچنان پرشتاب جریان دارد. به طوری که  تنها...
۱۴ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"
نویسنده: کارزار "سه‌شنبه‌های نه به اعدام"
تروتسکی در تاریخ اندیشه سیاسی چپ
سه موضع مهم تروتسکی عبارت بودند از: دیکتاتوری پرولتاریا، دمکراسی سوسیالیستی، و انقلاب مداوم. او میگفت دیکتاتوری پرولتاریا و دمکراسی شورایی سوسیالیستی، یکی هستند؛ مفهومی که لنین نیز در کتاب...
۱۳ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: آرام بختیاری
نویسنده: آرام بختیاری
احضار و بازداشت کنشگران و کارشناسان مترقی، آزادی‌خواه، عدالت‌جو و میهن‌دوست کشورمان را به شدت محکوم می‌کنیم
احضار و بازداشت این روشنفکران هراس از گسترش و تعمیق نظرات عدالت‌خواهانۀ چپ و نیرویی میهن‌دوست، آزادی‌خواه و عدالت‌جو را نشان می‌دهد که به عنوان بخشی از جامعۀ مدنی ایران،...
۱۳ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: هیئت سیاسی - اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: هیئت سیاسی - اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
قدرت و ترس از جامعه‌ی مدنی
شهناز قراگزلو: بازداشت پژوهشگرانی چون محمد مالجو، پرویز صداقت، شیرین کریمی و مهسا اسدالله‌نژاد، صرفاً اقدامی امنیتی نیست؛ نشانه‌ی اضطراب ساختار قدرت در برابر آینه‌ای است که جامعه‌ی مدنی پیش...
۱۳ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
دیکتاتوری نظامی با ظاهری دموکراتیک؛ آیا پروژه‌ای برای بازتولید قدرت بدون تغییر ساختار در جریان است؟
رضا پهلوی ممکن است به نقطه‌ای بدل شود که منافع دو جریان متخاصم – سپاه و اسرائیل – در آن به هم می‌رسند: یکی در پی حفظ قدرت بدون تغییر...
۱۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده
سیزده آبان،تقاطع تاریخی استبداد، مقاومت مدنی و هویت جمعی
سیزده آبان، به عنوان نقطه‌ای در تاریخ ایران، یادآور این است که مبارزات مسالمت‌آمیز دانش‌آموزان و دانشجویان، با هوشیاری،برنامه‌ ریزی و انسجام جمعی، می‌تواند مسیر تحقق عدالت اجتماعی، آزادی و...
۱۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: مهرزاد وطن آبادی
نویسنده: مهرزاد وطن آبادی
بازتعریف قدرت جھانی: از جنگ تجاری تا نظم چندقطبی نو
واشنگتن دیگر تنھا مرکز جذب تولیدات جھانی نیست و چین، به بازیگری مستقل و تعیین کننده تبدیل شده است. توافق بوسان را میتوان به عنوان توافق تاکتیکی برای مدیریت رقابت...
۱۲ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: علی جنوبی
نویسنده: علی جنوبی

جنگ و گلهای یاس مادر (۳۰)

گاهی وقتها از ترس بچەگانە خودمان خندەمان می گرفت، و پدر بە شوخی کلی بە ما طعنە می زد. و تمام آن بهار تن و جان ما بە تندر عادت نکرد کە نکرد، و همچنان با هر جرقەای در آسمان بر خود می لرزیدیم. پدر گفت کە سال پر برکتی است و تاکید کرد کە مدتهاست چنین بهاری را تجربە نکردە است. و انگار باران می خواست با حضور سیل آسای خود، تن شهر را چنان از گردوغبار و خون خشک شدە حوادث ماههائی کە گذشتند پاک کند کە گوئی هیچ جنگی درنگرفتە بود.

 

هفتەها گذشت و شهر تغییر چندانی نکرد. نە کسی از اهالی، تا جائی کە من می دانم، بە خانە و کاشانەاش برگشت و نە شهر آنچنان امن و امان شد کە نتوان گاهی اوقات آژیر خطر پادگان، صدای ترسناک هواپیماهای جنگی و یا انفجارهای خفە دوردست را نشنید! بنابراین خیلی سریع امید پدر بە یاس تبدیل شد. و این یاس چنان بود کە مدتی ذوق گوش دادن بە رادیو را از دست داد و بیشتر مشغول امورات خانە شد. با آوردن شیشەهای سالم از خانەهائی کە در و دیوارشان بنوعی جان سالم بدر بردە بودند، پنجرەها را مثل سابق کرد و در حیاط نیز مشغول باغچە شد. پدر استفادە از شیشەهای سالم مردم را دزدی بە حساب نمی آورد و کاملا با وجدانی آسودە آن را انجام می داد. معتقد بود کە خانەهای خراب باید در فکر ماندگاری خانەهائی باشند کە هنوز بوی زندگی از آنها بر می خواست. تازە هیچ اطمینانی هم وجود نداشت کە بخشهای سالم باقیماندە همان بلائی کە بر سر ویرانەها آمدەبود، بر سرشان نائل نیاید.

و درمورد باغچە باید گفت کە خوشبختانە از سال قبل مقداری بذر سبزیجات در صندوق کوچکی کە در زیرزمین قرارداشت، ماندە بود. پدر بعد از کندن باغچە با بیلی قدیمی، آنها را با دقت خاصی کە ویژە خودش بود، کاشت. او استعداد خاصی در این مورد داشت. ما هر سال بە گاە تابستان بهترین سبزیجات محلە را داشتیم. البتە مادر هم در این مورد نقش اساسی داشت. این او بود کە بعنوان دستیار شوهرش مسئولیت اصلی حفظ و نگهداری باغچە را بر عهدە داشت. و آن بهار، فصل پر بارانی بود. بیشتر روزها باران می  بارید و آسمان از صدای هولناک و غران رعد و برق در خود می پیچید. و تنها تن آسمان نبود کە می لرزید. تندر ما را بە یاد صدای ترسناک هواپیماها می انداخت و هر بار کە شتابان بر شهر فرو می آمد، بی اختیار از جا می پریدم و اضطرابی سخت چند ثانیەای ما را در بر می گرفت.

گاهی وقتها از ترس بچەگانە خودمان خندەمان می گرفت، و پدر بە شوخی کلی بە ما طعنە می زد. و تمام آن بهار تن و جان ما بە تندر عادت نکرد کە نکرد، و همچنان با هر جرقەای در آسمان بر خود می لرزیدیم. پدر گفت کە سال پر برکتی است و تاکید کرد کە مدتهاست چنین بهاری را تجربە نکردە است. و انگار باران می خواست با حضور سیل آسای خود، تن شهر را چنان از گردوغبار و خون خشک شدە حوادث ماههائی کە گذشتند پاک کند کە گوئی هیچ جنگی درنگرفتە بود. و من آن بهار گاهی اوقات زیر باران می رفتم و خود را بە دانەهای خیس بیشمار آن می سپردم. و آن بهار بود کە برای اولین بار حس یگانگی با باران در من بە وجود آمد، و دانستم کە انسان در حقیقت زیاد از طبیعت دور نیست، بشرطی کە آن را بە یاد داشتە باشد. و صدای شر شر ناودانها در فضای شهری کە ماهها بود بە سکوت و تنهائی خود خو گرفتە بود، آوازی بود کە در جان می ریخت.

در یکی از همین روزها تصمیم گرفتم کە سری بە محلەهای جنوب بزنم. و من با اینکە اهل این شهر بودم، اما هیچوقت بە این محلات پا نگذاشتە بودم. محلاتی کە اهالی آن عمدتا از مردم کوچیدە بە شهر از دهات اطراف بودند با خانەهای گلی با فواصل معین و گاە زیاد با هم، کە انگار سقف آنها کوتاهتر از خانەهای داخل شهربودند. محلەای کە در میان تپەهای ماهور دامنە کوهی کە در پشت آن قرار داشت جاری می شد. و رودخانە کە از بخشی از آن می گذشت، با درختان بید کوچک و بزرگ و نیزاری کە تابستانها چنان لبریز از پشە و مگس می شدند کە زندگی را بر اهالی دشوار می کردند.

و من آنجا را دیدم. از فواصل میان خانەها کە زیاد بە کوچە نمی ماندند، گذر کردم. قدمهای مرددم را مهمان خیابانهای آسفالت نکردەاش کردەام، و بە همە چیز بە دقت نگریستم. آرە، درست بود، اینجا هنوز مردمان زیادی زندگی می کردند. با مرغ و خروس و گاوهایشان،… با الاغهائی با توبرە و با گاری. با مردانی کە روزها بە دهات اطراف شهر می رفتند، و غروب بر می گشتند. آدمهائی کە آذوقە دولتی می گرفتند و انگار آمادە نبودند تحت هیچ شرایطی خانە و کاشانەاشان را ول کنند. زنانی کە شلوار کردی روی لباس زنانەاشان می پوشیدند و مرتب مشغول کار و رسیدگی بە خانە و بچەهایشان بودند.

و بچەهائی کە با لباسهای ژندە در کوچەها بازی می کردند. و عجیب اینکە این بخش شهر مثل قسمتهای دیگر ویران نبود. و شاید علت آن همان فاصلە خانەها از همدیگر بود. فواصل از شدت تخریب خانەها توسط بمبها می کاست. و ناگهان حس عجیبی بە من دست داد. احساس تعلق بە این مردم منزوی از شهر مرا در خود گرفت. و براستی هم چنین بود. و یادم آمد کە پدر من هم از همان تبار بود، تنها اینکە او در بخش دیگری از شهر زندگی می کرد و سرنوشت این فرصت را بە او دادەبود کە بعنوان سرایدار مدرسەای شروع بە کار بکند کە زندگی او را گونەای دیگر کردەبود. و اگر بە غیر از این بود، حتما من هم حالا جزئی از این محلە و مردمان آن بودم. بە خودم گفتم کە پدر این را می داند و برای اینکە سرانجام بە چنین جائی کوچ نکند شهر را ترک نکردەاست!

و پدر همیشە امید داشت کە روزی دوبارە بە سر کارش بر می گردد، کاری کە حائل میان او و کوچ بە این محلە بود. لبخند تلخی انگار بر لبانم ظاهرشد. و سعی کردم پدر را درک کنم. و ناگهان چنان احساس تعلقی بە این محلە مرا در خود گرفت کە انگار سالهاست با کوچە پس کوچەهای خیالی آن آشنا هستم. و مردها و خانمها بە من خیرە شدند. مثل اینکە مدتها بود غریبەای را در میان خود ندیدە بودند. و من بر سرعت قدمهایم افزودم، و سعی کردم هر چە سریعتر از آنجا خارج شوم. انگار بیشتر از هواپیماها باعث اضطرابشان می شدم. در درونم خودم از آنها معذرت خواهی کردم.

ابرها در آسمان دوبارە گرد هم می آمدند و انگار باز در فکر غوغائی دیگر بودند. و در این اثنا من بە انتهای خیابانی خاکی رسیدم کە با گذر از آن، محلە را پشت سر می گذاشتم. و درست آنجا، ناگهان چیزی توجهم را بخود جلب کرد. نوشتە سیاە رنگ درشت و بزرگی بود کە روی ستون میان دو مغازە خودنمائی می کرد “نابود باد جنگ!” نوشتەای با خطوط کج و معوج کە انگار نویسندە آن زیاد فرصت نکردە بود روی نوشتن آن وقت کافی بگذارد.

و پیش خودم تکرار کردم “نابود باد جنگ!” واقعیت آن بود کە شهر پر از شعارهائی در دفاع از جنگ دفاعی و محکوم کردن دشمن بود، شعارهائی کە با اینکە نوید شکست دشمن را می دادند، اما انگار با مقدس کردن آن، همزمان آن را همچون هدیەای الهی هم می دانستند! دوبارە بە شعار اندیشیدم. و راستی چرا تا حالا راجع بە چنین موضوعی نیاندیشیدە بودم! و دانستم کە من در تمامی این ماهها بە جنگ همچون پدیدەای عادی، مانند همە پدیدەهای دیگر نگریستە بودم. و با اینکە همچون پدر خواهان پایان آن بودم، اما بە نابودی آن فکر نکردە بودم! و در این نوشتە، جنگی بود درست مانند خود جنگ. شعار ندا سر می داد کە برای پایان جنگ باید کاری کرد، واللا پایانی ندارد. پس میان پایان و نابودی، از زمین تا آسمان تفاوت وجود داشت.

در حالیکە شعار کاملا مرا در خود فرو بردە بود، چند قدمی نگذشتە کە دیدم هیکلی آشنا از روبرو می آید. ابتدا زیاد بە آن توجە نکردم، اما نگاهم مرا با خود برد. و همدیگر را بازشناختیم. یک آشنای قدیمی سال اول دبیرستان کە مدتها بود ندیدە بودمش. و چقدر تغییر کردە بود! یکی دو سال از من بزرگتر، با سبیلی پرپشت و سینەای پر مو کە از چاک پیراهنش کاملا پیدا بود. قدمهایمان را آهستە کردیم و با هم ابتدا با کمی تردد سلام علیک کردیم. و چقدر سریع همان حال و هوای قدیمی بازگشت. و او در همین محلە زندگی می کرد. از چهرەاش، درست مانند ما، می شد تحمل روزهای جنگ را خواند. اما چیز دیگری را هم با خود داشت کە انگار زیاد میل بە خودنمائی نداشت. من از خودم گفتم و او هم از خودش. و بلافاصلە فصل مشترک ما کە خود را در ماندگاری درون شهر می دید، چنان برجستە شد کە انگار سالهاست با هم رفیق بودیم. تعارف کرد کە همراهش بە خانەاشان بروم. و من قول دادم کە دفعە بعد حتما بە او سری بزنم.خیابان خاکی نسبتا طولانی بود، و تا سر کوچەای از نگاە من گم شد چند باری برگشتم و نگاهش کردم. بە خودم گفتم جنگ همە را مثل هم می کند. انگار از یک مادر زائیدە شدە بودیم!

تاریخ انتشار : ۶ مهر, ۱۴۰۱ ۵:۴۸ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

احضار و بازداشت کنشگران و کارشناسان مترقی، آزادی‌خواه، عدالت‌جو و میهن‌دوست کشورمان را به شدت محکوم می‌کنیم

احضار و بازداشت این روشنفکران هراس از گسترش و تعمیق نظرات عدالت‌خواهانۀ چپ و نیرویی میهن‌دوست، آزادی‌خواه و عدالت‌جو را نشان می‌دهد که به عنوان بخشی از جامعۀ مدنی ایران، روز به روز از مقبولیت بیشتری برخوردار می‌شوند.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

آبان ۹۸؛ وقتی پرده‌ها فرو می‌افتند و حقیقت آشکار می‌شود

شهناز قراگزلو: از آبان ۹۸ تا امروز، هزاران روایت گفته و ناگفته مانده‌اند، اما هیچ‌کدام زخم را التیام نداده‌اند، چون صاحبان قدرت هنوز از پذیرش مسئولیت می‌گریزند. همان‌هایی که روزی مردم را «اغتشاشگر» و «فریب‌خورده» نامیده و اعتراضات سراسری را «فتنه‌ای جدید» و «پروژه‌ی دشمنان خارجی» می‌نامیدند، امروز از فاجعه سخن می‌گویند، نه از سر پشیمانی یا دادخواهی، بلکه برای آن‌که دیگری را زمین بزنند.

مطالعه »

هیچ انقلابی از تلویزیون پخش نخواهد شد!

گودرز اقتداری: اکنون رییس جمهور ترامپ با حمایت اخلاقی که کمیته نروژی صلح نوبل به رهبر جدید اپوزیسیون ونزوئلا هدیه کرد، نیروی دریایی ایالات متحده را به دریای کارائیب گسیل داشته و حلقه محاصره نظامی حول تنها کشور نفت‌خیز منطقه را تنگ کرده است. در جهان یک قطبی قاره آمریکا نیروهای نظامی ایالات متحده بدنبال پا پس کشیدن اتحاد جماهیر شوروی از کوبا در ۱۹۶۳ هفت دهه است که رقیبی ندارند.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

 تداوم کارزار «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» در هفته نودوسوم

تروتسکی در تاریخ اندیشه سیاسی چپ

احضار و بازداشت کنشگران و کارشناسان مترقی، آزادی‌خواه، عدالت‌جو و میهن‌دوست کشورمان را به شدت محکوم می‌کنیم

قدرت و ترس از جامعه‌ی مدنی

دیکتاتوری نظامی با ظاهری دموکراتیک؛ آیا پروژه‌ای برای بازتولید قدرت بدون تغییر ساختار در جریان است؟

سیزده آبان،تقاطع تاریخی استبداد، مقاومت مدنی و هویت جمعی