عمدە کشورهای جهان، در خفا و یا بە شیوە علنی از دست ترامپ عصبانی اند. از جملە اروپا و چین. عصبانی اند زیرا کە او قواعد بازی را بهم زدە است، و ضمن بهم ریختن قواعد قدیم، در پی ساختن قوانین بازی خود است. قوانینی کە در بی قانونی و بی نظمی خود دارای قاعدە و نظم می شوند. در واقع او می خواهد بی نظمی را نظم کند. و چونکە زندگی بە بیانی عادت است، پس بعد از مدتی بی نظمی نظم جلوەگر می شود! و او قواعد بازی قدیمی را بهم می زند چونکە معتقد است این قواعد در تداوم خود کشورش را تضعیف کردە و آن را کم کم بە قدرتی همتراز با دیگران تبدیل کردە است.
اما چگونە می توان بی نظمی را نظم کرد؟
برای چنین تغییری لازم است سە چیز همراە یکدیگر باشند: اقتصاد قوی، ارتش بی رقیب و اندیشە بی نظم. در واقع آمریکا از دو مولفە اول بهرەمند بود، و تنها سومی را کم داشت. و این اندیشە بی نظم هم نمی توانست با نخبە سنتی مسلط بر تاریخ سیاسی آمریکا شکل بگیرد و بنابراین می بایست خاستگاە خودرا در جائی دیگر می جست،… کە جست. و این خاستگاە همانا کلان سرمایەدارانی بیرون از الیت سیاسی بودند کە هیچگاە با اندیشە سیاسی از طریق مشارکت در قدرت و یا حضور در دانشگاهها تماس برقرار نکردەبودند. آنها درست از بطن سرمایە آمدند. آنجائی کە پول، کالا و سود هر روزە با همدیگر تلاقی می کنند و سرمایەدار ناظر مستقیم حضور آنها از طریق مشاورانش است.
و کسی کە الیت سیاسی نباشد و سر کلاس دروس فلسفی و سیاسی و جامعە شناسی حاضر نبودە باشد، خیلی سادە می توان گفت با ذهن سادە خود با جهانی پیچیدە روبرو می شود کە در آن علیرغم تعاریف موجود، آنها را درنمی یابد و بشیوە مخصوص بخود بە طبقەبندی و درکشان دست می زند. و ذهن اگر سیستماتیک نباشد، لااقل در مراحل اولیە همە چیز را غیر سیستماتیک می بیند، و برای همین، بی نظمی یا اتفاقی بودن را قاعدە جهان فرض می کند.
اما در جهان بشدت تعریف شدە و با حضور نیروهای جدی رقیب، نمی توان چنین ذهنی را بدون مولفەهای دیگر بە میدان رها کرد، و بە خیال اینکە می توان تنها با حضور او، جهان را دوبارە بهم ریخت و ساخت، او را بە امان خدا سپرد. برای همین چنانچە اشارە شد مولفەهای دیگر یعنی اقتصاد و ارتش وارد می شوند. و آنگاە کە این دو بی رقیب باشند و بخش مهمی از تعریف همین جهان موجود را نیز بر عهدە داشتە باشند، دیگر نمی توان خیلی آسان بە تعارض همین ذهن غیر سیستماتیک پریشان رفت. و بدین ترتیب همە چنان محتاط می شوند کە ذهن رهاشدە باور می آورد کە می تواند آنی را کە در نظر دارد پیادە کند. و چنین او بە رسالت بی نظمی خود باور می آورد.
زمانی فیلسوفان لیبرال، همانند هابز، جان لاک و روسو پیمان اجتماعی را نتیجە ولنگاری جامعە طبیعی پنداشتند. هرچند هر کدام از آنها تصوری ویژە از جامعە طبیعی داشت. پیش آنان بە بیانی، بی نظمی بشر را بە نظم سوق داد. نظمی کە از دل آن تمدن و جامعە بیرون آمد و بشر برای همیشە از زندگی در شرایط طبیعی رهائی یافت. هرچند فیلسوفانی دیگر معتقدند کە نمی شود از بی نظمی نظم بیرون کشید و در اساس نظم از نظم می آید. بە بیانی دیگر وجود متضاد، خالق متضاد خود نیست.
حال ما در زمانەای زندگی می کنیم کە ترامپ درست شاید بدون اینکە خود بدان اندیشیدە باشد (زیرا کە ذهن غیر سیستماتیک نمی تواند بیاندیشد)، میل بدان دارد کە با مختل کردن قاعدە موجود، بنوعی بە شرایط طبیعی بازگردد تا بتواند بر اساس مفاهیم لیبرالی کە اینبار مختص بە او هستند، جهان را دوبارە بازسازی کند. جهانی کە در آن گونەای دیگر از پیمان اجتماعی وجود داشتە باشد کە در آن روابط تنها بر اساس مفهوم هابزی تعریف شدە باشد. یعنی انتخاب یک مستبد برای همیشە و گوش بە فرمان بودنش نیز برای همیشە. و در این مفهوم دوبارە ملت ـ دولتها متولد می شوند و پدیدە جهانی شدن بە زور فراموش می شود. در این معنا، حاکم جدید بە ضد فراناسیونالیسم بدل می شود و سعی می کند نقش ارگانهای فراملیتی را بە حداقل برساند.
اما او یک نکتە را فراموش کردە است. چنانچە خود اندیشمندان لیبرال (هابز و لاک و روسو) گفتەاند جامعە طبیعی یک فرض ذهنی است و در اساس در تاریخ وجود ندارد. یعنی اگر از نگاە هگلی بدان بنگریم جامعە طبیعی یک فرص غیر تاریخیست. و اگر پدیدەای نتواند ماهیت تاریخی داشتە باشد پس وجود ندارد. بنابراین نمی توان یک فرض ذهنی را دوبارە ساخت.
پس با یک فرض ذهنی غیرتاریخی نمی توان دوبارە تاریخ را ساخت. ذهن بی نظم خصلت غیرتاریخی دارد و بنابراین نازا. حتی اقتصاد و ارتش هم علیرغم همراهی کار آنچنانی از دستشان بر نمی آید. در پهنای جهانی (و نە ملی) تعریف هابزی از قدرت دیرزمانسیت رخت بربستە است.