بگو در آینه باید بسوز قدرت تن ها
بگو باید بمیرد «شب» میان این همه بد ها
بگو باید از این خورشید ما امید برگیریم
بگو با «بد» که ما آخر در این دنیا نمی میریم
بگو با کوسه، با خون، با شکنجه با خود دنیا
بگو باید بخشکد عاقبت ظلم همین دریا
بگو ما تا ابد خورشید را سوزان نمی خواهیم
که ما دنیای «بد» را تا ابد گلگون نمی خواهیم
بگو از جنگل جاری، بگو از خون ارانی
بگو از ابر بارانی، بگو از ابر بارانی
بگو تا از «غزال آیتی»، آیت بگیرم من
بگو از شعر های خسرو هم غایت بگیرم من
بگو شعر از دل جنگل هنوزم ناب می آید
بگو با مرغ طوفان که، هنوزم باد می آید
که روزی پادشاهی بر همه دنیا جفا می کرد
همان شاهی که می خندید و جنگل تیرباران کرد
که او از خون بیژن ها، وطن را لاله گون می کرد
بگو میهن که بیژن را خدا خود نازگون می کرد
که جنگل را من و تاریخ روی تن کشیدیمش
که از نام «حمید» از خون او کشیدیمش
بگو با بی غمان مست، که ما از شب نمی گوییم
بگو ما از غم تنهایی و از تب نمی گوییم
که ما از شعر ها ،از پرچم سرخ «پرولتاییم»
برای بهترین شهر جهان آواز می خوانیم
#رندی_هدایت