سر مقاله “اخبار روز” با عنوان “لات و لوتها در برابر روحانیت” (۱) مرا بر آن داشت تا این چند خط را در باره این موضوع بنویسم.
نخست باید توضیح دهم که در حال حاضر از دید من، گروهی با عنوان “اصلاح طلبان حکومتی” در حاکمیت فعلی جمهوری اسلامی عملاً وجود ندارد و این بخش از سران گذشته حکومت را امروز باید اپوزیسیون داخلی نظام به شمار آوریم و به همین علت در بررسی دسته بندیهای حکومتی پس از کودتای انتخاباتی ۸۸ این گروه جایگاهی ندارد.
نکته دوم آن است که بحث تقابل “لات و لوتها” با روحانیت اساساً از دید من نادرست است، اما علیرغم این مخالفت با کلیت موضوع مقاله و نتیجه گیری آن موافقم.
این نتیجه گیری به نحو روشنتری در مقاله آقای اصفهانی، تحت عنوان “آنها دارند فرو می پاشند” (۲)، تبیین شده و آن نقش درجه اول جنبش سبز در تحولات آینده و اذعان به این واقعیت عینی که برخلاف ذهنیت و میل باطنی “انقلابیون تمامیتخواه” که تنها با جایگزینی دیکتاتوری خودشان بجای حکومت خامنه ای – احمدی نژاد ارضا می شوند، این جنبش تنها آلترناتیو دمکراتیک برای حاکمیت استبدادی و جنایتکار موجود در ایران است.
حال برگردیم به تحلیل ارایه شده در سرمقاله، موضوع بحث شیرین “لات و لوتها” در حاکمیت جمهوری اسلامی. واقعیت آن است که برخلاف آنچه در سرمقاله آمده است، “لات و لوتها” و آنان که ما آنان را با نامهای مختلفی چون “باندهای سیاه”، چماقدار و یا به قولی “نیروهای خودسر” می نامیم، همچنان به دستگاه خامنه ای متصلند و جیره خواران دفتر رهبری به شمار می آیند. این حضرات که همگی سوابق قوادی، چاقوکشی و حتی تجاوز دارند همچنان در کنار رهبر جمهوری اسلامی ایستاده اند و برای هیچکس دیگر و حتی فرماندهان سپاه و دارودسته رییس جمهور هم تره خرد نمی کنند.
سخنان توهین آمیز ارضی و حدادیان، دو تن از سردمداران “لات و لوتها”، در باره رحیم مشایی که الحق دست راست احمدی نژاد است، نشانگر فاصله عمیق بین این جریان با حلقه پیرامون رییس جمهور می باشد.
آنچه امروز در صحنه سیاسی ایران روی می دهد، جدا شدن سه جریان اصلی راست افراطی است که مشترکاً پروژه کودتای انتخاباتی را به پیش بردند. (جناحی که ما آن را اصولگرا می خوانیم، هرگز بخشی از این پروژه نبوده ولی در آغاز به آن متمایل بود و البته الآن به منتقد جدی آن مبدل شده است).
گروه اول بخش سیاسی کودتا بود که می بایست پس از انجام آن دولت دهم را تشکیل دهد و افرادی چون احمدی نژاد، رحیمی، مشایی و الهام را شامل می شود. گروه دوم بخش اجرایی کودتا بودند که متشکل از فرماندهان بسیج و سپاه بود و قدرت اصلی آن در قرارگاه خاتم الانبیا متمرکز است و سرانجام گروه سوم یعنی جناح رهبری که متشکل از امپراتوری شخص خامنه ای و روحانیون جیره خوار او می باشد.
“لات و لوت” های واقعی که عامل سرکوب مردم و مسئول چاقوکشی در خیابان و بسیج گروه های فشار هستند، همچنان به حمایت از همین گروه آخر که دو گروه دیگر را به دنبال خود می کشیدند و مغز متفکر کودتا بودند، مشغول است.
آنچه در صحنه واقعی سیاست کشور رخ داده است، جدایی بخش سیاسی از دو جریان دیگراست. گروه احمدی نژاد که می بایست پس از کودتا کشور را اداره کند، نه تنها قادر به اداره کشور نبوده بلکه خود عامل بروز بحرانی همه جانبه شده است. احمدی نژاد و دار و دسته او در این میان تنها به دنبال اجرای برنامه هایی هستند که جایگاه خود را در قبال دو بخش دیگر کودتا مستحکم کنند. این رویکرد جدید در میان دولتیان از آن جهت شکل گرفته است که اینان نقش خود را به عنوان “گوشت دم توپ” به خوبی درک کرده اند و مطمئنند که قربانی نمودن ایشان بهترین راهکار موجود در مقابل کل جریان کودتا برای خروج از بحرانی است که گریبانگیرشان شده است. در عین حال احمدی نژاد و همراهانش بر این باورند که استفاده ایشان از شعارهای ناسیونالیستی همچون “مکتب ایرانی” می تواند به جذب جناحهایی از جنبش سبز بیانجامد و باعث تقویت موضعشان در قبال رقیبان شود.
این حقیقت که کودتای سال ۸۸ به علت حفظ منافع کلان حاصل از قدرت اقتصادی سرداران و نوکیسگان سپاه به دنبال پروژه ای درازمدت انجام شد و فاز دیگری از برنامه های راست افراطی برای قبضه کردن قدرت سیاسی و اقتصادی کشور بوده، بر همگان روشن است و بهترین شاهد آن گفته های تازه انتشار یافته سردار مشفق (یا هر نام دیگری که دارد) می باشد. اما نباید فراموش کرد که این پروژه به دنبال سکوت همراه با رضایت کلیه جریان موسوم به اصولگرا میسرشد و حال که دمل چرکین حاصل از آن سر باز کرده و مرحم سرکوب نیز درد آن را برای کودتاچیان درمان نکرده است، بدیهی است که این اختلافات در جبهه کودتا هر روز بیش از پیش نمود یابد.
ضعیفترین حلقه از نظر جناحهای رقیب در میان حامیان احمدی نژاد، رحیم مشایی است و تعجبی ندارد که این فرد در خلال پنج سال گذشته همیشه مورد توجه ایشان بوده است. این در حالی است که به حق هیچیک از نظرات اعلام شده این جناب با گفته های شخص احمدی نژاد منافاتی ندارد و فقط بجای رنگ و بوی لمپنی گفتارهای رییس جمهورکه هدف آن جذب مخاطب درمیان عقب مانده ترین لایه های اجتماعی است، شکلی به ظاهر روشنفکری داشته و هدف آن جذب جوانان و اقشاری است که سالها همه مشکلات و مسایل کشور را ناشی از”حکومت آخوندها” می دانسته اند. تعجبی ندارد که بسیاری از سلطنت طلبان قدیمی هم بی محابا برایش کف می زنند.
خلاصه کلام آن که وحشت دولتمردان فعلی بی پایه و اساس نیست و به نظر می رسد که دو جناح دیگر کودتا علیه بخش دولتی آن همداستان شده اند. تریبونها و بلندگویان نظامیان همچون فیروزآبادی و روحانیون طرفدار کودتا نظیر احمد خاتمی در کنار “لات و لوتها” به اشاره رهبر و همزمان دست راست رییس جمهور را هدف گرفته اند و این به معنای آن است که خود وی را در سیبل قرار داده اند. بی دلیل نیست که احمدی نژاد از او باصطلاح تمام قد حمایت کرده، چرا که نوک تیز این حملات را بر سینه خود حس می کند. رهبران کودتا که به غلط پایان “فتنه” را ظرف چند روز و یا حداکثر چند هفته پیش بینی می کردند، حال با تعمیق جنبش دمکراسی خواهی به دنبال راه برون رفت از بحران هستند و باید کسی یا کسانی را قربانی کنند. بدیهی است که قربانی اول کسی جز رحیم مشایی نیست ولی باید منتظر بود و دید که پس از او آیا دامنه کار احمدی نژاد و سایر اعضای حلقه وی را نیز در بر خواهد گرفت و یا آن که این جنگ قدرت کودتاچیان سرانجام دیگری پیدا می کند؟
این همه نشانه هایی از آن فروپاشی است که جناب اصفهانی از آن خبرداده و صد البته که نقش جنبش سبز به عنوان آلترناتیو این حاکمیت نقشی بی بدیل است. جنبش سبز امروز همه ارکان نظام کودتا را به لرزه درآورده و پایمردی موسوی و کروبی بر خواسته های آن سبب شده است تا کودتاچیان در منجلاب خود ساخته ای فروروند.
در این میان جنبش سبز نیز وظیفه دارد تا به قول کروبی دولت مستقر را همچنان زیر ضرب قرار داده و همه نیروی خود را در این مرحله علیه آن بسیج کند. تغییر این دولت و سرنگونی احمدی نژاد و حلقه همراهانش حتی اگر به برآمد فوری دولت مورد نظر و دلخواه جنبش سبز نیانجامد، نخستین دستاورد حرکت دمکراسی خواهی بوده و نه تنها می تواند خطر حمله نظامی و جنگ را برطرف کند، بلکه پیش درآمد پیروزی نهایی جنبش سبز و برقراری نظامی دمکراتیک در کشور نیز خواهد بود، اگر چه تا آن مرحله هنوز راه درازی در پیش است.