واقعه سیاهکل در روز ١٩ بهمن ١٣۴٩، اتفاق افتاد. در آغاز ماجرا را به طور افواهی و جسته – گریخته از این و آن شنیدم. گفته می شد که چند نفر به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در حوالی لاهیجان حمله کرده و با مأموران پاسگاه درگیری پیدا کرده و در نهایت چند نفر از دو طرف کشته شده اند. به زودی اخبار آن در مطبوعات (کیهان و اطلاعات) نیز منتشر شد. روشن بود که ادبیات اخبار منتشر شده یک طرفه و تبلیغاتی بوده و با توجه به فضای آن زمان این گزارشات به طور کلی خلاف و نادرست تصور می شد. اندکی بعد روزنامه ها با تیترها و عبارات کلیشه ای تقریبا یکسان از دستگیری مهاجمان به پاسگاه سیاهکل خبر داده و بعد از محاکمه و محکومیت این افراد یاد کرده و سرانجام خبر اعدام شماری از اینان منتشر و اعلام شد. ضمنا بعدها اطلاع حاصل شد که گروه چریکی در آن مقطع صرفا برای شناسایی منطقه رفته و هنوز قصد مبارزه مسلحانه و درگیری برنامه ریزی شده با مأموران رژیم را نداشته و زمانی که شناسایی شده و تحت تعقیب قرار گرفته بوند ناگزیر از خود دفاع کرده و ناخواسته درگیر شده بودند. همین طور گفته می شد که برخی از این افراد به وسیله مردمان محلی، زمانی که به روستایی پناه برده بودند، به دست برخی افراد روستایی تحویل مأموران شده بودند. هنوز هم از صحت و سقم آن اطلاع دقیق ندارم.
اطلاع از این واقعه برای من در آن زمان از دو جهت جذاب و مهم و حساسیت برانگیز بوده است. یکی به دلیل محلی بودن حادثه و دیگر به دلیل نوع تفکر و جایگاه فکری و سیاسی ام. در مورد نخست، تعلّق خاطر محلی تا حدودی طبیعی می نماید. من زاده اشکورم و روستاهای اشکور (از جمله زادگاه من) از توابع شهرستان رودسر است. رودسر در منتهی الیه دو شهر مهم شرق گیلان یعنی لاهیجان و لنگرود شمرده می شود. این شهر در گذشته نه چندان دور «هوسم» نامیده می شد. از این که در منطقه ما چنان حادثه سیاسی و مبارزاتی مهمی رخ داده، برای من (و احتمالا کسانی در موقعیت من) موجب خرسندی و می توان گفت مایه مباهات بوده است. بعدها البته دانستم که طراح و یا طراحان اصلی درگیری سیاهکل، گیلانی نبوده اند هرچند جوانان مبارز گیلانی نیز در آن رویداد سهم مهمی داشته اند. دلیل دوم جذابیت حادثه سیاهکل برای من نوع تفکر و گرایشات سیاسی و مبارزاتی ام در آن زمان بوده است.
من از سال ۴٢، زمانی که در رودسر طلبه بودم با مبارزات روحانیت آشنا شدم و بعد در سال ۴۴ به قم رفته و در آنجا نیز با شور و حرارت بیشتر به فعالیت های سیاسی و تبلیغی خود تحت تأثیر آموزه های آیت الله خمینی ادامه دادم. در بهمن سال ۴٩ طبعا در قم بودم ولی با منطقه نیز بی ارتباط نبوده ام. در این فضا رخداد مهم سیاهکل برای منِ دلبسته به مبارزات سیاسی علیه رژیم حاکم، بسیار مایه خرسندی و امید شمرده می شد. هرچند در دهه چهل و پنجاه، برای من به عنوان یک طلبه و طبعا مذهبی باورمند و مبادی آداب مذهبی، اصولا مذهبی بودن و یا نبودن و حتی آشکارا مارکسیست و کمونیست بودن مبارزان، تفاوتی معنادار ایجاد نمی کرد. از این رو صرفا انقلابی و مبارز بودن برای احترام و هواداری انقلابیون فعال کفایت می کرد. با این که به زودی دانستم که جوانان سیاهکل از جریان غیر اسلامی اند، اما واقعیت این است که چیزی از احترام و اعتقادم به خلوص و اصالت مبارزات سیاسی آنان علیه ستم و تبعیض و استبداد داخلی و استعمار خارجی کم نکرد. به ویژه من از همان زمان به اندیشه های عدالت خواهانه و سوسیالیستی چپ گرایانه گرایش داشتم. اندکی بعد با اعلام موجودیت رسمی سازمان مجاهدین خلق به مثابه نماینده چپ اسلامی و انقلابی نوین و البته بیشتر آشنایی ام با اندیشه های عدالت خواهانه دکتر علی شریعتی، دیگر آنچه مهم می نمود مبارزات طبقاتی و ضد حاکمیت زر و زور و تزویر بوده و موضوع استثمار محور بنیادین مرزبندی ها شمرده می شد. البته این رویکرد مختص من نبود بلکه عموم طلاب و مبارزان مذهبی آن زمان چنین بوده اند. گرچه رخداد مهم تغییر ایدئولوژی در سازمان مذهبی مجاهدین حلق در سال ۵۴ این همدلی ها را تبدیل کرد به نقار و اختلاف و حتی کینه و دشمنی؛ نقاری که پس از انقلاب به سوء ظن عمیق تبدیل شد و حتی به انتقام کشی خونین جناح مذهبی سنتی زخم خورده از طرف دیگر یعنی از چپ غیر مذهبی و حتی از مجاهدین کشیده شد. در هرحال در آن زمان فضا چنان بود که، وقتی در فروردین ۵۴ خبر تیرباران نُه نفر از زندانیان سیاسی در تپه های اوین رسید، در مدرسه فیضیه قم مراسم ختم برای آنان برگزار شد و طبق سنت اسلامی جزوات قرآن پخش شد و برای شهیدان مکرر فاتحه خوانده شد؛ بدون این که مهم باشد آنان چه عقاید و گرایشی داشته اند. این در حالی بود که هفت نفر از آنان (که بیژن جزنی شناخته شده ترین شخصیت آنان بود) از چپ مارکسیستی بوده و فقط دو نفر از مذهبی های مجاهدین بوده اند. من خود در آن فاتحه خوانی شرکت داشته ام.
البته پس از رخداد سیاهکل، دو جریان چپ غیر مذهبی با هم متحد شده و «سازمان چریکهای فداییان خلق ایران» را پدید آوردند. از آن زمان به بعد، به دلیل تعلق خاطرم به مبارزات سیاسی و انقلابی رادیکال، همواره پیگیر اخبار این مبارزات و مبارزان بوده ام. فدایی و مجاهد و به طور کلی مذهبی و غیر فرقی نداشت. گرچه به طور طبیعی به مبارزات اسلامی گرایش جدی تری داشتم. اطلاعیه های هر جریانی را در حد ممکن تکثیر کپی و اینجا و آنجا توزیع می کردم و حتی گاه تا قلب روستاهای شمال هم می بردم. هرچند در این میان اطلاعیه های خمینی از اهمیت بیشتری برخوردار بود. سال های ١٣۵٠ – ١٣۵۴ اوج دستگیری ها و محاکمه ها و اعدام ها بود. به خاطر علاقه ام به مبارزات سیاسی، حوادث جاری سیاسی را به صورت روزانه و یا چند روز یک بار، یادداشت کرده ام که از تاریخ ٢٠ دی ۵٠ آغاز شده و تا ١۶ خرداد ۵٢ ادامه یافته و متأسفانه (نمی دانم چرا) دیگر ادامه نیافته است. گرچه اطلاعات مندرج در این یادداشت ها، عمدتا از دو روزنامه اطلاعات و کیهان است، ولی گزیده رخدادهای جوانان مبارز عمدتا مربوط است به فداییان خلق. این سلسله یادداشت ها اخیرا در کتاب «گرد آمد و سوار نیامد – یادمانده های پیش از انقلاب ایران-» (خاطرات پیش از انقلاب من) منتشر شده و فکر می کنم مروری بر آنها برای بازماندگان فدایی جالب و خاطره انگیز باشد.
اما آنچه اکنون می توان گفت این است که باید از تجارب گذشته برای تغییر احوال مردم و کشورمان ایران سود جست. پنجاه سال از رخداد سیاهکل و به طور کلی از مبارزات رادیکال انقلابی و بیش از چهل سال از سقوط رژیم سلطنتی پهلوی و تبدیل آن به جمهوری گذشته است. در این نیم قرن بر مردم ما و میهن ما بسی حادثه گذشته و بسی تجربه ها آندوخته و امروز ضرور است که نیروهای فعال اجتماعی و سیاسی از این همه حادثه و تجربه سود جسته راهی به بهروزی ملک و ملت پیدا کنند.
انقلاب بزرگ مردمی بهمن ۵٧، که به آرمان ملی در آن مقطع یعنی تغییر رژیم منتهی شد، شوربختانه به فرجامی نیکو منتهی نشده و چه بسا آسیب های جدی بر پیکر ملت و آینده کشور وارد آورده است. حداقل تا اطلاع ثانوی، رویکردهای چریکی و مبارزات مسلحانه و حتی خیلی رادیکال به جایی نمی رسد. شرایط جهانی و منطقه ای بسیار تغییر کرده و به ویژه گسست نسلی در ایران چندن تعیین کننده است که دیگر اندیشه ها و تکاپوهای فرهنگی و سیاسی و انقلابی دهه های پیش از انقلاب ایران از جذابیت و کارآیی جدی تهی شده است. با این حال، ضمن ارجگذاری ها به جان فشانی ها و اخلاص های نسلی با شکوه پیشین، می توان از آن تجارب پر ارج و شاید تکرارناشدنی بسیار آموخت. آرمان های نسل فدایی (اعم از مذهبی و غیر مذهبی) غالبا بسیار بلند و مهم بوده و هنوز هم خواسته هایی چون عدالت و آزادی و وطن خواهی و انسان دوستی و تلاش فداکارانه برای بهبود حال و احوال مردمان میهن بسیار مهم و خواستنی اند. باید از اشتباهات نظری، تحلیلی، راهبردی و تاکتیکی نسل گذشته آموخت و برای تدوین راهبردهای مناسب و کارآمد به مقتضای امروز استفاده کرد. شاید نسل انقلابی و آرمانخواه پیشین بیش از حد به آرمانهای انتزاعی دلبسته بود ولی امروز محتاج اندیشه ها و هدفگذاری های انضمامی و راهبردی و عملی هستیم.