دوقدم مانده بود تا خوشبختی ما
راز دلبستگی و چشم های من و تو
ماه ها و سال ها شدند، آن دو قدم
و هنوز، تا آن سوی افق
مانده، آن دو قدم
…
جاده ها، ما را می بُرد
کوچه ها، و پس کوچه ها، و تمامی خاطره ها
تلخ و شیرین، زیر باران امید
و نگاه ها به زمان بود، و ما چند پاره شدیم
کوچه ی خوشبختی ما بُن بست شد.
باز تنها،
باز هنوز در انتظار آن دو قدم
گر چه
شب گوئی سحری هست
زین ره هم گذری هست
گذر از این دژخیم زمان
صبح فردایش چه زیبا ثمری ست!