ساربان، آهسته ران
دارد آرام جانم می رود
آرزوهای زندگی دارد با کاروانم می رود.
ساربان، هوشیار باش به زمان
راه ها را ببین
دارد ایرانم می رود.
…
حدیث ها بسیار
ساربان، گوش ده به زمان، این بار
شتابان نباش، چون دیروز
تندی مکن با کاروان
دارید سرورانم می برید
سارابان، دلم دلتنگ شده، از دوری او
نمی دانم، ساربان
غم خود با کی گویم، مرهمی باشد بر تن جان
می رقصند در من، باده ی خاطره ها
موج گیسو، و آن طنازی عشق
نگاهی دیگر، لب خندی از سر شوق
چون سرودی
…
دشت دامن سرمست خیال
دامن افشان، حریر سپیدی برتن
نوعروسی،ن شسته بر جماز
دلداده به ساربان زمان
دلربا، دل را برده ز دست ساربان
ساربان
آن دل آویز گل سرخ
آن سلام، آن لب خند زمان
دی و دلتنگی گذشت، بهمن آمد
ساربان و کاروان سر مست در باور خود
خواندیم ترانه سرودی از جنس دگر
«سر آمد، زمستان …»
چند صباحی خوشحال، در باور خود
ساختیم، خانه های قشنگ، در وهم خیال
….
آرزوها و باورها، پس از چند صباح
آب برد
خانه های دل ،داشت آب می شد، چون بهمن
ساربان
شب های زندان، آن سرودهائی که با هم می خواندیم
«آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
چون آذرخش در سخن خویش
زیستند»
ساربان
آنچه بود، گرچه رویائی نبود
غزلی بود، بر بطن زمان
آن غزل، آن شراره ها، عالمی در مستی بود
نطفه ای بود پر از آغاز و شرر
مثل بوسه ی اول، که آتش می زند بر دل و جان
چتری بودإ
ساربان آهسته ران
ایرانم می رود.
دیروز، در سپید رشد …
امروز در سپهر استحاله و …