فسوس
درزیرچشم ما
خیل خزندگان موذی
این مار خوردگان ِ افعی شده همه
این هفت خطان ِ «حامی آزادی»
اینان که دم زنند به نیرنگ
هر لحظه از حقوق بشر
درکمال ِ شر!
آخر
کمر به قتل تو بستند
شریانهای تو گشودند
شیرازه ات ز هم گستند
راهت به نیمه راه بریدند
خاک ترا
به توبره کشیدند
با این همه ولی
دستی برون نیامد
ازآستین کس
نز اژدهای زرد فرو مانده در لجن
نز خرس قطبی به حیل گشته مستقر…
ما خام ما ندگان
سر برده زیر برف
چون کبک ساده لوح
دل کرده خوش به این که بهاران تازه ای
در حال زادن است،
غافل از این که بستن بیهوده دل به خس
هستی خود به گونه ای
بر باد دادن است.
امشب دوباره باز
در هر کرانه می شنوم من نفیر تو
از هر رگ ات تنوره کشد
ضجه ی عراق!
ره بسته بر گلوی تو
افغان هیرمند!
لیبی!
ببین !
ترا
به چه روز ی فکنده اند؟
اکتبر سرخ کو؟
که دهد هر دمت پیام!
اکتبر سرخ کو؟
که شود این دمت سپر!
آن دادگر
که توطئه می کرد
برملا ،
گیرد ترا در آتش وخون
زیر بال و پر؟!
در اوج فتنه بال گشاید به سوی تو
بیرون برد سفینه ی تو
از دل خطر!
هر لحظه ات به نام بخواند:
“بمان!
بمان!
مگذار تا ببلعدت
این دشمن بشر!
هر روز متحد شده،
از پیش،بیشتر!
با قهر
ریشه کن کنیم
این خصم حیله گر!”
کو اختری که بود فروزان
در آسمان
وز او گرفته بود،جوانی
همه جهان!
آن کوکبی که بعد ِ غروبش
در ابر ِ غم
عطری به گل نماند و
جهان ماند چشم تر؟!