عاشقی بێدڵ دهناڵێ، مهیلی گریانی ههیه
بێشکهههورهتریشقهتاوی بارانی ههیه
چاوی من دهمدهم دهرێژێ ئاوی ساف و خوێنی گهش
دا بڵێن دهریای عومانهدوڕڕ و مهرجانی ههیه
پهرچهمی ڕوو دادهپۆشێ، پێچی زوڵفی پێچهیه
دا بهڕۆژیش پێی بڵێن شهمعی شهبوستانی ههیه
ئاسمانی حوسنی مهحبووبهم لهئهبرۆ و زوڵف و ڕوو
دوو هیلال و دوو شهو و دوو ماهی تابانی ههیه
ههر لهبت، یا سینهشت ههر دوو بهدهرخه، دابڵێ
لهعلی ڕوممانی ههیه، یا لهعل و ڕوممانی ههیه
وهحشیهلێمان لهبهر تهعنهی ڕهقیبی سهگ سیفهت
ڕاستهههر زییڕۆحێ بۆ وهسواسهشهیتانی ههیه
دڵ موشهببهک بوو لهبهر ئێشانی نیشانی موژهت
حهیفهقوربان! ئاخر ئهم نیشانهیهشانی ههیه
لهحزهیێک و لهمحهیێک چاوم بهچاوی ناکهوێ
کێ دهڵێ وهحشی غهزالهمهیلی ئینسانی ههیه
تۆ ئهگهر ههستی، لهجێ ڕاوهستی دێو و کافریش
دێن دهڵێن: بهخودا قیامهت ڕاستهههستانی ههیه
فارس و کورد و عهرهب ههر سێم بهدهفتهر گرتووه
«نالی» ئهمڕۆ حاکمی سێ موڵکهدیوانی ههیه!
عاشق بیدل بنالد، چشم گریانش بود
بی شک این غریدن ابر قصد بارانش بود
چشم من هردم بریزد آب صاف و خون دل
تا بگویند بحر عمان در و مرجانش بود
رونهان شد زیر کاکل، جعد زلفش شد نقاب
روز روشن یار من شمع شبستانش بود
آسمان حسن محبوبم ز ابرو، زلف و رو
دو هلال و دو شب و دو ماه تابانش بود
سینه و لب را نمایان کن که بینند مردمان
در رخشانش بود، لعل بدخشانش بود
مکر بد خواهان زمن رنجانده یار نازنین
گوییا هر آدمی وسواس شیطانش بود
دل نشان تیر مژگانت شده، ای نازنین
بر حذرباش کاین نشان قیمت فراوانش بود
باشدم دیدار او یک لحظه، امید محال
کو آن وحشی غزال کو میل انسانش بود؟
تو اگر قامت برافرازی و برخیزی ز جای
گبر و کافررا قیامت پیش چشمانش بود
شعر من گیرد بلاد فارس و کرد و عرب
این بلاد عشق را” نالی” سلطانش بود
*نالی: شاعر کرد متولد ۱۸۰۰ میلادی سالهای طولانی در محضر اساتید مشهور آن زمان به آموزش صرف و نحو ، زبان فارسی و علوم آن زمان پرداخت در سال ۱۸۴۸ به قصد زیارت کعبه دیار خود را ترک کرد بعد از اتمام مراسم حج به سوی شام رفت و تا اواخر سال ۱۸۵۴ در شام به سر برد .در این اثنا خبر فروپاشی امیرنشین بابان را دریافت میکند . پس از آن احساس میکند که دیگر از زیبایی سلیمانیه چیزی نمانده یارانش دیگر صمیمیت قبلی را ندارند و سپاه روم جای لشکریان احمد پاشا را گرفته اند از جانب دیگر یکی از دوستانش به نام سالم از وی درخواست میکند که به هیچ وجه به کردستان بر نگردد. وی به ناچار به سوی استانبول راه افتاده و به احمد پاشای بابان که او هم به استانبول پناهنده شد بود ملحق میشود و تا پایان امر در آنجا میماند. وی در سال ۱۸۷۳ در شهر استانبول از دنیا رفته و در گورستان قرج احمدی این شهر دفن میشود .