جام دل ما باده زخورشید گرفت
زان هستی ما پرتو امیّد گرفت
ابر آمد و زان سپس شب آمد به میان
زان رو دل ما نور ز ناهید گرفت.
در دست من و تو گوی سرگردانی است
این دور شگفت را دمی پایانی است
در یاب دم گسست این دور، دو راز
وان نیز تلاشمندی و پویانی است.
پرواز بلند عشق، خوش پروازی است
در هر قدمش توهم آوازی است
عاشق شو و درعشق بمان در همه عمر
هر دم نگهت خیره به دشت بازی است.
در راه سحرساز تو افتادم من
از راه شب آمیز بیفتادم من
دم گرم بمانی تو و سرخوش جاوید
با عشق تو از هر رسن آزادم من
از عشق عجب مدار وز هر سخنش
دنیای شگفتی است به راز و علنش
اندر پس هر واژه ی آن راز بسی است
بی بهره نمانی تو ز بانگ سخنش
بیمارستان قلب تهران (انتهای نیایش)
۱۹/۱۰/۹۱ (۱۳/۱/۸)