در سپهر سیاسی، در حالی که اصلاحطلبی معمولاً به معنای بهبود تدریجی و درونسیستمی تلقی میشود، رویکرد تحولخواهی گامی فراتر نهاده و تغییراتی عمیقتر و بنیادینتر را نشانه میرود. برخلاف اصلاحطلبان که در چارچوب قانون اساسی موجود به دنبال ارتقاء شفافیت، کاهش فساد، و افزایش آزادیهای فردی هستند، تحولخواهان بر این باورند که مشکلات ساختاری آنقدر ریشهایاند که با اصلاحات جزئی قابل حل نیستند. از دیدگاه آنان، ساختار قدرت (نحوه توزیع قدرت بین نهادها) و فلسفه حکمرانی (مبانی نظری و ارزشی حاکم بر نظام) نیازمند یک بازتعریف اساسی است.
تحولخواهان به بازنویسی کامل قانون اساسی، تغییر نوع حکومت، و بازتعریف نقش نهادهای کلیدی معتقدند؛ چراکه این نهادها را مانعی بر سر راه مردمسالاری و حکمرانی مطلوب میدانند. این رویکرد، ضمن پایبندی به روشهای مسالمتآمیز، با قاطعیت به دنبال تغییرات بنیادین است که میتواند از طریق رفراندوم، انتخابات مجلس مؤسسان، یا مذاکرات سیاسی محقق شود. آنچه تحولخواهی را از انقلابهای کلاسیک متمایز میسازد، تأکید آن بر اجماع عمومی، سازماندهی مدنی، و استفاده از سازوکارهای دموکراتیک است. این مدل گذار مسالمتآمیز در تاریخ معاصر، نمونههای موفقی در کشورهایی نظیر پرتغال (انقلاب میخک ۱۹۷۴)، چکسلواکی (انقلاب مخملی ۱۹۸۹)، یا آفریقای جنوبی پس از آپارتاید نشان میدهد تغییرات بزرگ بدون خشونت نیز امکانپذیرند. در این نمونهها، نهتنها ساختار قدرت و قانون اساسی بهطور کامل تغییر یافت، بلکه مشروعیت نظم قبلی نیز به چالش کشیده شد و نخبگان جدید با حمایت مردمی جایگزین نظم کهنه شدند. اینها به تجربههایی نزدیکتر به تحولخواهی مسالمتآمیز اشاره دارند، هرچند حتی در این موارد نیز مصالحههایی برای حفظ ثبات صورت گرفت.
گرایش به تحولخواهی عمدتاً از دل ناکامیهای اصلاحطلبی سرچشمه میگیرد. در کشورمان ایران، بسیاری از چهرههایی که پیشتر در صف اصلاحطلبان بودند، با مشاهده انسداد در فرآیند مشارکت، تضعیف نهادهای انتخابی، و باقیماندن مشکلات ساختاری، به این نتیجه رسیدهاند که ظرفیتهای اصلاحی در چارچوب کنونی به پایان رسیدهاند. پیشنهاد میرحسین موسوی برای برگزاری رفراندوم و تدوین قانون اساسی جدید، نمونهای برجسته از این چرخش فکری است. او معتقد است که قانون اساسی فعلی دیگر پاسخگوی تنوع و نیازهای جامعه ایرانی نیست و باید از نو بازتعریف شود.
تحولخواهی را میتوان فاز پیشرفتهای از اصلاحات دانست که به جای انقلاب خشونتآمیز، بر گذار مسالمتآمیز با مشارکت مستقیم مردم تأکید دارد. این دیدگاه بر ائتلافسازی گسترده میان گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی، ارتقاء سطح آگاهی عمومی از طریق فعالیتهای مدنی و رسانهای، و مطالبه ابزارهای دموکراتیک مانند رفراندوم به عنوان ضامن مشروعیت تغییر تکیه میکند. در این چارچوب، نظریهپردازانی چون خوان لینز و آلفرد استفان در کتاب خود “مسائل دموکراتیکسازی” (Problems of Democratic Transition and Consolidation) بر اهمیت مسیرهای گذار، ویژگیهای رژیم (نظیر سطح خودمختاری نهادهای دموکراتیک)، و نقش بازیگران سیاسی در تحقق تغییرات بنیادین تأکید کردهاند [Linz & Stepan, 1996]. جامعه مدنی در این مسیر نقشی حیاتی ایفا میکند، چرا که با بسیج مردم، سازماندهی اعتراضات مسالمتآمیز و طرح مطالبات از پایین به بالا، فشار لازم را بر ساختار حاکمیت وارد میآورد.
با وجود این، تحولخواهی با چالشهای جدی نیز روبروست. مقاومت حاکمیت در برابر هرگونه تغییر بنیادین، نبود انسجام کافی در اپوزیسیون و اختلافات داخلی میان گروههای مختلف، و نیاز به حمایت گسترده و پایدار مردمی از جمله موانعی هستند که عبور از آنها مستلزم سازماندهی دقیق، رهبری هوشمندانه، و ارادهای ملی است. حفظ وحدت و تعیین اهداف مشترک در میان طیف وسیع تحولخواهان، خود یک چالش بزرگ محسوب میشود.
با این حال، در شرایطی که بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عمیقتر میشوند و اصلاحات کارکرد خود را از دست دادهاند، تحولخواهی میتواند به عنوان مسیری واقعگرایانه، مشروع، و امیدبخش برای گذار به آیندهای دموکراتیکتر مطرح باشد؛ آیندهای که بنیانهای آن بر مشارکت واقعی، نمایندگی مؤثر، و پاسخگویی نهادینهشده استوار است. این رویکرد، در پی ایجاد نظامی است که بتواند پاسخگوی خواستهها و نیازهای متنوع جامعه بوده و راه را برای توسعه پایدار و کرامت انسانی هموار سازد.
مرجع:
* Linz, Juan J., & Stepan, Alfred. (1996). Problems of Democratic Transition and Consolidation: Southern Europe, South America, and Post-Communist Europe. Johns Hopkins University Press.