واژهی «چپ» نخستین بار در انقلاب فرانسه پدیدار شد، زمانی که نمایندگان مردم در پارلمان، در سمت چپ رئیس مجلس مینشستند تا جدایی خود از اشراف و زمینداران را نشان دهند. از آن زمان، چپ به معنای ایستادن در کنار فرودستان و نقد ساختارهای نابرابر اجتماعی شکل گرفت. با گذر زمان، چپ دیگر تنها جای نشستن در مجلس نبود، بلکه به جایگاه اخلاقی و اندیشهای بدل شد که عدالت، برابری و آزادی را سه پایهی زیست انسانی میدانست (۱).
در جوهر خود، چپ بر این باور است که هیچ انسانی بر دیگری برتری ذاتی ندارد و جامعه باید بر پایهی همبستگی و همکاری شکل گیرد، نه رقابت و حرص. در نگاه چپ، انسان تنها زمانی آزاد است که از فقر، ترس، جنگ، تبعیض و بیعدالتی رها باشد. آزادی بدون عدالت، چیزی جز آزادی قویترها برای استثمار ضعیفترها نیست. از همین رو، اندیشهی چپ در تمام شکلهای خود، از سوسیالیسم و سوسیالدموکراسی تا جنبشهای کارگری و زیستمحیطی، بر عدالت اجتماعی، بازتوزیع ثروت، حمایت از اقشار آسیبپذیر و حفاظت از منابع طبیعی تأکید دارد.
چپ همواره در نسبت با راست معنا یافته است، چرا که هیچ اندیشهای در خلأ شکل نمیگیرد. گروههای مسلط معمولاً خود را مرجع میدانند و «دیگری» را تعریف میکنند، و از همین رو معنای چپ در هر دوره و جغرافیا متفاوت بوده است. چپ در ایالات متحده با چپ در اروپای غربی تفاوت دارد، و هر دو نیز در گذر زمان دگرگون شدهاند (۱).
نوربرتو بوبیو، فیلسوف سیاسی ایتالیایی، در اثر کلاسیک خود «چپ و راست»، تفاوت بنیادین این دو را در نسبتشان با عدالت اجتماعی میبیند. از نگاه او، چپ گرایش به برابری و رهایی دارد، در حالی که راست به حفظ سلسلهمراتب و سنتها پایبند است. او میان «برابری ساده» و «عدالت مرکب» تمایز میگذارد: برابری ساده یعنی توزیع یکسان منابع بدون توجه به تفاوتهای انسانی، اما عدالت مرکب یعنی توزیع متناسب امکانات در حوزههای مختلف زندگی اجتماعی. بوبیو بر همین اساس چهار جریان سیاسی را متمایز میکند: چپ افراطی (عدالتخواه اما اقتدارگرا)، راست افراطی (ضد آزادی و عدالت)، چپ معتدل (عدالتخواه و آزادیطلب، مانند سوسیالدموکراسی) و راست میانه (آزادیخواه اما بیاعتنا به عدالت اجتماعی، مانند لیبرالیسم سنتی). او همچنین یادآور میشود که عدالتخواهی دینی در برخی جنبشهای مترقی نیز نقشی مؤثر داشته است (۱).
در سدهی بیستم، چهرههایی چون اولاف پالمه، نخستوزیر سوئد، تجسم عدالتخواهانهی چپ بودند. او با گسترش نظام رفاه اجتماعی نشان داد که عدالت و آزادی میتوانند در چارچوب دموکراسی همزیستی داشته باشند. سیاستهایش در زمینهی بیمههای اجتماعی، آموزش رایگان و برابری جنسیتی، یکی از کاملترین الگوهای سوسیالدموکراسی در جهان را پایهگذاری کرد (۲). در فرانسه، ژان ژورس، روزنامهنگار و متفکر سیاسی، سوسیالیسم را نه بهعنوان انقلابی خونین، بلکه بهمثابهی تمدنی انسانی و اخلاقی معرفی کرد که بر ارزش کار، کرامت انسان و صلح جهانی استوار است (۳). در آمریکای لاتین، خوزه «پپه» موخیکا، رئیسجمهور اروگوئه (۲۰۱۰–۲۰۱۵)، نمونهای نادر از سیاستمداری بود که قدرت را با فروتنی و اخلاق انسانی درآمیخت؛ زندگی سادهای داشت و بخش عمدهای از حقوق خود را به نیازمندان میبخشید (۴).
در کنار این رهبران، هنرمندان و اندیشمندانی نیز بودند که روح عدالتخواهی چپ را در فرهنگ و هنر متجلی کردند. ویکتور هوگو در رمانهای خود از جمله بینوایان، فریاد انسان در برابر فقر، نابرابری و مجازات ناعادلانه را به گوش جهانیان رساند. پابلو پیکاسو با تابلوی گرنیکا، نمادی از رنج مردم اسپانیا در برابر جنگ و استبداد آفرید و هنر را به زبان مقاومت بدل کرد.
اندیشهی چپ در بطن خود همواره در برابر امپریالیسم، نژادپرستی و جنگ ایستاده است. از مخالفت اولاف پالمه با جنگ ویتنام تا مقاومت میساک منوشیان و یارانش در برابر فاشیسم نازی، این اندیشه پیوندی ژرف با صلح و آزادی دارد (۵،۶). چپ باور دارد که خشونت، چه در قالب جنگ نظامی باشد و چه در شکل فقر ساختاری، چهرهای واحد دارد: انکار کرامت انسان. از این منظر، مبارزه با خشونت نه تنها مقابله با سلاح، بلکه ایستادگی در برابر هر سازوکاری است که انسان را از حق زیستن با عزت محروم میکند.
در دنیای امروز، میتوان دستاوردهای چپ را در نظامهای اجتماعی و رفاهی اروپا و بخشهایی از آمریکای لاتین دید. بیمههای همگانی درمان، آموزش رایگان، مرخصی زایمان، حمایت از بیکاران و حداقل دستمزد عادلانه، همه ثمرهی مبارزات جنبشهای چپ و کارگریاند (۷). هرچند راستگرایان نیز در تاریخ سهمی در توسعهی اقتصادی یا ثبات نهادی داشتهاند، اما این چپ بود که پیوسته یادآور شد توسعه بدون عدالت، پیشرفتی ناقص است.
چپ بودن، در نهایت، نه به معنای عضویت در حزبی خاص یا پیروی از ایدئولوژیای معین، بلکه به معنای دلنگرانی برای رنج انسانهاست؛ یعنی باور به اینکه انسان هدف است، نه ابزار. چپ بودن یعنی پرسیدن از خود که آیا ساختارهای قدرت و ثروت در خدمت انساناند یا انسان در خدمت آنها؟ این نگاه بیش از آنکه شعار سیاسی باشد، نوعی اخلاق است؛ اخلاقی که میگوید تا وقتی کودکی گرسنه است، کارگری استثمار میشود، زنی تحقیر میگردد یا مردمی در آتش جنگ میسوزند، آزادی معنایی ندارد. در این جهانبینی، خشونت تنها در میدان جنگ رخ نمیدهد، بلکه در فقر نهادینه، تبعیض جنسیتی و طبقاتی، و در هر سازوکاری که کرامت انسان را انکار کند، حضور دارد. چپ، ایستادن در برابر همین خشونتهاست، در هر لباسی که باشند.
جوهرهی چپ، امید است: امید به اینکه جهان میتواند عادلانهتر و انسانیتر باشد. و این امید، گرچه بارها شکست خورده، هنوز در وجدان بسیاری از انسانها زنده است. همانگونه که یکی از سوسیالیستهای فرانسوی گفته بود: «چپ ممکن است در قدرت شکست بخورد، اما هرگز در انسانیت نمیمیرد(۱).»
منابع
- چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی (۱) / علیرضا بهتویی – نقد اقتصاد سیاسی
- Olof Palme International Center » About Olof Palme French-Socialisms-full-bleed FINAL FINAL
- ژان ژورس – ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
- بیوگرافی کامل خوزه موخیکا فقیرترین رئیس جمهور جهان+ میزان دارایی.
- Olof_Palme_One_Life_Many_Readings.pdf
- میساک مانوشیان،شاعر و روزنامه نگار آزاده و مبارز – فصلنامه فرهنگی پیمان
- Velferdsstaten – Historie (PB) – NDLA




