تاریخ دو سدهٔ اخیر در ایران متأثر از حوادث و رویدادهای پر فراز و نشیبیست که بسیاری از آنها هنوز آنچنان که باید از همٔه جوانب بررسی و شناخته نشدهاند.
دههٔ ۱۳۶۰ شمسی، به ویژه مردادماه سال ۱۳۶۷ یکی از این دورانهاست که به عنوان روزگاری تلخ و غمبار و فاجعهای ملی برای ما ایرانیان، نه فقط نیازمند دادخواهیست که ضرورت بازنگری سیاسی، اجتماعی و تاریخی را ایجاب میکند.
از آنجایی که فاعلان آن روزگار و آن فجایع هنوز به نحوی در متن حضور دارند، نگاهی به شرایط و حواشی آن دوران شاید ضروری باشد:
از ابتدای فرودین ۱۳۶۷ تا ۴ مرداد همان سال، سازمان مجاهدین خلق سه عملیات نظامی با نامهای آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان را در حین جنگ ایران و عراق و با حمایت نظامی و لجستیکى عراق به مرزهای کشور انجام دادند، آخرین آنها یعنی عملیات فروغ جاویدان در تاریخ ۵ مرداد و درست پس از اعلام پایان جنگ و پذیرش قطعنامهٔ ۵۹۸ شورای امنیت از جانب ایران انجام گرفت. گرچه ارتش ایران در حالت نیمهآماده و بسیاری از سربازان عازم مرخصی بودند، اما این مانع نشد که حکومت جمهوری اسلامی طی عملیاتی که نام مرصاد بر آن نهاد، با آنان درگیر نشود. اما به نظر میرسید شکست و کشتار مجاهدین در جبههها رضایت کامل حکومت ایران را تأمین نمیکرد!
توجه کنیم که زندانهای ایران پر از زندانیان سیاسی، نه تنها از مجاهدین خلق، که از همهٔ گروههای سیاسی حتا غیرمسلح و غیربرانداز بود.
طبق مستندات، خمینی فتوای اعدامها را صادر کرده بود، اما تاریخ دقیق آن نامعلوم است. در همان زمان یعنی شش الی هفت روز قبل از حملهٔ مجاهدین، جمهوری اسلامی بدون هیچگونه اطلاع قبلی همهٔ ملاقاتها، تماسهای تلفنی، ورود روزنامه به زندانها و ارتباط زندانیان با یکدیگر را نیز قطع کرده بود. اما به نظر میرسید که عملیات فروغ جاویدان بهانهای شده است تا حکومت با خشم و غضب قابل توجیهی دست به کشتار نه تنها زندانیان مجاهد، بلکه دیگر زندانیان سیاسی غیر مجاهد، مشخصاً چپها بزند. حتی آنانی که دوران محکومیتشان به پایان رسیده یا در حال اتمام بوده را روانهٔ چوبههای دار کردند، چنین بود که چوبههای دار برپا شد.
امروز اسنادی در دست است که نشان میدهد تمامی این اعمال بر مبنای فتوای خمینی صورت گرفته است. طبق همان مستندات مجری این فتوا هیئتی بود که بعدها از جانب مردم هیئت مرگ نام گرفت. گفته میشود تعداد اعضای این هیئت بیش از ده نفر بود. مرتضی اشراقی دادستان تهران، سرپرست هیئت و حجج اسلام حسینعلی نیری و علی مبشری دستیاران ویژهٔ او بودند. اعضای مهم دیگر این هیئت عبارت بودند از: حجج اسلام مصطفی پورمحمدی، محمد محمدی ریشهری و ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور کنونی کشور.
هیئت مرگ کار خود را از اعضاء و هواداران سازمان مجاهدین آغاز کرد و با طرح پرسشهایی که به گونهای خاص طراحی شده بودند، مثلاً کاربرد واژهٔ منافق به جای مجاهد، و از جمله در این ارتباط اگر زندانی در پاسخ از کلمهٔ مجاهد استفاده میکرد، فوراً برای اعدام فرستاده میشد. برخی پرسشها عبارت بودند از: آیا رفقای سابق خود را معرفی میکنید؟ جلوی دوربین ظاهر میشوید؟ عدم معرفی رفقای سابق یا امتناع از ابراز توبه جلوی دوربین، زندانی را مستقیماً به پای چوبه دار میبرد. و یا پرسشهای یاوهای از قبیل اینکه آیا حاضرید در جبههها روی مین بروید و … صحنه را به نوعی چیده بودند که نه تنها زندانیان مجاهد، که آنها هم در عملیات فروغ جاویدان نقشی نداشته و از قبل در اسارت بودند، بلکه همانطور که در بالا گفته شد، صدها نفر از زندانیان دیگر گروههای سیاسی از فداییان تا تودهایها و سازمانهای پیکار و راه کارگر را به ناعادلانهترین اشکال یا به دار آویختند و یا تیرباران کردند.
این کشتار بزرگ (۱۳۶۷) پیچیدگی و ابهامات خاص خود را به همراه داشت که با توجه به تحقیقهای وسیع میدانی هنوز بسیاری از ابهامات آن باقیست، به خصوص در مورد اعدام چپها. زندانیان چپ وضعیت دیگری داشتند. برخی از آنان از اوایل دههٔ شصت در زندانها بودند، احکام مشخصی برایشان صادر شده بود و آنان حکم داشتند، و برخی از آنان روزهای پایانی دوران محکومیت خود را میگذراندند.
سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، حزب تودهٔ ایران و برخی تشکیلاتهای چپ پس از انقلاب در کارنامهٔ خود، سابقهٔ هیچگونه مبارزهٔ مسلحانهای نداشتند و صرفاً مبارزهٔ سیاسی میکردند، اما جمهوری اسلامی بسیاری از کادرها، اعضاء و هواداران آنان را بدون هیچ دریافت جدیدی کشتار کرد.
ابهامات و پرسشهای منطقی در این زمینه که چرا این بخش از مبارزان سیاسی که با هیچ بهانهای قابل ربط به فروغ جاویدان مجاهدین یا مرصاد حکومتیان نبودند، اعدام شدند، همچنان پابرجاست.
از جمله مسائلی که موجب میشود هیچ انسان آگاه و عاقلی نتواند کشتار چپها را توجیه کند، این است که پایان جنگ و پذیرش قطعنامه خواست مؤکد چپها بود و حتا این گمان را نیز پیش میآورد که امکان دارد حکومت به دلیل پایان جنگ یک عفو عمومی صادر کند.
یکی از فرضیهها این است که به نظر میرسد خمینی که بیمار بود و ده ماه پس از اعدامهای دستهجمعی فوت کرد، با نگرانی از وضعیت کشور پس از خود، آگاهانه فتوای این جنایت را صادر کرد.
آیتالله منتظری، قائممقام رهبری تنها وجدان بیدار در حکومت بود که به ابعاد این فاجعه پی برده و حتا به قیمت عزل خود از جانشینی خمینی و حصر خانگی و بسیار محصورات دیگر از این جنایت ابراز بیزاری و آن را محکوم کرد.
در این کشتار دستهجمعی قریب به صدها نفر از اعضای زن و مرد سازمان فداییان خلق به دار آویخته و یا اعدام شدند. در مورد اعدام زنان، حکومت زنان مجاهد را مستقیماً به اتهام محارب مسلح اعدام میکرد، اما در مورد زنان چپ گویا وضع به گونهٔ دیگری بود، به آنان این فرصت داده میشد تا در مورد عقاید خود دوباره فکر کنند، زنانی که نماز نمیخواندند، به ضربات شلاق روزانه محکوم میشدند. میگویند رفیق سهیلا درویش کهن پس از تحمل روزهای متمادی شلاق خوردن، با خودکشی از تسلیم شدن به خواستهای زندانبانان خودداری کرد.
زنان فدایی اعدامشده در کشتار دههٔ شصت رفقا: شیدا بهزادی، ناهید حوائجی، ناهید خلجی، سهیلا درویش کهن بودند و از حزب تودهٔ ایران رفیق فاطمه مدرسی، یاد و نامشان همچون ستارگانی بر آسمان میهنمان میدرخشد.
از زمان اعدامهای سال شصت اعدامیان چپ را به گورستان خاوران، مکانی در جنوب شرقی تهران که آن زمان به آن لعنتآباد میگفتند و امروز گلزار خاوران، منتقل و دفن میکردند.
مادر لطفی (فروغ تاجبخش)، مادر رفیق انوشیروان لطفی، از رهبران سازمان که در سال ۱۳۶۲ بازداشت شده بود و در خرداد سال ۱۳۶۷، دو ماه قبل از فاجعهٔ ملی اعدام و در آنجا دفن شد، در خاطرهای میگوید: راهی خاوران شدم، با دست خاک را کنار زدم، پیراهن چهارخانهٔ پسرم بود و دیگر چیزی ندیدم!
رفقای جانباخته و شهید ما از آگاهترین، پاکترین و فداکارترین فرزندان این میهن بودند که اندیشهای جز خدمت به میهن و تلاش برای رهایی زحمتکشان از جور و ستم و آبادانی و استقلال این کشور در سر نداشتند.
برخی از بازماندگان این رفقا با زندهنگهداشتن یاد و خاطرهٔ این عزیزان و آنچه بر آنان گذشت، این فجایع را مکتوب کرده و به صورت مقالات یا کتاب به چاپ رساندهاند؛ از جملهٔ آنهاست یاد رفیق علیرضا کیائی «ریشه در خاک» نوشتهٔ زهره تنکابنی، کتاب «به یاد آن پرواز» یادمان علیرضا اکبری شاندیز، نوشتهٔ رقیه دانشگری، «فراموشم مکن»، نوشتهٔ عفت ماهباز به یاد شاپور اسکندری و کتاب «من به روشنی اندیشیدهام… من به صبح»، نوشتهٔ بانو صابری به یاد عباسعلی منشی رودسری.
باشد که نوشتهها و اسناد دیگری نیز در آینده پرده از ابهامات این فاجعه خاص بردارد.
* آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون میجهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعفهای ما حرف میزنید
یادتان باشد
از زمانهٔ سخت ما هم چیزی بگویید.
دنا بابااحمدی