«هرکه با شمشیر زندگی کند، با شمشیر هم میمیرد.»
این را ما نمیگوییم، بلکه «اورانیا» زن چهلونه ساله و شوربخت رُمان « سُور بُز» به پدر پیر و مفلوکش، سناتور اگوستین کابرال، ملقب به «عقل کل» میگوید؛ اما بسیار دیر…
سور بز The Feast of the Goat با عنوان اصلی La fiesta del chivo رمانی است نوشته «ماریو بارگاس یوسا^» نویسنده پرویی که روایت ماجرای دیکتاتوری حکومت «رافائل تروخیو»ست.
به قول خود یوسا «هیچ چیز مانند ادبیات درخشان، روحیهی انتقادی و آگاهی بخشی را در جامعه برنمیانگیزد…»
رمان چهار محور اساسی دارد:
یکم. داستان دیکتاتور و مسیری که طی نموده…
دوم. افرادی هستند که فرمانبردار و مزدور دیکتاتورند…
سوم. مردم یا جمعیت غریقاند که به مفهوم واقعی کلمه سیاهی لشکر ستمکشی هستند که گاهی هم از شرمساری دوری میجویند…
و محور چهارم. واقعیت زندگی آدمی با جنبههای گوناگون آن است… هنر یوسا در نشان دادن لحظههای زندگی بینظیر است. همین است که در میانهی جنگ و خیانت و کشتار، رگهای از عشق، لطافتی بینظیر در هوا میپراکند و تا آخر مخاطب را گیج برجا میگذارد که پایان این عشق به کجا میرسد! نگاه او چند جانبه است…
اگر باور داشته باشیم که مارکز^^ تمام هنرش روی تکنیکهای ادبی متمرکز است تا قصه را به چشم و گوش خواننده برساند و فوئنتس^^^ دیگر نویسنده امریکای لاتین، ادبیات را وسیلهای قرار میدهد تا فلسفه، تاریخ و جهان اسطوره و افسانهها را در متن بگنجاند؛ «یوسا» به نوعی بین این دو قرار میگیرد. هم به خود قصه اهمیت میدهد و هم به مضمون سیاسی تاریخی آن…
قساوت دیکتاتور نسبت به مخالفان به طور عام و دشمنانش در میان خواص، محور نخست قصه است…
به قول توماس هابز^^^^: «میثاقها بدون تکیه بر شمشیر، الفاظی بیش نیستند…» اما خشونت از بالا هم مثل تمام پدیدهها، عمر ابدی ندارد، ملتها پایدار میمانند و این حکومتها هستند که تغییر میکنند. اما تا زمانی که حیات دارند، حاضر نیستند بپذیرند که فساد و خشونت دو روی یک سکهاند، و حتی اگر ترس و جهل تودهها مانع عصیان آنها و سرنگونی حکومت نشود؛ سنتز فساد و خشونت، مستقل از ارادهی انسانها، این وظیفه را به عهده میگیرد…
در سور بز، ما شخصیتهای واقعی را در پوشش شخصیتهای داستانی میبینیم. «ژنرال توماس دیاس*»، «آنتونیو دلامازا*»، «آمادئو گارسیا گررو*» و «ژنرال آنتونیو ایمبرت*» همگی آدمهایی واقعی حکومتاند که حتی اگر جنبهی واقعی بودن آنها و اینکه یک روز وجود داشتهاند را هم در نظر نگیریم؛ میتوان مثل شخصیتهای یک داستان با آنها برخورد کرد، چون «یوسا» موشکافانه و با جزئیات به دل زندگی و احساسات و آرمانهاق و سرنوشت تکتکشان میرود و ما را با مسیر دشواری که هرکدام طی میکنند، همراه میسازد…
به تعبیر فرزانهای این قصهی «یوسا» با تو حرف میزند و مثل دلیست که از داغ فاجعهی مظالمی که مستبدین میآفرینند؛ گریه میکند. زیرا بسیارند مردمانی که از ستم رنجها و مصائبی که بر هموطنانشان رفته، آگاه نیستند و راهی برای نشان دادن آنها نیست مگر با ادبیات درخشان همانند «یوسا»…
«رافائل تروخیو»ی دیکتاتور، ظاهراً به دنبال انباشت سرمایه برای خود نیست و با علاقه این درآمدها را برای تحکیم پایههای حکومتاش صرف میکند؛ با این حال، اوضاع و احوال اقتصادی آنگونه که او دوست دارد؛ پیش نمیرود. کشور دچار تحریمی گسترده شده و همهی آنچه که ساخته در حال فروپاشیست… علاوه بر فشارهای خارجی، جسم او هم به دلیل بالا رفتن سن، دیگر یاریاش نمیکند و در اطراف خود هم جانشین لایقی نمیبیند. او معتقد است وقتی خودش نباشد کسی نمیتواند جلوی تنبلی و سهلانگاری و حماقت کارگزاران حکومتی را بگیرد و در نتیجه معلوم نیست بر سر چیزهایی که او یک عمر، صرف ساختن آن کرده؛ چه میآید!… همین نگرانیها، نشان میدهد دیکتاتوری صالح، توهمی بیش نیست!… با این اوصاف است که بهمرور، اطراف دیکتاتورها از افراد لایق و کارآمد خالی میشود و آنهایی که باقی میمانند نیز، ترس حذف شدن توسط ولینعمت خویش را همواره حس میکنند و همین ترس باعث میشود به افرادی بیخاصیت، چاپلوس و ریاکار مبدل گردند…
پس از مرگ تروخیو، هزاران نفر از مردم ساعتها در صف میایستند تا به تابوت او ادای احترام کنند و از ته دل ضجه بزنند و سوگواری نمایند. طبعاً همواره این پرسش قابل طرح است که چرا آدمهای تحصیلکرده و کتابخوانده و فرهیخته، «که قاعدتاً باید شامه تیزی برای شناخت هر چیز مسخره داشته باشند» در این تلهها سقوط میکنند…
امروز او (دیکتاتور) آدمی از یادرفته در عالم سیاست است. اما کشور و مردمش خشونتی قهرآمیز به خود دیدهاند که توجهی جهانیان را به خود جلب کرده. حالا از «تروخیو» به عنوان یکی از جنایتکاران تاریخ یاد میکنند که موجودیت و فردیت انسان را به باد فنا داد…
این مهارت کم نظیر «ماریو بارگاس یوسا»ست که به یادمان میآورد چه کسانی سرگذشتی بشر را ساختهاند و چه گونه با نفرت آن را تکرار کردهاند.
میگویند رماننویسهای اسپانیاییزبان امریکای لاتین، دلایل و انگیزههای زیادی متکی به تجربههای شخصی خویش دارند تا از دیکتاتوریها بنویسند. آنان با این کار، هم راوی داستانند و هم تجربیات تاریخی کشور خویش را روایت میکنند.
ماریو بارگاس یوسا با نوشتن رمان خشمآلود و مسحور کننده «سور بز نر»، اثرى از خود به جا گذاشته که در کنار «پاییز پدرسالار» گابریل گارسیا مارکز قرار مىگیرد؛ آثارى که خطرات و عواقب مرگبارى که دیکتاتورها مىتوانند بر زندگى مردم عادى داشته باشند را مورد کندوکاو قرار مىدهند…
پانوشت:
^.خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا Jorge Mario Pedro Vargas Llosa زاد ٔه ۲۸ مارس ۱۹۳۶ داستاننویس، مقالهنویس، سیاستمدار و روزنامهنگار پرویی…
^^.گابریل خوزه گارسیا مارکز Gabriel José García Márquez زادٔه ۶ مارس۱۹۲۷ در دهکدٔه آرکاتاکا، در منطقٔه سانتامارا کلمبیا، درگذشته ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ رماننویس، نویسنده، روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی…
^^^.کارلوس فوئنتس .Carlos Fuentes Macías. زاده ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸، درگذشته ۱۵مه ۲۰۱۲ نویسنده مکزیکی…
^^^^. توماس هابْز Thomas Hobbes زاده ۵ آوریل ۱۵۸۸ ، درگذشته ۴ دسامبر ۱۶۷۹، فیلسوف انگلیسی و آغازگر بهکارگیری عقلانیت و استدلال در اندیشههای سیاسی و انسانشناسی…
*.اینان ژنرالهای حکومت «رافائل لئونیداس تروخیو مولینا» بودهاند که نقشه ترورش را طراحی نمودند..
واپسین روزهای اَمرداد ۱۴۰۲
پهلوان
@apahlavan