در انتهای این همه آلام بیمثال
عشقم بمانده جانب آن خانه بیزوال
در گیرودار صحنه و بازی و قیل و قال
پاینده دارم آتش این جان و این روال
ای جان من، جهان جهانم، وطن! وطن!
ای آن که برگرفته زتو هر امید من!
در شور لحظههای عظیم فراق تو
در عشق ذاتیم به غم و اتفاق تو
ترسم که بد شود همه دم از نفاق تو
کوشم به عزم شاهره اتفاق تو
آیینهدار عمق وجودم، وطن! وطن!
ای بانی تمامی رزم و حضور من!
ای برگرفته از تو تمام وجود من
ای مسکن هوای من، ای تار و پود من
در راه نام تو بزدم هست و بود من
جز داد و مهر تو نبود هیچ سود من
ای آفتاب هستی و جانم، وطن! وطن!
ای منشأ تلاش و همه آرزوی من!
برگردان
مهرت به جان سادهٔ من از ازل نشست
جانم ز بند مهر تو هرگز کجا گسست؟
جز تو دلم به خاک غریبی هوس نبست
آتش به جان سادهٔ من گشتهای وطن!
آتشفشان هستی من گشتهای وطن!
برلین، پنجشنبه، ۳ تیر ۱۳۹۵
بیژن اقدسی