انگیزهی نوشتن این مطلب، نقدی است بر نوشتهی آقای بهزاد کریمی با عنوان «در مونیخ چه گذشت» که در سایت به پیش، متعلق به حزب چپ ایران، منتشر شده است. فرض کنیم تمامی مطالب مطرحشده در این نوشته را، با تمام تخفیفاتی که میتواند مخالفت ما را در بر داشته باشد، بپذیریم. با این حال، یک مسئلهی مهم بهعنوان چالش مطرح میشود: در قبال رویدادها و اتفاقاتی که شاهد آن هستیم، چه باید کرد؟
این روزها سایتها و ارگانهای مختلف جریانات سیاسی، به ویژه در طیف جمهوریخواهان، پر از تحلیلهای عناصر و افراد مختلف درباره رفتارهای سلطنتطلبان و رویدادهایی است که با نام آنها رخ میدهد. عمده این تحلیلها و بررسیها حول روایت موضوع و رویداد میچرخد. نویسندگان بیشترین توجه خود را به بررسی سیاست و اهداف جریان سلطنتطلب و شخص رضا پهلوی که اخیراً خود را به عنوان رهبر جنبش ملی ایرانیان معرفی کرده است، معطوف میکنند. هریک به نوعی سعی دارند بگویند که رضا پهلوی در بیانات و سخنرانیهایش به دنبال چه اهدافی است. اکثر آنها واقفند که او به دنبال براندازی رژیم با استفاده از ضعف آن در شرایط کنونی و ضرباتی که بازوهای آن در منطقه خورده و شرایط را برای ضربهکاری با حمله نظامی کشوری مانند اسرائیل و با حمایت آمریکا فراهم نموده، میباشد.
البته در مطلب آقای کریمی، چرخش به راست در کشورهای غربی، به ویژه اروپا و احتمال تقویت سیاست رژیم چنج نیز مطرح شده که میتواند نسبتا مطلب جدیدی در تحلیلهای سیاسی کنونی باشد. اینکه واقعاً اروپا و غرب تا چه حد به این مطلب اعتقاد دارند، به نظر میرسد فاکت مهمی در دست نباشد؛ بهخصوص اینکه وقتی رژیم در حالت ضعف است و اهرم قدرت خود در منطقه، یعنی نیروهای نیابتیاش را از دست داده یا تضعیف کرده، دلیل قاطعی برای برانداختن آن نمیتواند باشد. چرا که خطر دخالتهای بحرانزا و تنشآفرین رژیم کمتر شده و نیازی نیست که آن را با نیروی نظامی ساقط کنند.
با این وجود، ما فرض میکنیم که این برداشت آقای کریمی نیز صحیح باشد و در این زمینه وارد مناقشه نمیشویم؛ چرا که هدف ما از نگارش این مطلب، مخالفت با برداشتهای ایشان درباره موضوع مطرحشده نیست. مخالفت ما با نوشته ایشان بهطور خاص مربوط نمیشود و بیشتر جنبهای عمومی دارد که میتواند شامل اکثر نوشتههای این روزها از سوی جریانات سیاسی یا افراد در مورد رفتارهای سلطنتطلب باشد. هرچند مثالها بیشتر متوجه ایشان و مواضع حزب چپ است.
مسئله مهمی که عمدتاً در نوشتههای این روزها دیده میشود، این است که نویسندگان به نوعی به روایت داستان میپردازند و سعی دارند اهدافی را که جریان سلطنتطلب و رضا پهلوی و مشاورانش دنبال میکنند، افشا نمایند. تا اینجای موضوع اشکالی نمیبینیم. اشکال از آنجا پیش میآید که چرا در این نقدها و نوشتهها راجع به سلطنتطلبان و امکان قدرتگیری آنها صحبتی از سیاستهای خود این جریانات که نسبت به جریان پادشاهیخواهی ابراز مخالفت میکنند، دیده نمیشود.
نوشته آقای کریمی نمونه خوبی است؛ ایشان به شکلی واضح و با شفافیت خاص داستان نشست مونیخ را توضیح داده و عنوان کرده است که در این شرایط، جریان سلطنتطلب فعالیت خود را تشدید کرده و سعی کرده است با آمدن ترامپ، خود را به عنوان اپوزیسیون اصلی و مطرح ایران نشان دهد. (در روزهای گذشته من این موضوع را در نوشتهای با عنوان “آمدن ترامپ، نه رژیم به مذاکره و تشدید فعالیت سلطنتطلبان و رضا پهلوی” مطرح کردم). البته نه تنها ایشان، بلکه بسیاری از مخالفان جریان سلطنتطلب آن را مطرح نمودهاند.
آن چیزی که در نوشته ایشان و نوشتههای دیگر افراد و جریانات مورد غفلت قرار گرفته، نپرداختن به سیاستهای خود در این شرایط و نوع مقابله با جریانات راست و سلطنتطلب میباشد. به نظر میرسد آقای بهزاد کریمی که به نوعی جزو سیاستگذاران حزب چپ است، عمداً این موضوع را مطرح نمیکند یا حداقل ایجاد شبهه مینماید. حزب چپ ایران و شخص بهزاد کریمی همواره در تعیین سیاستهای خود دچار لکنت بودهاند. انتقاد وی به نشست مونیخ که ظاهراً انتقادی درست است، در عین حال این شبهه را ایجاد میکند که گویا ناراحتی و نقد ایشان به رضا پهلوی و جریان سلطنتطلب، که آن همایش را در جنب اجلاس امنیتی مونیخ به راه انداخته و در آن فقط جریانات طرفدار سلطنت مطلقه حضور داشتهاند، این است که چرا از جریانات دیگر و مشخصاً حزب چپ دعوت به عمل نیامده است. با توجه به اینکه در گذشته اخباری از رویکرد بعضی عناصر حزب چپ به همراهی با سلطنتطلبان و حتی شرکت در جلسه گفتوگو با آنها منتشر شده بود، این شبهه بیشتر میگردد.
اینکه پهلویپرستان و طرفداران بازگشت رژیم پادشاهی دنبال چه هدفی هستند کاملاً روشن است و این روزها بیان آن توسط مخالفان جمهوریخواه آنها چندان تازگی ندارد. بحث این است که چرا حزب چپ و اشخاصی مانند بهزاد کریمی یکبار برای همیشه موضع قاطع خود را در برابر آنها، به ویژه در شرایط کنونی که به زعم آقای کریمی، امکان تقویت دیدگاه رژیمچنج توسط غربیها مطرح میشود، بیان نمیکنند و صرفاً به افشای رفتار و عملکرد آنها می پردازند؟
امروز فعالان سیاسی و جریانات مترقی جمهوریخواه نیاز دارند که نه تنها علیه جریانات راست افراطی و سلطنتطلب دست به افشاگری و طرد آنها بزنند، بلکه نوع مقابله خود را با آنها به منزله نیرویی انحرافی که سد راه پیشرفت و تقویت جنبشهای اجتماعی است، تبیین کنند. امروز ما با دو نیروی مهم واپسگرا در مقابل جنبشهای اجتماعی و تشکلهای مدنی روبرو هستیم: یک جریان افراطگرایان و تندروها در داخل کشور و یک جریان وابسته راست افراطی در قالب سلطنتطلبان در خارج کشور. هر دو این جریانات عاملی قوی در انحراف اذهان و آفت جنبشها تلقی می گردند.
نیروهای سیاسی باید روش و منش خود را در مقابل آنها عملاً تبیین کرده و حرکت سیاسی خود را با آن تطبیق دهند. نمیتوان از یک طرف خود را جمهوریخواه دانست و از طرف دیگر شعارها و رفتار سیاسیمان طوری باشد که عملاً آب به آسیاب آنها بریزیم. این موضوع یک ضعف دیدگاهی و ایدئولوژیک را نشان میدهد. از طرفی، در ارگانهایی همچون به پیش، بجای حمله به جریانات افراطی همچون جبهه پایداری، علیه جریانی که امروز در مقابل آنها قرار گرفته و تاکنون نگذاشته اهداف آنها در اجرایی کردن قانون حجاب عملی شود، حمله مینماییم. یا با شعار سرنگونی حکومت، بدون اینکه توجه داشته باشیم که آلترناتیو دموکراتیک وجود ندارد و یا آنقدر قدرت ندارد که بتواند هژمونی خود را بر جنبش و به زعم آقایان، انقلاب دیکته کند، عملاً در راستای تقویت نیروهای برانداز و آب به آسیاب آنها ریختن رفتار مینماییم. در حرف، شعار همکاری و اتحاد با سایر نیروها را میدهیم، اما در عمل نه تنها حرکت مثبتی در نیل به آن انجام نمیدهیم، بلکه هر بار با تفکرات سکتاریستی و طرح اختلافات ایدئولوژیک به آن لطمه میزنیم و عاقبت به سمت جریاناتی میرویم که به نوعی جزو ضعیفترین جریانات جمهوریخواهی در بین جمهوریخواهان هستند.
و بیشتر از آنکه به سمت چپ متمایل شویم، که با آنها تاریخ و مبارزهای مشترک داشتهایم، اتحاد را با نیروهایی میبندیم که از توان لازم، چه از نظر تاریخی و چه از نظر قدرت سازماندهی، برخوردار نیستند. شاید گفته شود که اتحاد با جبهه ملی ایران، همگرایی با یک جریان ضعیف نیست و این جبهه، هم به لحاظ تاریخی و هم بهواسطه نقشش در رویدادهای مهم، از قدرتمندترین نیروها بوده است. اگر چنین باشد، پس این پرسش مطرح میشود که چرا اتحاد با حزب توده ایران، که هم از نظر سابقه تاریخی و هم از نظر تأثیرگذاری یکی از مقتدرترین احزاب بوده و حتی در مبانی فکری ماتریالیسم دیالکتیک تا حد زیادی با ما همسو است، صورت نمیگیرد؟ آیا این مسئله بهطور شفاف برای اعضای حزب چپ و دیگر جریانات توضیح داده شده است؟
جالبتر آنکه هنوز تصور میکنیم میتوان با سلطنتطلبها گفتوگو کرد و به نتیجه رسید. این همان چیزی است که امروز در عرصه سیاسی از نیروهای مدعی، چه در چپ و چه در سایر جریانات، مشاهده میکنیم. به عبارتی، روایتگریهای مکرر برای ما و مردمی که همچون دیگ جوشانی آماده حضور در خیابانها هستند، دیگر حرف تازهای نیست. انتظار این است که به جای پرداختن صرف به روایتها، که البته در جای خود میتواند مفید باشد، به دنبال راهحلی عملی برای جلوگیری از بهدستگیری قدرت سیاسی توسط جریانات راست افراطی و سلطنتطلبان در آینده پس از جمهوری اسلامی باشیم.
راه و روش ما در این شرایط، سردادن شعارهای پرطمطراق انقلابی نیست، بلکه اتخاذ رویکردی سیاسی و مبتنی بر عقلانیت است. اگر ما خواهان گذری مسالمتآمیز به جمهوری ملی، دموکراتیک و سکولار هستیم، باید بپذیریم که در شرایطی که آلترناتیو دموکراتیک قدرتمندی وجود ندارد، تنها راه، تعمیق و گسترش اعتراضات اجتماعی، مقاومت و نافرمانی مدنی است تا بتوان حکومت را به عقب رانده و شرایطی ایجاد کرد که با تأکید بر استقلال سیاسی و بدون دخالت بیگانه، قدرت را به دست مردم بازگردانیم.
باید بفهمیم که ایجاد جبهه واحد ضد استبدادی با شرکت نیروهای مترقی، ملی و دموکراتیک و چپ، و با صفبندی کامل با جریانات راست افراطی و سلطنتطلب، راهحلی است که بارها مطرح گردیده است. بیش از هر چیز باید سعی کنیم اختلافات تاریخی و ایدئولوژیک خود را کنار گذاشته و با عزمی راسخ به سمت اتحاد با دیگر نیروهای جمهوریخواه که سابقه و توان مبارزاتیشان بر همگان روشن است، قدم برداریم. تنها به روایت رویدادها نپردازیم و موضع و سیاست خود را در مقابل آن رویداد بهطور شفاف و بدون لکنت زبان مطرح نماییم.
2 Comments
اقای کامران عزیز با تشکر از مقاله روشنگرانه اتان
متاسفانه برخی از شخصیت های چپ (و بخصوص فدایی سابق) چه بطور خوداگاه وچه بطور ناخود اگاه به این نتیجه گیری رسیده اند که انتقاد و انتقاد از خود یعنی ازجهان بینی مترقی و ارمانگرایانه بنیانگزاران خود بریدن و به جبهه راست نزدیکتر شدن است در حالیکه هدف از برسی اشتباهات گذشته باید رسیدن به راهکار هایی بهتر و موثرتری باشد که اهداف چپ را هر چه بیشتر در سپهر سیاسی کشور برجسته کند و به حنبش دموکراتیک مردم ایران یاری رساند . در این راستا؛ ایجاد «جبهه واحد ضد استبدادی با شرکت نیروهای مترقی، ملی و دموکراتیک و چپ، و با صفبندی کامل با جریانات راست افراطی و سلطنتطلب» نیاز مبرم امروز جامعه ماست و تعلل در تحقق ان به هر بهانه ای توجیه پذیر نیست.
رفقای م.ل،شما هیچ نیازی بمقابله ونزاع وکشمکش با سایر جریانات سیاسی،بالاخص پهلوی خواهان ندارید،به اصول خویش پایبند باشید،به وحدت وهمدلی چپ بیندیشید،با برنامه ای جامع ورادیکال دمکراتیک،از تشتت و تفرقه و کینه ورزی نسبت بیکدیگر،بپرهیزید،وضعیت انقلابی موجود،بصراحت اعلام میدارد،که انقلاب یا هرگونه تغییرات اساسی در آینده،شاخصه های برجسته ای ،دالِ بر خشونت پرهیزی و گذاری نرمال و اما مقتدرانه ی مردمی،به لحاظِ تراکم و گستردگی اقشار متفاوت اجتماعی ای دارد،که در میدان حضور مییابند.در نتیجه ،هرگونه آتش بازی وتخریب اماکن ونهادها،باعث انحراف و شکست جنبش خواهدشد.تاکید داریم،شخص رضا پهلوی سمپاتی وباورِ قابل توجهی به چپ دمکراتیک،یا بقول شان،سوسیال دمکراتیک دارد.همراهش کنید،همراهش نشوید…لنین کبیر میفرماید: حرکت زیکزاکی تاریخ،پر از،سازش ست،اما این دلیلی نیست،که نیروی چپ بنشیند و علیه سازش،بمبارزه برنخیزد،هرکس بدین مفهوم دست نیابد،از دیالکتیک چیزی درک نکرده ست.