سخن از من و تو نیست، سخن از باورهاست
سخن از سوختن، پر پرواز و پرستوهاست.
سخن از جنگ است
سخن از نابودی، صدها انسان است
سخن از ویرانی است،
سخن از تجربه است.
سخن از باور من و توست
…
انقلاب، ما را برد دیروز
جنگ اول، عِرق ملی بود، دفاع از مام وطن
نوجوانیهای خودمان، در طبق اخلاص …
ربوده شد
اما امروز، باز هم جنگ.
…
چه تلخ و دردآور است، جنگ، ما را به هم گره نمیزند
خاک را
نه شکوفههای گل سیب
نه راندهشدگان از بهشت، در باور
خوشههای انگور، نه گس و می و نه هبوط آن زمان
بیوهها در ساحل، فانوسی بهدست، به دنبال جسد
غمگین،
بغض در گلو
راه نفس میبندد
میان غُرش هیولای نابودی
میان یک لحظه
سپس، بودن و نبودن
….
دردآور است، جنگ و خرابی، باز هم ما را گره نمیزند
صلاح جنگ ویرانیست، نه آبادی
میراثش نابودی
خاطرهاش اندوه و درد
نوزادش کوچ و دربهدری
…
دلدادهٔ صلح باشیم
از صلح در آید پیروزی
«تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن»*
* فرازی از شعری از استاد فریدون مشیری