نقد گذشته، یعنی، تولید تاریخ
یکی از مشکلات تقریبا ماندگار دگرگونی اجتماعی در ایران، کمبود یا نبود دیدگاهی نظری است که از دل نقد گذشته و بنا براین شکل گیری تاریخ ما بیرون آمده باشد. “شرق شناسی” غرب، در واقع، “نظر دیگران” است نسبت به ما. “ایران شناسی” اسلامی هم نظرعربانه است راجع به ما. در حقیقت، درهردو حالت، ما با نظر دیگران نسبت به خود روبرو بوده ایم، و نه نظر خود نسبت به خویشتن خویش. این وضعیت، در اثر دو تحول در درون نگاه غربی به خود و به ما، و نگاه عربی، باز هم به خود و به ما، سویه هایی را بوجود آورده است که مقدمات درکی از خود نسبت به خود را در ما پایه گذاشته اند؛ چیزی که هم در عمل تحول و بودن تاریخی، و هم ادراک نظریه پردازانه، پایه های شکل گیری آنچه امروزه، ایران می گوییم را بوجود آورده است. اما هنوزعرب هایی هستیم که به خود می نگریم و فکر می کنیم، و هم غربی هایی هستیم که باز هم چنین می کنیم. ازاین “بلبشوی” اجتناب ناپذیر تحول عمل و اندیشه و پس ساختن و پرداختن آینده، باید بیرون آمد. امروزه ما در “تب و تاب” گذار از چه بودیم و چگونه شدیم، به چه هستیم و چگونه می خواهیم باشیم، سخت درگیر هستیم.
عناصر و چاشنی های تشکیل دهنده ما، تماما، در این سی سال، و بخصوص، در این وقایع جاری، که انتخابات ریاست جمهوری هم جزیی از آن است، در اثر جوشش و پختگی ما و امورمان، “روی دیگ” و همراه با “کف” این “غلغل زدن ها” نمایان شده اند- دو بار تاکنون در این “دیگ” که پس از جنگ بار گذاشته شده بود باز شده است، این انتخابات دیگرهدف اش این نیست و نمی تواند باشد- برنامه “غذا و دستور طبخ” باید تغییر کند. “وای بروزمان” اگر نتوانیم سر و سامانی بگیریم، و بر این “آوردگاه” پیروز شویم. روزی “هرچه لگد می زدیم” که “بشکه” را به حرکت و غلطیدن بیاندازیم، نمی شد – پای مان “نزده” شکسته بود. حال چندین دهه است که بالاخره “بشکه” را به حرکت و غلطیدن انداخته ایم. یک “نظام” زیر این غلطش “پهن زمین” شده است. روزهای تعیین کننده ای را از سر می گذرانیم. اما این “بشکه”، بیانی میلیونی بود که در حدود سی سال پیش به غلطشی فراگیرتر، توقف ناپذیر، و اساسا غیر قابل بازگشت افتاد. جسم و روح ما در بست در این “بشکه” غلطان به گرو افتاده است، هرکسی از این غلطش یا درکی دارد و یا فکر می کند که داشته باشد. عملا، این افراد بیرون آماده از “دیگ” در حال جوش، مستقیم و یا غیر مستقیم، بیان “دیگ و غل زدن” آن و ” انچه در اوست” می باشند – به این معنی، هیچکس نمی تواند خود را “به نمایندگی در نیامده” امور جاری بداند – مهم نیست رای میدهد یانه- بهرحال شرکت دارد. و اما چرا چنین است؟
شاه شاهنشاهی، شاه خدا و پدر، شاه سلطنتی، شاه روشنگر، شاه سلطان مطلق، حاکم عرب، خلیفه اسلامی، “مالکیت همگان” بر همه چیز در باستان، مالکیت خاص بر “همه چیز” در معاصر، اشتراک، سلب و انحصار، ما و من، همه باهم در این چهارنفر خالص شده اند. برای نخستین بار، “پایین و بالا” جدا در اختلاطی “جدایی ناپذیر” در هم فرو رفته اند. یک چیز تمام اینها را بهم وصل میکند – اینکه پس رفتن دیگر ناممکن است، و هیچ راهی جز به آینده رفتن دیگر متصور نیست. این چنین وضعیتی، همزمان هم ترس ها را، و هم امید ها را، با هم، بروز می دهد. قضیه چنان جدیست که هیچکدام را یارای نقد مثبت فراگیر و نظام و برنامه مند، نیست. در عین حال، در این سالهای اخیر “اتفاقی” افتاده است که اگر بپذیریم که شرایط جانشین گذشته را بروز داده باشد، اما خود هنوز جزیی از آن است. از یکسو، یکی دیگران را در خود دارد، در حالی که دیگران، این یکی را در خود ندارند. یکی ” باید رفت” را چنان “آسا بیا آسا برویی” می بند که متحیریم آیا جدا قصد رفتن دارد یا این که ماندن و بازگشتن را به نرخ روزعرضه میکند. دیگری، از آنسو، “باید رفت” را در حال رفتن بروز می دهد – و غیر این را باخت تمام می داند. یکی روح زمان را در شیشه می خواهد در طاقچه موزه هنرمندان؛ یکی از روح زمان نشانه های فراوانی را نشان می دهد که در شیشه جای نمی گیرند، و اصولا شیشه را شکسته می داند. بین این دو، یکی در دو نفر، شیشه ای را می خواهد که سوراخ هایی نیز داشته باشد – در موزه نباشد، اما موزه پسندی باشد که هم از بقالی و سوپرمارکت شهری بتوان خرید، و هم در دکان “مایحتاج روزمره” شهرستان ها و دهستان ها، بتوان تهیه کرد. آیا “بشکه” غلطان در شیب تند را می توان “رام” کرد، و یا بازهم زیر آن باید “پهن زمین” شد- اگراز”دیوار کمی” پنجاه و هفت بالا برویم، و از سمت کیفی آن فرود آمدن را تجربه کنیم، قطعا “رام می کنیم و پس پهن زمین نمی شویم”. صفویه در واقع جمع بندی شاه شاهنشاهی، و حاکم عرب بود و موضوع “شرق شناسی”. امیر کبیر “شاه” سلطنتی بود و سلطان روشنگر، و هم “خلیفه اسلامی”. مشروطه مشروط کردن این “سلطان روشنگر” بود، و بازگشت به شاه مطلقه. و بالاخره، ” شرق شناسی” مستولی شد، و حاکم عرب مسلط – در جمع آنچه مشروطه بود. امروز در آخرین لحظه تاریخی – نقد گذشته ای- پشت سر گذاشتن این وضعیت هستیم. پل گذار تخلیه غرب از” شرق شناسی”، و استهلاک عرب از اسلام شناسی. ما بالاخره در مرحله نهایی رهایی هستیم – از شاه خدا و پدر تا شاه سلطان مطلقه، از سلطان روشنگر تا ضرورت استقرار نظام رهبری، برنامه ریزی، و مدیریت که اجبارا اجتماعی است.