*) “جنبش سبز”، گذشتهایی داشت که توانست از دل آن پدید آید و آیندهایی هم دارد که به گونهی درخور و تازهایی دیگر بار میباید از متن آن سر بر آورد. نه پیدایش “سبز” بیزمینه بوده و نه که با فروکش کردن امواج مردمی سال “سبز” ۱۳۸۸، زمینههای بروز آن از بین رفت. این جنبش، تجلی پتانسیل انباشت شدهی نارضایتیها علیه قدرت حاکم و اقتدارگراییهای مرتبط با آن بود که نه تنها فرونکاهیدهاند و نمیکاهند، که با گذشت هر روز از حیات این نظام مردم تحقیر کن و بنیاداً مشارکت ستیز، فزونی هرچه بیشتری یافته و مییابند و خواهند یافت. “سبز”، جنبش شهروند ایرانی است؛ شهروندانی مشارکتجو در سرنوشت سیاسی خویش و خواستار مداخله در زیست اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود. در جامعهایی با این سطح از تکامل شعور شهروندی، اعتراض اجتماعی به قدر قدرتیهای استبدادی و نهاد خودکامهایی به نام ولایت فقیه هرگز تمام نمیشود. به پایان نیز نخواهد رسید جز آنگاه که سازوکار مشارکت دمکراتیک عمومی جایگزین ولایتمداریها و دیکتاتوریها از هر نوع آن شود. “سبز” در زیر پوست شهر جریان دارد و جریان داشتنی مداوم. برخلاف دعاوی سرکوبگران “جنبش سبز”، پیوستن این جنبش به تاریخ، داستانسرایی پوچی بیش نیست؛ چرا که در اذهان مطالبهخواه نفس میکشد و پیوسته در این یا آن اعتراض شهروندی به نمایش در میآید. “سبز” در هماکنونش زنده است و زندگی میکند؛ جز این بود اگر، نه حصر و حبسی در کار میبود و نه که این همه شکوه از آن معنی داشت و یک چنین حجم سنگینی از فریادهای وافتنه در این پنج سال لازم می افتاد! این جنبش، میزید بهخاطر آیندهایی که پیش روی خود دارد و هر جا که فرصت بیابد سر بر آورده و چهره خواهد کرد. ظرفیت “جنبش سبز” چون بر بروز آن تقدم داشت، پس جنبشی است زیر خاکستر که امروز نیز کماکان بر سر جای خویش باقی است و در همین حالای خود، نوزاد فردا را و با نام درخور زمانهی آن، بهگونهایی زایا در زهدان مادرانهی خویش میپروراند.
*) این جنبش، روی دو پا قد بر افراشت و ایستاد. یک پایش، اصلاحطلبانی که برآنند تا از طریق ستردن پلشتیهای نظام ولایی به طریق اصلاح، جمهوری اسلامی را ظرفی بسازند برای مشارکت طیف وسیعتری از ایرانیان در امور کشور؛ پای دیگرش اما تحولخواهانی که پلشتیها را ذاتی چنین نظامی میدانند و مشارکت وسیع و همگانی ایرانیان را فقط در آزادی و جمهوریت، و در جمهوری بر بنیان دمکراسی میجویند. دو نیروی دارای اشتراکاتی با هم در مشارکتجویی ملت، ولو که از دو نگاه و در نتیجه با دو تراز مختلف از امر مشارکت عمومی و دو سطح متفاوت در فهم از دمکراسی و آزادی و پایبندی به آنها. نگاه در یکی ناقص و قسماً ناپایدار و نیز برخاً آلوده به “خودی” و “غیرخودی”، و در دیگری مدام رو به تعمیق، پایدار و مبری ازمرزکشی بین شهروندان. با این همه، اشتراکات نه چندان اندک همین دو نیروی اجتماعی- سیاسی موجود است که موتور محرکهی سیاست بالفعل و روز ایران کنونی اسیر نظام ولایت در مسیر پیشرفت را در حرکت نگه میدارد و سرنوشت دمکراسی در چشمانداز فعلی را به چگونگی تعامل این دو نیرو با همدیگر مربوط میسازد.
*) سیاست در تحلیل نهایی، چیزی نیست مگر بسیج نیرو و استفادهی درست از نیرو! سیاست بینیرو، طنز است! اصلاحطلبان حکومتی در مبارزهی خود علیه اقتدار ولایی حتی نیم گامی نیز نتوانسته و نخواهند توانست رو به جلو بردارند، هرگاه که بر نیروی اجتماعی بزرگ تحولخواهی در ایران تکیه نکنند. برای اثبات اعتبار این حکم، نیازی به کنکاش ذهنی نیست، تجربهی پانزده سالهی اخیر سیاست در ایران خود به اندازه کافی روشنگر است. اصلاحطلبان در هر بار از عروج و ورودی که به نهادهای انتخابی داشتهاند، بیش از همه بر رای نیروی اجتماعی تحولطلبی متکی بودهاند. در هرکجا هم که مورد یورش ولایت قرار گرفتهاند و خود نیز پیشاپیش دست به فرصتسوزی نزدهاند، از سنگربندیهای مبارزاتی و پشتیبانیهای معنوی این نیرو برخوردار شدهاند. بر عکس اما، در هر زمان و هر جایی که به خاطر تمکین کردنهای غیرقابل توجیهشان به قدرت حاکم، این سرمایهی اجتماعی را مورد بیاعتنایی قرار داده و یا که حتی بدتر، آن را به بازی گرفتهاند، بازی سیاسی را تماماً به اقتدارگرایان باختهاند. سیاست مردمی اگر هم بتواند که جنبهی مردمی خود را حفظ کند، بی پشتوانهی مردم فقط در سطح شعار میماند.
*) جریانهای سیاسی تحولخواه نیز در مختصات سیاسی کنونی کشور ما نمیتوانند بدون همسویی و همراهی با اصلاحطلبان وفادار به موضع اصلاح راستین، سیاستورزی کنند و دم از سیاست کردن جدی بزنند. در ایران کنونی، پشتیبانی تحولطلبان از جریانهای اصلاحطلب در مبارزهشان با اقتدارگراییها، در خدمت روند تحولطلبی است و گذرگاهی است در بزرگراه دمکراسی و آزادی. واقعیت این است که بیشترین جریانهای تحولخواه ما طی پانزده سال اخیر، در مجموع پراتیک خود به گونهی مسئولانهایی در همین راه طی طریق کردهاند. بدیهی است که میتوان از این یا آن کمکاری و نیز منزهطلبیهای مقطعی در میان تحولطلبان سخن گفت، اما در داوری بر سر نوع رفتار بین اصلاحطلبان و تحولطلبان با همدیگر، بیگمان حقانیت رفتار بیشتر از آن این دومیهاست. به یک چنین احساس مسئولیت کردنهایی، میباید که ادامه داد؛ و ادامه تا هر جایی که، الزامات مبارزه علیه اقتدار و استبداد ایجاب بکند و تا آن زمان که، باور به اصلاحناپذیری نظام مبتنی بر ولایت بتواند که گفتمان عملی سیاست در ایران شود. باور باید داشت که در همین سمت هم است که پیش میرویم و درهمین شدنهاست که بسیاری از اصلاحطلبان، جامهی تحول بر تن خواهند کرد. از زمان فعال، میباید کمک گرفت.
*) در جمهوری اسلامی، این دیگر در ردیف الفبای سیاست جا دارد که بنا به آن، اصلیترین تاکتیک بساط ولایت و نیروهای اقتدارگرای وابسته و مرتبط با این دم و دستگاه در قبال اصلاحطلبان، چیزی نیست جز جلو گرفتن آنان از ورود به هرگونه همسویی و همراهی با جریان تحولطلبی. در واقع، پسزمینه و نیز درونمایهی نقشهی آنها در این زمینه، چیزی نیست جز فاصله انداختن خصمانه میان طیف متشکل از جریانهای اصلی سیاسی منتقد و مخالف اقتدارگرایی در کشور به منظور شقه کردن این طیف و تقسیم آن به جناحهای ستیزنده با هم. طیف اقتدارگرا از نزدیکی اصلاحطلبان به تحولطلبان شدیداً هراس دارد و در این عرصه، از هیچ تشبثی فروگذار نیست. همگان به یاد دارند که نخستین شمشیرکشی عریان و خشن ولایتگرایان اقتدارگرا علیه اصلاحطلبان جمهوری اسلامی، مربوط بود به پس از “کنفرانس برلین” که در اواخر دههی هفتاد شمسی برگزار شد. و باز جامعه به تجربهی خود خوب میداند که بیشترین گناه سران “فتنه” از دید صاحبان اصلی قدرت در جمهوری اسلامی، همانا همراه شدن و همراه ماندن آنها بوده با اعتراضات مدنی نیروی اجتماعی تحولطلب علیه “کودتا گرایان انتخاباتی”! سه سال و اندی است که درخواست این جماعت از دو نماد شاخص و ایستادهی “جنبش سبز” – مهندس موسوی و شیخ کروبی، اعلام برائت آنهاست از “فتنه”! به بیانی دیگر، اعلام تبری آنان از اعتراض ملی شهروندان ایرانی به زورگفتنهای نظام ویرانگر ایران و نقضکنندهی سیستماتیک حقوق شهروندی ایرانیان. اعتراضی که بستر همراهی و همکاری دو نیروی اصلاح و تحول را فراهم آورد. اگر کنفرانس برلین، یک آغاز و گفتوگویی اعلام ناشده بین چهرههایی از جنبش اصلاحطلبی دوم خردادی با فعالینی از جنبش تحولخواهی بود، “جنبش سبز” اما مشارکتی عملی بود در ادامهی راه بین این دو پای حرکت رو به پیش. حرکت ایران گرفتار منویات دستگاه اقتدارگرای ولایی به سوی دمکراسی. رمز و راز این همه خشم صاحبان قدرت از “فتنه”، در همین است.
*) پس، یکی از موضوعات محوری سیاست امروز ایران این است که کدام شق از تعامل بین دو پای “جنبش سبز”، قرار است صحنهآرای سیاست در ایران باشد؟ در خطوط کلی، این سه رویکرد را چنین میتوان تصویر کرد:
– دو نیروی تحول و اصلاح هر یک به راه خود بروند و به همدیگر پشت کنند. تحولطلبان بخواهند که جریان اصلاحطلبی دور بخورد و اصلاحطلبان نخواهند که تن به مشارکت با نیروی تحولطلب بدهند. این البته، ایدهآل ولایت خواهد بود! اما خوابی این چنین، تعبیرناشدنی است! سیاست رو به پیش در ایران، دیروقتی است که انسدادهای سیاسی از این دست را پشت سر خود دارد. سمت و شتاب تحولات دمکراتیک، خلاف چنین توهماتی است و ” سبز” و ادامهاش تا به امروز، نشانهایی از کوبیده شدن مهر بطلان بر اوهامی از این نوع.
– تحولطلبی، خود را در سطح اصلاحطلبی فرو بکاهد و از همین طریق نیز به نفی خویش برآید؛ و اصلاحطلبان نیز در پایینترین کف مطالباتشان مشغول چرخش به دور خود باشند. این، محافظهکاری فلج کنندهایی است که ایران را به کام ولایت خواهد برد. تسخیر فضای سیاسی توسط یک چنین سطحی از فروکاهیها اگر چه دور از تصور است، در عین حال اما بروز چنین خطری را نمیتوان و نباید منتفی دانست. خطری که بنا به آن، اصلاحطلبانی وسوسهی قدرت شده و به منویات قدرت تمکین بکنند. با این خطر، میباید مقابلهی سیاسی کرد.
– تحولطلبان بر مواضع شفاف خود در قبال ولایت فقیه و تبدیل ایران به جمهوریت و جمهوری مبتنی بر آزادی و دمکراسی بایستند، و در همان حال با اصلاحطلبان در هر اقدام مثبت ولو کوچک آنان در مسیر آزادی و دمکراسی و رفاه مردم همراهی کنند و همسو باشند. و بدینسان، هم صدای انتقاد جامعه بشوند و هم که همنوا باشند با هر تلاش برای گشایشهای سیاسی در جامعه. و همزمان، اصلاحطلبان نیز از سوی دیگر، بر مدارعقب نشاندن استبداد از طریق تکیه بر بسیج اجتماعی عمل کنند و از همراهیهای ناگزیر خود با جریانهای سیاسی تحولطلب کوتاه نیایند. تنها با یک چنین رویکرد سیاسی از موضع مسئولیت ملی است که میتوان شاخ اقتدارگرایی ولایی را شکست، ولیفقیه را عقب نشاند، ولایت را منزوی و طرد کرد تا جمهوری و جمهوریت بتوانند در معنی واقعی خود سر برآورند!
“جنبش سبز”، این سومی است! بر این سومی، میباید ایستاد!
خرداد ماه ۱۳۹۳