من از مرگ و طناب دار وحشت دارم
من یک انسان از تبار شما هستم. نمیخواهم بمیرم. اما الان جسم بیروحی هستم که ترس طناب دار، خنده و شادی را از یادم برده است. خیلیها به من میگویند که تو اینهمه معروف هستید، هنوز در زندان هستی؟ از زندان سختتر به همه آنها بگویید من دوباره در یک قدمی مرگ ایستادهام. من مثل همه شما از مردن میترسم. کمکم کنید تا این آخرین نامه من نباشد.
همنوعان، انسان دوستان!
پدر و مادر عزیزم و برادر معلولم که خیلی نگران من هستند، همیشه دلشان به حمایتهای شما گرم بوده است. من خیلی وقتها با خودم فکر میکنم، کاش زندگیم طور دیگری پیش میرفت. کاش میتوانستم، درسهای پیش دانشگاهی را تمام کنم. کاش مجبور نمیشدم کار کنم و به مستخدمی خانواده شوهرم در بیایم. کاش به حد جنون نرسیده بودم. ولی من خیلی عذاب کشیدم و خیلی اذیت شدم. من واقعا قربانی هستم. و الان همین قربانی را میبرند تا با طناب دار اعدام کنند. این سرنوشت لایق من نبوده و نیست.
من در این روزهای وحشت و ترس، دوباره دست یاری به سوی شما دراز میکنم. از همه مطبوعات و رسانه ها و همه مردمی که از من حمایت کرده و گفتهاند کبرا نباید اعدام شود تشکر میکنم. اینبار شاید برای آخرین بار میخواهم، آخرین اقدامات لازم را بکنید تا واقعا اعدام نشوم و شاید آزاد شوم. من آزادی را دوست دارم. در رویاهایم به آزاد شدن و زندگی خوب بعد از آن فکر میکنم.
من به اندازه کافی رنج کشیدهام، کمک کنید تا کابوس وحشتناکی که خیلی وقتها در خواب دیده و از ترس جیغ زده و از خواب پریدهام، عملی نشود. کمک کنید از مرگ نجات یابم. هر چه میتوانید بکنید، وقت تنگ است و روزها از پی هم سپری میشود و هر تیک تیک ساعت، برای من صدای نزدیک شدن طناب دار است. لطفا کمکم کنید! من از مرگ و طناب دار وحشت دارم. من از طناب دار و جرثقیل نفرت دارم. من میخواهم زنده بمانم. تمام راههای دیگر به روی من بسته است. کسی به داد من نمیرسد. تنها امیدم به مردم و همنوعانم است. دلم میخواهم پدر و مادرم را بغل کنم.
در پایان از زحمات خانوادهام و همه کسانی که برای نجات من تلاش میکنند متشکرم.
کبرا رحمانپور از زندان اوین
شهریور ۱۳۸۵