از همان بدو تولد، هسته اصلی قدرت در نظام اسلامی ناچار شد که با ماسک باصطلاح «جمهوری» بر چهره در عرصه سیاسی و عمومی ظاهرشود. این کار در شرایطی که مردم ایران علیه نظام سلطنتی قیام کرده بودند برای برای زیست پذیر ساختن موجودی نابهنگام و زمان پریش در جهان امروز، یک شرط اساسی حضور و بقاء بود، و همین سرشت دوگانه در قانون اساسی هم بازتاب یافت و نهادی شد. باین ترتیب دوگانگی و کشاکش بین دولت رسمی (قدرت صوری)، با قدرت واقعی که به همراه نهادهای اخص خود (که بتدریج ساخته و پرداخته شدند)، به عنوان وتوکننده و تصمیم گیراصلی یکی از ویژگی های ساختار قدرت در جمهوری اسلامی بود که از همان بدو حیات این نظام منشاء انواع بحران ها و کشاکش بین آن ها در حوزه های گوناگون داخلی و جهانی بوده است. بهمین دلیل بحران های برآمده از این دوگانگی بخش لاینفکی از هستی و سازوکارهای وجودی حکومت اسلامی بوده که هزینه های هنگفتی هم به حساب جامعه، صرف سازگاری و همزیست کردن آن ها شده است. تحقق چنین روندی به مدد ترکیبی از هنر تولید «توهم مشارکت در انتخابات» و تصفیه و سرکوب مداوم صورت گرفته است. در حقیقت رمز و راز بازتولید قدرت رژیم و تداوم چهل ساله جمهوری اسلامی در گرو انجام موفقیت آمیز «تولید توهم مشارکت» و ایجاد امید کاذب به بهبود و تغییر به مدد چرخش قدرت بوده است که خود را در جناح بندی های درونی رژیم به عنوان «اصلاح طلب و اصول گرا» متبلور ساخته بوده است. منظور آن نیست که این نوع بازی با تکنولوژی قدرت اولا از قبل طراحی شده بود و ثانیا بدون منازعه و کشاکش صورت گرفته است. برعکس آن ها برآمده از ناگزیری های رژیم در بستر یک انقلاب ضد ضدسلطنتی- موروثی بوده است که به تدریج ابداع و مهندسی شده و صیقل یافتند. اما نکته اساسی و مهم مربوط به وضعیت کنونی، بروزاختلال شدید در فرآیند بازتولید قدرت است. در حقیقت از همان آغاز، بند ناف حیات حکومت اسلامی بالقوه طناب دارگردن وی هم بوده است. اما تا زمانی که جناح های رژیم کمابیش واجد پایگاه اجتماعی لازم بودند و قادر به مهندسی بازتولید قدرت و لاجرم فریب افکارعمومی، بندناف مزبور می توانست به عنوان مجرای تغذیه و سوخت و سازرژیم تاحدی گرچه نه بدون دشواری، چرخه بازتولید قدرت نظام را ممکن سازد. و برهمان اساس بتواند با کشاندن بخش های مهمی از جامعه به بازی در بساط خود و بین سیکل معیوب بد و بدترعمل کند. گرچه این فرآیند نیز در یک قوس نزولی و در حال کاهش توان (و افرایش انتروپی سیستم) جریان داشته است. به بیان دیگر تا زمانی که از مایه می خوردند و قادر به بازتولید اقتدار در حال استهلاک خود بودند، این نوع بازی با تکنولوژی قدرت برای تولید سراب های امیدبرانگیز در میان بخش هائی از جامعه و تاحدی جهان و پنهان کردن ماهیت واقعی خود کارکردی داشت. ولی موقعی که دیگر کفگیر به ته دیگ می خورد و دیگر مایه چندانی برای مانور و سرخ نگهداشتن چهره باقی نمی ماند، فرآیند بازتولید قدرت در نظام جمهوری اسلامی دچاربحران جدی می گردد. اختلال در بازتولید اقتدار در مقاطع گوناگونی از حیات رژیم که حتی مجبور به جراحی هم شده وجود داشته است اما ورود آن به مرحله بحران که مشخصا پس از خیرش دیماه مشهود گردید، امر تازه ای است. با تبخیر حمایت توده ای ماسک از چهره رژیم کنار رفته و نظام حاکم ناگزیراست با چهره واقعی خود و البته با بحران های شدیدی چون بی اعتمادی عمومی، اعتراض های گسترش یابنده و بحران های عدیده اقتصادی و اجتماعی مواجه شود. از این پس ادامه بازی در چهارچوب معادله تاکنونی در حکم خودزنی بوده و به بی ثباتی و تضعیف کلیت نظام تمام می شود. حتی تصفیه و یا بالانس قدرت به عنوان بخشی از بازی تکنولوژی قدرت برای بقاء خود با دشواری بسیار همراه شده و ضربه زدن به جناح رقیب بیش از آن که در حکم تقویت رقیب باشد موجب تضعیف هر دو و بهم زدن تعادل رژیم و تشدید فرآیند فروپاشی نظام گردد (هشداری که تحت عنوان همه سوار یک کشتی هم هستیم داده می شود). مسأله برسرعفلت یا عدم عقلانیت نیست که بتوان چاره کرد. معضل از فرسایش و زوال قدرت در مواجهه مستمر با سطوح گوناگون خرد و درشت نافرمانی و مقاومت گسترده جامعه آگاه شده به ماهیت فریب سیستم بر می خیزد. فرسایشی که خود را در بی رمق شدن مستمر و شتابان نهادهای برپادارنده قدرت حاکم نشان می دهد: مثل نهادهای تبلیغاتی (از صدا و سیما تا دیگر رسانه ها و تریبون ها)، نهادمذهب و روحانیت و مساجد و نماز جمعه ها، نهادآموزش و پرورش که نسل جدید بیزار از سیستم از متن آن برآمده است، نهادخانواده، نهادهای کنترل کننده اقتصادی (مثل بانک مرکزی برای کنترل نرخ ارز و تورم و …)، بی اعبتارشدن نهادهای سیاسی چون احزاب و از جمله اصلاح طلبان و بالأخره نهاد دولت به عنوان اداره و کنترل کننده نابسامانی های اقتصادی و زیست محیطی و… در واقع اعتراض و خودآگاهی جامعه به سیستم و ماهیت آن – جامعه به عنوان منبع اصلی و نهائی قدرت- راه پیشروی تاکنونی قدرت برای ترمیم خود را بسته شده است. مجموعه روندفروپاشی این نهادها بیانگرآن است که ما وارد فازی شده ایم که دیگر حاکمیت قادر به ادامه حکمرانی خود به شیوه تاکنونی نیست. این که آیا احیانا به شیوه ای دیگر قادر به حفظ حکمرانی خود خواهد شد یا نه؟ واین که در نتیجه افت اقتدار سیستم، چه نیروها و گرایش ها و گفتمان ها ممکن است سربلند کنند و تا چه درجه به نقش آفرینی به پردازند، به عوامل گوناگون و پیچیده ای مربوط هستند که هنوز نمی توان با قطعیت در باره آن ها سخن گفت و پرداختن به آن هم خارج از حوصله این نوشته است.
بحران در حوزه اقتصاد بیمار و شکاف بین اقتصاد واقعی و اقتصاد رسمی در گذر زمان به چنان درجه ای از انباشتگی رسیده است که به محض شروع تهدیدها و فشارهای خارجی دال بر شروع تحریم ها، هم چون برخورد نیشتری با دمل چرکین، حتی قبل از آن که خود تحریم ها شروع شود، حباب بزرگ بحران ترکید و موجب فرارسرمایه و سرمایه گذاران اعم از داخلی و خارجی شد و وضعیت چنان و خیم گشت که رژیم توان حفظ تعادل و ثبات مصنوعی تا کنونی نظیرسطح قیمت ها و تورم سرکوب شده را از دست داد و ناچار گردید که به شوک تراپی بزرگ و دردناکی در اقتصاد که سال ها از ترس برآشفتگی فرودستان جامعه سعی در کنترل شیب آن داشت متوسل شود. فاصله فاحش بین نرخ واقعی و نرخ رسمی ارز نمودی از همان شکاف بین اقتصاد واقعی و اقتصاد موهوم و رسمی بود که با رها کردن نرخ ارز بیرون زد! و چنین بود که با گشوده شدن دریچه های سد، درچشم بهم زدنی دوسوم قدرت خرید مردم و زندگی اکثریت بزرگی بزیر آب رفت و تورم خفته در «اقتصادرکودی» حرکت موشک وارخود را آغازکرد و تازه همین شوک بزرگ هم که باید آن را موج اول بشمارآورد، نتوانسته تعادل تازه و نسبتا پایداری را برقرارکند. چنان که هم چنان شاهد افزایش نرخ ارزها و کالاها و تداوم ولع سیری ناپذیر بازار هستیم. وعده بسته های حمایتی- رویکرد صدقه پروری- از سوی دولت اگر هم واقعیت پیداکند چیزی جز ترکیب سیاست هویچ و چماق نیست. البته آن سوی شوک تراپی اقتصادی انتقال یا بازتوزیع عظیم ثروت های عمومی برای پروارکردن اقلیتی خودی و فوق مرفه و برخوردار از رانت، یعنی افزایش نجومی شکاف طبقاتی در یکسو و پرت شدن میلیون ها شهرونددیگر به قعرسیاهچاله خط فقر مطلق دهها میلیون نفری انباشته شده در شهرها و حاشیه نشنی و حلبی آبادها نیست. تشدید ستم اقتصادی و غارت بزرگ ثروت های عمومی که با عناوین فساد و رانت و قاچاق و … از آن نام می برند در کنار سرکوب حق سبک زندگی و حق شادی و حق تنفس آزاد و انواع تبعیض های اجتماعی و عقیدتی و جنسیتی نهادی شده، با چنان شتابی دامنگیر مردم شده است که مردم ایران را به خشمگین ترین مردم جهان تبدیل کرده است. اوضاع به چنان وخامتی گرائید که حتی مجلسیان دست نشانده رژیم و یا حامیان روحانی را -هرکدام به دلایل مختلف – وادارساخته است که باصطلاح از او تبری بجویند و علیرغم «سوء استفاده دشمن و بدخواهان» برای پرسش حول برخی از مشکلات اقتصادی به صحنه مجلس بکشانند و پاسخ هایش را- که فی الواقع نه پاسخ بود- نپذیرند. اکنون باردیگر او پس از خلف وعده های انتخاباتی اش که منجر به ترکیدن حباب انتظاراتی شد که در کازار انتخاباتی اش برانگیخته بود که موجب ریزش شدید پایگاه حمایتی و «پشیمان شده ها از رأی خود» گشت، اینک یک باردیگر با انتظاراتی که پیرامون افشاء ناگفته ها و موانع پشت پرده برانگیخته بود بار دیگر به نحوی روی صحنه ظاهرشد که موجب سرخوردگی گسترده ای حتی از سوی یاران و حامیان اصلاح طلب و روزنامه های همسوی با خود شد. اکنون او به عنوان رئیس جمهوردروغگو، بی کفایت و کسی که قبله اش رو به سوی رهبرنظام دارد از هرسو مورد انتقاد و تمسخرقرارگرفته و در ضعیف ترین موقعیت خود قرارگرفته است: از یکسو فشارهایی سنگین خارجی دولت آمریکا و حمایت منفعلانه اروپا از برجام و از سوی دیگر فشارهای فشل کردن برنامه هایش توسط جناح اصول گرا بویژه باندهای افراطی در کناراز دست دادن اعتماد و حمایت اصلاح طلبان و حامیان لیبرالش، او را به یک رئیس جمهورپروبال شکسته و بی خاصیت تبدیل کرده است. در حقیقت فروپاشی اقتصاد و نارضایتی های گسترده جامعه والبته نگرانی از آینده نظام، او را بیش از پیش به سمت تسلیم شدن و تن سپردن به فرامین خامنه ای و به رئیس جمهوری دست آموز سوق داده است. البته روندخلع ید از اقتدار و اختیارات قانونی و روتین رئیس جمهورنظام از مدت ها پیش آغازشده بود و او عملا همان اختیارات موجودخود و کابینه اش را در پی توصیه خامنه ای برای تشکیل نشست های منظم سران سه قوه جهت اتخاذ تصمیمات مهمی که موردحمایت رهبرهم خواهد بود، از دست داده بود. بنابراین عجیب نیست درحالی که پیشاپیش او را تهدید به مرگ و سرنوشتی چون رفسنجانی کرده بودند، مجلس مؤسسان نیز خارج از حوزه وظایف خود، او را برای ارائه گزارش (و لابد پاسخگوئی) فراخوانده بود، و پیشاپیش هم برای مصلحت اندیشی در مواجهه با مجلسیان به نزدخامنه ای شتافته و توصیه های او را به توصیه ها و یا انتظارات حامیانش ترجیح داده بود؛ در مجلس اصلا منکروجود بحران شد و جز دعوت به حفظ وحدت در برابردشمنان و القاءامیدبه مردم و البته هشدارنسبت به خطرغرق شدن کشتی نظام در صورت درگیرشدن باهم، نداشت. آچمزشدگی او نمادبحران و بن بستی است که نظام گرفتارآن شده است. و انکاربحران توسط او به مثابه انکارخورشید در روزروشن بود و یادآورادعای ضبط صوت ازهاری در انکاراعتراضات شبانه، که حتی با بهت و ناباوری رسانه های همسو با دولت مواجه شد. به عنوان نمونه تیترآغاز و پایان سرمقاله روزنامه عصرایران در این مورد گویاست:
«آقای روحانی! به خود بیایید و صدای خردشدن استخوان مردم را بشنوید!… هیچ دورنمایی از تدبیر برای بهبود اوضاع دیده نمی شود. صریح می گویم: کسانی که صدای خردشدن استخوان مردم شان زیر با فشارهای روزانه را نشنوند، لاجرم باید به شنیدن صدای خرد شدن کرسی های ریاست شان تن دهند؛ این قاعده تغییر ناپذیر تاریخ است.»
طبیعی است که با چنین رویکردی رهبرنظام و اصول گرایان نزدیک به او از یکسو در پوست خود نگنجند و از سوی دیگر در همان حال خامنه ای با تمجید از خویشتن داری و سخنان روحانی در مجلس چه به تلویح و چه از پشت پرده به نمایندگان و کارچرخانان مجلس پیام می دهد که بیش از این جلوتر نروند. با وجود تمکین و سرسپردگی روحانی به رهبرنظام، خامنه ای و اصول گرایان نیاز دارند که تا او را هم چنان به عنوان رئیس دولت مسئول کامل وضعیت کنون و بلاگردان نظام بکنند. نه فقط بدلیل آن که با سهولت بیشتری خواست های خود را در دوره باقی مانده از ریاست جمهوری به او دیکته کنند بلکه از این نمد برای آینده سیاسی خود هم کلاهی آماده کنند. تا آن جا که به چرخش باصطلاح قدرت در درون ساختاررژیم برمی گردد، همانطور که محصول دوره خاتمی احمدی نژاد بود محصول دوره روحانی هم پروبال دادن به اصول گرایان و کسانی امثال رئیسی ها و سپاهیان و باندهای افراطی است. اگر در نظر بگیریم که روحانی در خلال سخنان خود به شکل گذرا و مبهم به راه سوم هم اشاره کرد که ظاهرا یکی دیگر از راهبردهای خامنه ای است و مربوط به رویکرد تازه ای است پیرامون برجام و کلا جهت گیری دیگر در صورتی که اروپائی ها حمایت لازم از صدورنفت و گشایش های بانکی و سرمایه گذاری را به عمل نیاورند. بدیهی است که وجود چنین چشم انداز محتمل و تأییدآن توسط روحانی به معنی نزدیکی بازهم بیشتر روحانی به بیت قدرت و تمکین از فرامین وی و سپاه و اصول گرایان خواهدبود. بنابراین دوره دوم روحانی را باید از یکسو در قیاس با دوره اول به معنای یک چرخش بزرگ بسوی هسته اصلی قدرت و خلع یدشدن بیش از پیش اختیارات رئیس جمهوری دانست و از سوی دیگر به معنی تشدید شکاف بین نظام و مردم و نیز تشدید بحران سیاسی و اقتصادی.
در چنین شرایطی که بطور همزمان با دو شکاف بزرگ و در حال تعمیق یعنی شکاف بین اقتصاد رسمی و اقتصاد واقعی و نیز شکاف بین جامعه رسمی و جامعه واقعی مواجهیم و رژیم هم سعی می کند که در بالا برای مقابله و سرکوب آن باصطلاح خود را یک پارچه کند ( که در عمل به معنی فروریزی بازهم بیشتر پایگاه اجتماعی در حال ذوب شدن است) و در سطح جهانی برای خود حامیانی داشته باشد (با نگاه رو به قدرت های شرقی و تاحدی اروپا)، برقراری پیوندبین این دو شکاف بطوری که وضعیت واقعی اقتصاد و اکثریت بزرگ زحمتکش و فقرزده جامعه بتواند ترجمان واقعی و گفتمان مناسب خود را در حوزه سیاسی پیداکند (اقتصادی سیاسی بحران) از اهمیت بنیادی برخورداراست. در حوزه سیاسی تمرکز بر کلیت قدرت سیاسی و قلب طپنده آن نظام ولایت و ولی فقیه (برای خنثی کردن هرنوع مانورهای سرشکن بحران ) که پاسدارنظم سراپا تبعیض آمیز موجوداست، و در حوزه اقتصادی مبارزه علیه سیاست های غارتگرانه نئولیبرالیستی به شکل عاجل مطرح هستند. شاید بتوان از آزادی، نان، برابری اجتماعی در تمامی حوزه ها، و حفاظت رادیکال از محیط زیست و خود حکومتی به عنوان عناصراصلی و کلان گفتمان ترقی خواهانه و در حال تکوین در بطن جنبش سراسری مطالباتی- ضداستبدادی سخن گفت، به شرط آن که بتوان رابطه ای عینی و محسوس بین آن ها و معضلات واقعی و ملموس بخش های مختلف جامعه ایران برقرارکرد. در هر صورت چنین گفتمانی نه از بیرون که از درون جنبش می تواند بجوشد و فراگیرشود. مایه ها و پایه های اولیه این گفتمان در خودجامعه و مبارزات روزمره مردم به درجاتی جاری است (مثلا به عنوان نمونه شعارکارگران هفت تپه به روشنی مبارزه علیه خصوصی سازی است و معلمان آموزش رایگان) اما شفاف و تعمیق شدن آن ها و بویژه پیوندشان با مطالبات کلان فوق امر ساده ای نیست. تقویت و شکل گیری چنین گفتمانی نه فقط شرط برون رفت از فاجعه نظام کنونی است بلکه هم چنین در مرزبندی با گفتمان نئولیبرال های مخالف رژیم و حامیان بین المللی آن ها و لاجرم بسترسازی مناسب برای بدیل نظام در راستای رهائی هم هست.