زمانی کە جنگها اتفاق می افتند، نقش دولتها بیش از پیش فزونی می یابد، و درست پا بە پای آن نقش مردم و جوامع در تعیین سرنوشت خویش و تاثیرگذاری بر روند حوادث سیاسی در درون کشورهای خود و از این طریق بر روابط منطقەای و بین الملل کم اثرتر.
جنگ اوکراین نیز از این قاعدە بی بری نیست. جنگ کە با خود مسئلە امنیت ملی، اقتصادی و سیاسی را بیشتر از هر زمان دیگری برجستە می کند، منجر بە محدودیت بیشتر آزادی ها و تمام آن دستاوردهائی می شود کە بنوعی در زمان صلح و آرامش مردم توانستەاند، ایجادکنند. با شروع جنگها، دولت بە جلو صحنە راندە می شود و نقش کماکان بی بدیلی را کە در گذشتە ایفاء می کرد، بە سطوح بالاتری گسترش می دهد. در جنگها، دولت بە پناە اصلی مردم تبدیل می شود.
پس با شروع جنگ، ما بتدریج وارد یک دوران رکود و خمود می شویم کە سرتاپای جامعە را درمی نوردد. جنگ کە با خود بحرانهای اقتصادی و معیشتی را بیشتر می کند، بهانەای بە دست دولتها، بویژە دولتهای مستبد، غیرمردمی و سرکوبگر می دهد کە ناکارآمدی و بی کفایتی خود را بهتر توجیەکنند. آنجا کە عوامل بین المللی هم بە دلایل گرانی و ناامنی و غیرە اضافە می شوند، چنین دولتهائی سر از پا نمی شناسند تا نشان دهند کە بلە آنها هم بنوعی قربانی قدرتهای بزرگ و یا عوامل غیر قابل پیش بینی اند! و ابعاد این پدیدە زمانی بزرگتر می شود کە جنگ میان قدرتهای بزرگ باشد، قدرتهائی کە بیشتر از دیگران بر وضعیت دنیا از هر لحاظ تاثیر دارند.
و از سوئی دیگر جنگ منجر بە پذیرش بیشتر واقعیت زندگی خود، تشدید باور بە سرنوشت گرائی و پوچگرائی افزونتر در میان انسانها می شود. هنگامیکە اهریمن دولت بیش از پیش بزرگ می شود، و قسمت بیشتری از سرنوشت انسانها را در دست می گیرد، ایدەها عقب می نشینند و اهریمن هائی کە داعیە وطن دوستی و دفاع از انسان دارند، بە جلو صحنە پرتاب می شوند. اهریمن هائی کە بەگاە خود می توانستند از وقوع جنگ جلوگیری کنند، اما نکردند!
و با جنگ اوکراین ما بار دیگر در چنین دورانی قرارگرفتەایم.
و جنگ کە می آید، سرنوشت غریب بشر دوبارە دست مدعیانی می افتد کە برای بهترکردن اوضاع از بدترین وسیلەها استفادە می کنند. و تا جنگ شدیدتر و اوضاع فاجعەبارتر، انگار وطن پرستی و ادعاهای آنچنانی بیشتر.
جنگ اوکراین، نقطە غریب دیگری از سرنوشت انسان در کرە خاکی زمین است. نقطەای کە این بار خطرهای تلنبارشدە آن و پتانسیل ویرانگری آن از هر جنگ دیگری در جریان تاریخ بیشتر است. و در جائی کە سلاحهای کشتار جمعی اتمی و هستەای وجوددارد، و دم بە دم دارندگانشان آن را بە رخ می کشند، ما در واقع در لحظە پاک شدن خاطرە انسان از همە مفاهیم فلسفی و سیاسی و جامعەشناسی آن قرارگرفتەایم. مفاهیمی کە با خود دولت مدرن را بە ارمغان آوردند، اما نتواستند بر تناقضات آن فائق آیند.
و شاید بیهودە نباشد کە انسان عصر کنونی بی توجەترین انسان بە سرنوشت خویش و بە مفاهیم است. جائیکە دولت تلاش می کند همە چیز را در اختیار بگیرد، و جنگ این در اختیاربودن را تشدید می کند، دیگر چە برای دیگران باقی می ماند!
و شاید جنگ، در اصل تلاش دولتها برای تقویت قدرت خود و تهی کردن مردم از ارادە و آرزو باشد. و جنگ کە می آید، میهن دوستی نیز اگر بە قهقرا نرود، اما در عمل چیزی بە جز رنج بیشتر برای مردم بە همراە نمی آورد. مگر نە اینکە مدعیان میهن دوستی، می توانستند جنگ را خط قرمز خود در هر صورت اعلام کنند!
و آنانی کە در رفتار خود نهایتا بە جنگ می رسند، چە حملەکنندە و چە آنی کە نتوانست از قبل مانع حملە شود، میهن دوست نیستند. و این چنین همە در قبال سرنوشت بشر مسئولند.