تعاریف
انقلاب تحولی است که در زمانی کوتاه به تحولات پایه ای در ساختار سیاسی و روابط اجتماعی بیانجامد. عموما چنین تحولی با برآمد جنبش توده ای، در هم شکستن قدرت سیاسی و کسب قدرت توسط مخالفین ساختار موجود همراه است.
رفرم تحولی است که توسط نیروهای حاکم در چارچوب ساختار سیاسی موجود صورت میگیرد
هر چند انقلاب و رفرم دو شیوه کاملا متفاوت از تحول است ولی رو در روی یکدیکر نیستند. بخش عمده انقلاب ها با رفرم آغاز شده و هر انقلابی پس از تغییر قدرت سیاسی به رفرم و اصلاحات میانجامد. از سوی دیگر کم نیستند رفرمهایی که در تداوم خود در یک پروسه طولانی به تحولات بنیادین در ساختار سیاسی اجتماعی کشور بیانجامند. تحولات کشورهایی نظیر انگلیس، هلند و ژاپن در قرون هیجده و نوزده از این شمارند.
انقلاب حاصل ترکیب معینی از موقعیت و توانایی قدرت حاکمه، روانشناسی و آمادگی مردم و شرایط بین المللی است. ترکیبی که بندرت شکل میگیرد در حالیکه انجام رفرمهای محدود و گسترده پدیده ایست متداول.
عوامل متعددی میتواند محرک تصمیم نیروهای حاکم بر کشور به انجام رفرم گردد.
۱ رفرم هایی که با هدف پیشرفت کشور و یا کارآمدی سیستم حاکم انجام میشود. در این حالت رژیم توسط مردم و نیروهای اپوزیسیون تهدید نمیشود. رفرمهای عباس میرزا وامیرکبیر در ایران از این نمونه هستند.
۲ رفرمهایی که بدلیل احساس خطر نیروهای حاکم از گسترش نارضایتی و بخطر افتادن سیستم حاکم و جهت پیشگیری از این شرایط انجام میشود. فشارآمریکا به ایران وبرخی کشورهای مشابه در اوایل دهه شصت میلادی که در ایران به رفرم اوایل دهه چهل انجامید از این نوع می باشد.
۳ رفرم هایی که در اثر فشار جریانهای متکی به مردم و یا فشارهای بین المللی صورت میگیرد. بعبارت دیگر رژیم در اثر فشارداخلی یا بین المللی عقب نشینی میکند. عقب نشینی رژیم در سال ۵۷ از این نوع بود.
در این نوشته انقلاب با مفهوم دگرگونی بنیادین در ترکیب و ساختار سیاسی اجتماعی بکار گرفته شده و قضاوت مثبت و منفی در مورد راستای چنین تحولاتی مبنا نیست.
تصور نیروها از رابطه رفرم وانقلاب در سالهای قبل از انقلاب
نیروهای چپ در آنزمان بیش از دیگران به ایدههای مربوط به دوران گذار و تحولات سیاسی اجتماعی پرداخته و اکثریت قریب به اتفاق نوشته ها و ترجمه های آنزمان در این رابطه توسط نیروهای چپ تدوین گردیده است. جامعه شناسان و تحلیل گران وابسته به رژیم کمتر به بررسی تئوریهایی که تحولات اجتماعی سیاسی را بررسی میکرد میپرداختند و سایر نیروهای اپوزیسیون تحت تاثیر ادبیات و کار نیروهای چپ بودند.
از نظر تحلیل گران آنزمان مرز پررنگی انقلاب و رفرم را از هم جدا میکرد. رئوس تصور تحلیل گران آنزمان از رابطه رفرم و انقلاب و راههای تحول عبارت بودند از:
اگر در گذشته تحول از رژیم های ماقبل سرمایه داری به سرمایه داری در برخی کشورهای سرمایه داری نظیر انگلیس و ژاپن از طریق رفرم صورت گرفته بود، فرارفتن از جامعه سرمایه داری با قهر و مقاومت نیروهای حاکم مواجه شده و در هم شکستن این مقاومت بدون یک انقلاب توده ای و اعمال قهرمردم امکان پذیر نیست. تحول از رژیم های استبدادی به دمکراسی بدون یک انقلاب بورژوادمکراتیک ناممکن است. رفرم نمیتواند در تداوم خود به تحولات بنیادین بیانجامد و تنها در صورتی میتواند مورد استقبال قرار گیرد که بتواند تغییراتی را موجب شود که راه انقلاب را بگشاید. در غیر این صورت تدبیر نیروهای حاکم برای ممانعت از انقلاب و کند کردن چرخ تاریخ است.
در این چارچوب رفرمهای اوایل دهه چهل توسط بخش عمده نیروها مورد استقبال قرار گرفت اما تحلیل آنان این بود که این رفرمها نمی توانند تا تغییر ساختار و شیوه اداره کشور ادامه یابند و ضرورت مبارزه با دیکتاتوری شاه موضوعیت خود را از دست نخواهد داد.
سایر نیروهای اپوزیسیون و بطور مشخص نیروهای مذهبی نیز تحت تاثیر افکار چپ بوده و بنوع دیگری همین ایده ها را فرمول بندی میکردند. جریان های لیبرال نظیر جبهه ملی و نهضت آزادی با چنین تقسیم بندی زاویه داشتند و میکوشیدند مسیر تحول از رژیم استبدادی به یک رژیم ملی و استقرار آزادیهای سیاسی را از طریق اصلاحات، بدون انقلاب سیاسی و در هم شکستن ساختارهای رژیم پیش برند. شعار این نیروها مبنی بر اینکه شاه باید سلطنت کند نه حکومت و ضرورت اجرای قانون اساسی تلاشهایی در این راه بود اما سیاست این نیروها بیش از آنکه به یک دیدگاه تحلیلی متکی باشد از پراگماتیسم سیاسی نشات میگرفت. آنان بندرت در مباحث استراتژیک و تئوریک در این عرصه مشارکت مینمودند.
پس از سالهای دهه پنجاه میلادی جهان به دو اردوگاه تقسیم شده بود. تمامی کشورها مجبور بودند در جهان دو قطبی آنروز در نزدیکی به این یا آن اردوگاه سمت گیری نمایند. در اکثریت قریب به اتفاق کشورهای غیر اروپایی و امریکای شمالی رژیم های دیکتاتوری حکومت میکردند. کشورهایی نظیر هند استثنا بودند. بخش عمده تحلیل گران در ایران (و در جهان) تصور میکردند که شکل گیری رژیم های بورژوایی لیبرالی در این کشورها ناممکن است و لیبرالیسم سیاسی روبنای سیاسی کشورهای پیشرفته اروپایی و آمریکای شمالی است. برای مثال بِیژن جزنی با وجود طرح ضرورت مبارزه با دیکتاتوری، معتقد بود که این مبارزه نمیتواند به دمکراسی لیبرال منجر شود و روبنای سیاسی در کشورهای وابسته دیکتاتوری است. او معتقد بود مبارزه علیه دیکتاتوری در این کشورها راهی جز فرارفتن از سیستم اجتماعی موجود و سمت گیری سوسیالیستی ندارد. حزب توده ایران هر چند در نشریه دنیا در مقالاتی بقلم ایرج اسکندری و کیانوری امکان غلبه نیروهای عاقلتر در درون رژیم و بازشدن فضا را طرح میکند ولی در همان نوشته ها این احتمال را ضعیف ارزیابی مینماید. براساس همین برداشت است که در روزهای پس از انقلاب فداییان به تلاش نیروهای لیبرال در درون رژیم بی اعتمادند و آن را رد میکنند. سیاست فداییان در دو ماه اول پس از انقلاب ادامه سیاست مبارزه علیه دیکتاتوری است. این سیاست تا نامه به مهندس بازرگان وبرخورد مثبت با او تداوم می یابد ولی با مخالفت قاطع کادرها و نیروهای وابسته به این سازمان مواجه شده و کنار گذاشته میشود. در حزب توده بدلیل برخورد منعطف تر نظری با این پدیده، یک جناح معتقد به همراهی با لیبرالها برای برقراری دمکراسی که چهره شاخص آن ایرج اسکندری است وجود دارد ولی این جناح در اقلیت قرار کرفته و حزب توده نه تنها به لیبرالها بی اعتماد است بلکه حذف آنان از حاکمیت را برای پیشروی انقلاب ضرور تشخیص داده و در این راستا میکوشد.
این مطلق گرایی و تحلیل از ایران و کشورهای مشابه بر پایه واقعیات جهان آنروز شکل گرفته بود و پایه های استدلالی قوی داشت. بجز استثناهایی در تمامی کشورهای غیر اروپایی و آمریکای شمالی رژیم های دیکتاتوری حاکم بودند. رفرمهای اجتماعی که در مواردی به تغییرات مهمی در ساختارهای اجتماعی اقتصادی این کشورها انجامیده بود، صورت گرفته بود ولی نمونه ای از تغییر ساختار سیاسی و متکی شدن به رای مردم از طریق رفرم وجود ندارد. استقلال هندوستان قبل از این دوران صورت پذیرفته بود ولی با وجود مشی مسالمت جویانه رهبری مبارزات در پروسه استقلال ملیونها نفر کشته شدند.
بدلیل سابقه استعمار در کشورهای آسیا و آفریقا و یا نوع مناسبات شرکت های بین المللی با این کشورها مثلا در امریکای لاتین تمایلات مخالف غرب بین روشنفکران و تحصیل کردگان این کشورها غالب است. بازشدن فضای سیاسی و تاثیرگذار شدن رای مردم و یا افکار عمومی به غلبه نیروهایی که خواهان فاصله گرفتن با غرب هستند میانجامید و در جهان دو قطبی آنروز فاصله گیری با غرب به نزدیکی به شرق انجامید. این سمت گیری قابل تحمل نبود. کودتاهای نظامی و غلبه دیکتاتورهای متمایل به غرب و سرکوب مقاومت، پایان چنین روندهایی بود. ایران (مصدق)، کنگو (لومومبا)، پاکستان (بوتو)، اندونزی (سوکارنو)، شیلی (آلنده)، آرژانتین (ایزابل پرون) و .. از این شمارند. در آنسو نیز بگونه دیگری همین روند جریان دارد و هر کشور متمایل به آن اردوگاه که خواهان راهی مستقل است با شرایط مشابهی مواجه میشود دخالت مستقیم در مجارستان، چکسلواکی و کودتاهای متعدد نظامی در کشورهای آفریقایی متمایل به اردوگاه سوسیالیستی از این شمارند. در این زمینه میتوان استثناهایی بر شمرد. مثلا تلاشهای جیمی کارتر در ابتدای دوران ریاست جمهوریش در اعمال فشار به حکومت های دیکتاتور متمایل به غرب جهت اتخاذ سمت گیری لیبرالی یا تمایز برخورد کشورهای اروپایی در این رابطه. مثلا اعمال فشار به آفریقای جنوبی برای پایان دادن به آپارتاید و حمایت از کنگره ملی چپ گرا از این شمارند. ولی این نمونه ها محدود و موقتی بوده و روند عمومی ذکر شده را زیر سوال نمی برد.
مطلق کردن راه انقلاب و گذار قهرآمیز بر بستر چنین شرایطی در جهان آنروز شکل گرفته بود. روشنفکران و تحلیل گران آنزمان معتقد بودند که اعمال قهر شیوه نیروهای حاکم است. قهر نیروهای حاکم را تنها میتوان به اتکا قهر متکی به توده ها در هم شکست. جنگ های رهایی بخش، مبارزات پارتیزانی و چریکی و کودتاهای افسران جوان ناسیونالیست نمونه هایی از این تلاشها بودند. بخش عمده نیروهایی که مثلا مبارزات چریکی را در این راستا مفید نمیدانستند، به ضرورت اعمال قهر توده ای برای گذار معتقد بودند.
اشکال گذار در سی سال اخیر
با تضعیف و سپس در هم شکستن بلوک شرق، پایان یافتن جنگ سرد و جهان دو قطبی، راهها و امکانات گذار سیاسی دگرگون شد. اگر در گذشته یافتن تحولات سیاسی که با جنگ و کودتا و خونریزی همراه نباشد دشوار بود، در سی سال اخیر دهها تحول در جهان رخ داده که با دو گانه انقلاب و رفرم قابل توضیح نیستند. هانتیگتون تحولات سی ساله آخر صده گذشته را موج سوم دمکراسی مینامد. در این دوره تعداد کشورهایی که سیستم سیاسی آنان دمکراتیک (یا کمابیش دمکراتیک) است از سی به بیش از دو برابر افزایش می یابد. وی تحولات پرتقال را بعنوان شروع این دوران در نظر میگیرد. در سالهای دهه هفتاد ما شاهد تحولات در کشورهای ایران و نیکاراگوئه هستیم که در چارچوب انقلابات کلاسیک قابل توضیحاند. از آنجا که موضوع بحث این مطلب اشکال گذار است، مبنای این نوشته بر تحولاتی است که از دهه هشتاد ببعد یعنی دورانی که با تضعیف و سپس فروپاشی بلوک شرق مشخص میشود.
بخش عمده جامعه شناسان تحولات این دوران را در چهار گونه کلی دسته بندی کرده اند:
– تحولاتی که از طریق رفرم های تدریجی و در یک دوره نسبتا طولانی صورت گرفته است. این رفرمها توسط نیروی حاکم با دلایل متفاوت و عمدتا بدلیل عدم کارآیی و مشکلات سیستم یا بدلیل فشارهای بین المللی و داخلی پیش برده شده اند و در گامهای اولیه تنها تغییراتی محدود در چارچوب همان سیستم را در برمیگرفت ولی بتدریج دامنه آن گسترش یافته و با غلبه بخش های اصلاح طلب در درون هیات حاکمه در گامهای متعدد به تحولات بنیادین در ساختار سیاسی و گذار از سیستم دیکتاتوری انجامید. ترکیه، کره جنوبی و تایوان نمونه هایی از این توع تحولند.
– تحولاتی که با اصلاحات در سیستم موجود در شرایطی که اپوزیسیون ضعیف بوده آغاز گردیده و در مدتی کوتاه به دگرگونی کامل سیستم سیاسی انجامیده. مجارستان و شیلی نمونه هایی از این نوع تحولند. در مجارستان تشکل های اپوزیسیون صاحب نفوذ وجود ندارند. همه تحولات و تصمیمات در بالا و در درون حزب کمونیست صورت می پذیرد. کمونیست ها خود تصمیم میگیرند تا به سیستم سیاسی موجود پایان دهند. پس از تحول نیز حزب سابق کمونیست با چهره جدید سوسیالیستی در اولین انتخابات برنده میشود. در شیلی پس از سرکوبهای دهه هفتاد اپوزیسون ناتوان بود. اقتصاد شیلی بر خلاف برزیل و آرژانتین موقعیت مستحکمی داشت. ولی خود حاکمان تشخیص دادند با تحولاتی که در جهان و سایر کشورهای آمریکای لاتین رخ داده، شرایط میتواند خیلی سریع تغییر کند. آن ها خود پیشگام تحول و واگذاری قدرت به یک حکومت منتخب غیر نظامی گردیده و با شخصیتها و نمایندگان حزب سوسیالیست وارد مذاکره شده و پس از آغاز این روند بود که احزاب اپوزیسیون مجددا نیرو گرفتند و در روندها مشارکت نمودند.
– تحولاتی که توسط حاکمیت در شرایط وجود یک اپوزیسیون نیرومند آغاز گردیده و در مذاکره نمایندگان حکومت و برپایه یک توافق ملی پیش رفت. لهستان، آفریقای جنوبی و آرژانتین نمونه هایی از این تحولند. در این کشورها حکومت در اداره کشور دچار مشکل است. شرایط بین المللی بزیان حکومت است، مشروعیت حکومت نزد مردم زیر سوال رفته و اپوزیسیون نیرومند وصاحب نفوذ وجود دارد. در این کشورها نیروهای معتدلتر و خواهان تحول در حکومت دست بالا پیدا کردند. روند ها در مذاکره آنان با نیروهای معتدل اپوزیسیون پیش رفت. در اپوزیسیون بخشی مخالف این مذاکرات بوده و آنرا ترفند حاکمان برای فرار از شرایط بحرانی میدانستند. در درون حکومت بخشی از نیروی حاکم با این روند مخالف بوده و آنرا تسلیم شدن به اپوزیسیون میدانست. در این کشورها نیروهای معتدل اپوزیسیون موفق گردیدند تندروها را در اپوزیسیون و نیروهای رفرمیست حاکم موفق شدند جریانهای تند را درون هیات حاکمه یا نظامیان کنترل کنند. در اکثر این کشورها تحولات به انتخابات منجر گردید و در انتخابات نیروهای معتدل اپوزیسیون برنده شدند ولی در جریان مذاکرات و توافقی که صورت گرفته بود امکان فعالیت سیاسی جریانها و احزاب حاکم برسمیت شناخته شد و با عدم پیگرد حقوقی آنان توافق گردید. در اکثر کشورهای اروپای شرقی در دور اول انتخابات احزاب راست پیروز شدند ولی در اکثر این کشورها احزاب سابق کمونیست با چهره و برنامه سوسیال دمکراسی خود را بازسازی کرده و در دور دوم انتخابات چهارسال بعد برنده شدند.
– تحولاتی که با سرنگونی نیروی حاکم و فروپاشی سیستم و جایگزینی آن با نیروهای خارج از حکومت صورت گرفت. پس از انقلاب بهمن و نیکاراگوئه که نمونه های تیپیک از انقلابات کلاسیک، سرنگونی و فروپاشی سیستم اند، ما با نمونه مشابهی در دوره مورد بحث مواجه نیستیم تنها میتوان سرنگونی حکومت نجیب بدست مجاهدین و سپس طالبان را در این چارچوب بررسی کرد. در دو کشور رومانی و تونس نیز نیروی حاکم بزیر کشیده شد. در هر دو کشور نیروهای خواهان رفرم که در ارتش دست بالا را داشتند نقش تعیین کننده در این تحولات پیدا کردند. بخش دیگری از تحولاتی که در چارچوب اخیر دسته بندی میشود مواردی است که تغییر و سرنگونی نیروی حاکم باتکا دخالت خارجی انجام شده است. عراق، افغانستان و لیبی از این دسته هستند.
ادامه دارد