شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۷

شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۷

پیام جبهه ملی ایران درباره ۱۶ آذر...
دانشگاه در روزهای 14 و 15 آذر در حالت التهاب و اعتراض و در این دو روز یکپارچه پیکار بود. اما روز شانزده آذر، سربازان ارتش کودتاچی با حمله به...
۱۷ آذر, ۱۴۰۳
نویسنده: جبهه ملی ایران
نویسنده: جبهه ملی ایران
چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی (2)
در مدلی که مارکس جوان ترسیم می‌کند، «آزادی فردی» با «همبستگی اجتماعی» گره می‌خورد. در این‌جا احترام و عشق انسان‌ها به یکدیگر و رابطه‌ی متقابل آنان، پایه‌ی روابط اجتماعی است...
۱۶ آذر, ۱۴۰۳
نویسنده: علیرضا بهتوئی
نویسنده: علیرضا بهتوئی
ایران و نقش کریدورها در بازتعریف نظم ژئوپلیتیکی: از جنگ غزه تا منازعات سوریه!
در تمدن‌های باستانی، مانند راه‌های تجاری جاده ابریشم یا مسیرهای دریایی در دریای مدیترانه، اهمیت این مسیرها مشخص بود. در دوران مدرن، نقش استراتژیک این راه‌ها پیچیده‌تر شده و ابعاد...
۱۶ آذر, ۱۴۰۳
نویسنده: سایت ۱۰ مهر
نویسنده: سایت ۱۰ مهر
امریکا، آیا تغییری بنیادی در راه است؟
دو تغییر عمده طی چند دهه گذشته در امریکا رخ داده و همچنان در حال گسترش است. تغییر اول موضوع برهم خوردن توازن قدرت اقتصادی بین امریکا با بقیه جهان...
۱۶ آذر, ۱۴۰۳
نویسنده: فرخ نگهدار
نویسنده: فرخ نگهدار
بیانیه مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم درباره قانون حجاب و عفاف!
بیانیه آنچنان که از یک مجمع سنتی دینی نمیتوان انتظار دیگری هم داشت، محافظه‌کارانه است. اما، با توجه به جایگاه این مجمع، هم‌صدایی، هرچند محافظه‌کارانه، آن با مردم و به‌ویژه...
۱۶ آذر, ۱۴۰۳
نویسنده: سردبير ماه
نویسنده: سردبير ماه
آوادار
می‌گویم «...کرم خراط! به جانِ باغ افتاده ... هیچ یک از گلابی‌ها (شاه میوه) قابل خوردن نیست. سیب‌ها کرمو شده ... آلبالو و گیلاس مزه تلخی دارن ... گل‌ها زود...
۱۶ آذر, ۱۴۰۳
نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
شرایط خطیر کشورمان را دریابیم!
رژیم صهیونیستی اسرائیل و نتانیاهو برای مشتعل نگاهداشتن جنگ تا ریاست جمهوری ترامپ و کشاندن امریکا به درگیری نظامی مستقیم اینبار بدنبال آتش افروزی جدید در جائیست که بزعمش از...
۱۵ آذر, ۱۴۰۳
نویسنده: محمود کرد
نویسنده: محمود کرد

تکذیبیه ای برفتوحات ناکرده آقای علی خدایی

بسیاری از انسانهای فداکار بی هیچ دریغی، به حکم وجدان و باور خویش، جانهای خود را سپر بلای رفقای خویش کرده و حتی بعضی از آنان در زیر شکنجه های قرون وسطایی، و یا در میدانهای تیر و بر سر دارها جان داده و فنا شدند. هنوز هم کسی داستان واقعی گذشت ها و فداکاریهای بی دریغ این انسان های شریف و کم نظیر را ننوشته است. اگرچه چنین فقدانی یاس آور و آزار دهنده است، امابدتر از آن سرقت فداکاری های این جمعیت خاموش و انتساب آن همه گذشت و ایثار به چند نفر، و یا کسانی که هیچ نقشی در آن نداشته اند، جز یک ناسپاسی و ناجوانمردی غیر قابل بخشش معنای دیگری ندارد

تردیدی نیست که بازگویی حوادث گذشته بعد از زمانی طولانی نمیتواند به دور از ابهام و خطاهای کوچک و بزرگ باشد. می توان پذیرفت که بخشی از این خطاها غیرعمدی بوده و بطور طبیعی بروز میکنند. اما بخش دیگر آنها، بطور آگاهانه ساخته و پرداخته شده و با قصدی جز روشنگری به اطلاع عموم می رسند تا احساسات و آگاهی های کاذب از پیش معین شده ای را در اذهان عمومی به نشانند. در این زمینه البته پرونده تاریخ سازان حکومت جمهوری اسلامی در داخل و همکاران آن ها در میان ایرانیان خارج از کشور از همه سیاهتر است. اما بخش چشمگیری از آثار قلمی و شنیداری هم که از سوی افراد وابسته به اپوزیسیون ایرانی و یا مدعیان بی طرفی، در باره تاریخ سیاسی  ۴ ـ ۵ دهه اخیر کشور، در قلمرو مجازی در دسترس عموم قرار گرفته، و یا به شکل کتاب منتشرشد ه اند کم و بیش به چنین آفتی آلوده اند. با وجود این، ما به ندرت به کسانی از راویان این آثار بر می خوریم که مخاطبین خود را دعوت به حزم و احتیاط  درباب پذیرش دربست اقوال خویش کنند.

در تداوم و تکرار مکرر چنین وضعیتی است، که ادعاهای بی پایه و جعلی، بتدری  حقایقی مسلم و بدیهی تعبیر شده و مورد سوء استفاده های فراوان اصحاب حقه و تزویر در عرصه روزنامه نگاری، سیا ست و تاریخ  قرار می گیرند.

یکی از آخرین نمونه ها ازاین دست، روایتی است خلاف حقیقت از آقای علی خدایی، در مورد نجات و انتقال تعدادی از رهبران سازمان فداییان اکثریت به افغانستان توسط ایشان در سال ١٣۶٢. این روایت با تیتر درشت و چشم گیر”در باب انتقال رهبران اکثریت از ایران به افغانستان توسط علی خدایی”- یاد مانده های علی خدایی ۶۶- درراه توده شماره ٣۴۵  مورخ ٢٨ آذر ١٣٩٠منتشر گردیده و در آن اقای خدایی مدعی شده اند که شبکه ای مخفی زیر مسئولیت و نظارت وی بخشی از رهبران سازمان را  بعد از ضربات وارده به حزب توده ایران نجات داده و به افغانستان برده است(١).

نوشته پیش رو می کوشد با رجوعی سریع به گذشته، ساختگی بودن این ادعا را بر مبنای  گواهی و توضیحات دو گروه زیر از شاهدان مستقیم و دست اول مرتبط با این ادعا نمایان سازد:

 گروه اول ـ کسانی از مسئولین فداییان (اکثریت) هستند که اقای خدایی نجات و انتقال آ ن ها به افغانستان را به خود نسبت داده اند. بخش های عمده ای از گواهی های تلخیص شده این افراد در این نوشته مورد استفاده قرار گفته اند. گروه دوم ـ کسانی که به دلایلی یا از نزدیک در جریان این انتقالها قرار گرفته ویا خود در تنظیم و ترتیب آن ها نقش موثر داشته اند. راقم این سطور، خود به این گروه تعلق داشته و بعد از اطلاع از “فتوحات” اقای خدایی بر آن شده که  بخشی از دانسته های خود را در رابطه با حقیقت ماجرای این انتقالها با شهادت و یاد مانده های افراد در دسترس دیگر ترکیب کرده، ونتیجه را درفرم نوشته حاضر در معرض اطلاع  و داوری خوانندگان بگذارد.

بهتر است ابتدا به سراغ اظهارات آقای خدایی برویم.

اقا ی خدایی چه گفته اند؟

عین روایت ایشان چنین است:

طاهری پور، فتاپور، کاکوند [کاکووان] و شماری از برجسته ترین کادرهای سازمان اکثریت و همچنین رفقا نامور و تقی برومند با کمک شبکهای که بوجود آورده بودیم از ایران خارج شده و به افغانستان آمدند

افسران نیروی دریائی که به کابل رسیده بودند، تصمیم داشتند با کمک سردار آرین خان بلوچ که نفرات او آنها را از پاکستان به افغانستان انتقال داده بودند، خانواده خودشان را بیآورند به افغانستان. رفقای مسئول افغانستان با این تماس موافقت کردند و ناخدا احمدی مسئولیت این تماس را قبول کرد و خیلی هم خوب توانست این کار را سازمان بدهد. شبکه سردار آرین خان، با پیامی که از جانب احمدی برده بود توانست با خانواده وی در تهران تماس بگیرد و از این طریق با دو خانواده دیگر هم تماس برقرار شد و البته همسر من هم بعدا به آنها وصل شد و همه با هم به افغانستان آمدند. به این ترتیب اولین انتقال به کمک شبکه بلوچ های سردار آرین خان از طریق مرز رودخانه هیرمند انجام شد. پیگیری احمدی در این رابطه همیشه برایم قابل احترام و تحسین بوده و هست…

به هرحال، این اولین ارتباط با ایران، پس از خروج از کشور و استقرار در افغانستان بود. بعد ها بتدریج امکانات دیگری فراهم شد و افراد دیگری را چه رفقای شوروی و چه رفقای افغانی تضمین و معرفی کردند و یا ما خودمان در آنسوی مرز سازمان دادیم. البته از رفقای افغانی کمک گرفتیم. از جمله برای خرید یک مینی بوس میان شهری، از زابل به زاهدان در حاشیه نوار مرزی دو کشور که از این طریق توانستیم در امنیت کامل کسانی را که جانشان واقعا در خطر بود به افغانستان منتقل کنیم. از جمله برخی رفقای رهبری سازمان فدائیان اکثریت مانند “جمشید طاهری پور”، “مهدی فتاپور” و یا “مازیار کاکوند (کاکووان)” که هر سه از رهبران طراز اول سازمان بودند و یا از میان رفقای خودمان “رحیم نامور”، “تقی برومند” و دیگرانی که اگر ضرورت داشت نامشان را خواهم گفت…

… درباره رادیو هم در همین سفر صحبت شد و اگر اشتباه نکنم در همین سفر بود که آنها تصمیم گرفتند “مازیار” را که در کابل بود و از طریق ما از ایران خارج شده بود …

زمانی که نگهدار آمد و در کنار طاهری پور که دبیر دوم سازمان بود و از طریق شبکه ما از تهران به افغانستان مهاجرت کرده بود درجلسات مشورتی شرکت کردیم …

قبل از اینکه به سراغ بررسی بخشی ازلیست اقدامات ادعایی آقای خدایی که به این نوشته مربوط است برویم، به ناگزیر باید اشاره مختصری به بعضی از حوادث مرتبط با مهاجرت رهبری سازمان فداییان اکثریت به خارج از کشور در سال های١٣۶١و ١٣۶٢  کنیم.

خروج رهبری فداییان اکثریت از کشور

چند روزبعد از دستگیری بخشی ازگردانندگان حزب توده ایران در ١٧بهمن ١٣۶١، رهبری سازمان فداییان (اکثریت) تصمیم به خارج کردن بخشی از مسئولین تشکیلات خود از کشورگرفته  و تا نوروز ١٣۶٢ تعداد قابل توجهی از آنان را خارج کرد.

با وخامت بیشتر اوضاع، دامنه این تصمیم گسترش یافته و اغلب اعضای رهبری سازمان تا پایان اردیبهشت ١٣۶٢ به سلامت از کشور خارج شده، و تنها تعداد معینی طبق تصمیم قبلی برای اداره تشکیلات در پشت سرباقی ماندند. افراد باقیمانده در قالب یک کمیته سه نفره به نام “کمیته رهبری مستقر در داخل” متشکل از جمشید طاهری پور به عنوان مسئول سیاسی، انوشیروان لطفی به عنوان مسئول تشکیلات تهران و مهدی فتاپور به عنوان مسئول تشکیلات شهرستانها، به اتفاق تعدادی دیگر از اعضا و مشاورین کمیته مرکزی و تعدادی از اعضای کمیته های ایالتی هدایت سیاسی، تجدید سازمان تشکیلات، خارج کردن اعضا و کادرهای تحت خطر از ایران و … را برعهده گرفتند.

اغلب افراد فوق، از جمله کسانی بودند که در صورت دستگیری سرنوشتی جز شکنجه و مرگ در انتظارشان نبود، حتی در مورد مسئولیت خطیر و ماندن تعدادی از آنها در داخل، کوچکترین گفتگو و مشورت قبلی هم با خود آنها صورت نگرفته بود. با وجود این، اما و اگر در انجام وظایف دشوار پیش رو، ترک مسئولیت، رها کردن همراهان و همرزمان و … نتوانست راهی در وجود اغلب افراد این مجموعه بیابد. در عین حال، این جمع، پیرو تصمیمی که قبلا رهبری سازمان بعد از ضربه به حزب توده ایران گرفته بود، در صورت امکان از کمک و مساعدت برای حفظ و نگهداری و یا خارج کردن کادرهای مسئول حزب توده ایران دریغ نمی کرد.

خروج مازیار کاکووان از کشور

ازجمله کسانی از اعضای رهبری که خروجشان در دستور بود مازیار کاکووان، عضو مشاور هیئت سیاسی بود که  قصد خروج از طریق مرز شرقی به افغانستان را داشت. او خود در بررسی این مسیر آن را مطمئن یافته و با کمک روابط سازمانی خود به یک قاچاقچی در منطقه مرزی متصل، و سپس از کشور خارج  می شود و بعد ازپنج روز اقامت در منطقه مرزی در در داخل خاک افغانستان، به کابل فرستاده میشود. گر چه در آن ایام امکانات سازمان این اجازه را می داد که هرکسی را که لازم باشد از طریق مرزهای شمالی به شوروی اعزام کرد، اما به دلایل معینی از قبل مقرر شده بود که تعدادی از مسئولین از مرزهای دیگر خارج شده و در کشورهایی دیگری به جز شوروی مستقر شوند.

در بدو ورود مازیار کاکووان به کابل، دو نفر که ظاهرا از مقام های افغان بوده اند به دیدار او رفته  و در مورد کیستی و چند و چون خروج وی پرس و جو میکنند. اما او چند روز بعد او متوجه میشود که یکی از این افراد نه یک مقام افغانی، بلکه آقای علی خدایی از اعضای مشاور کمیته مرکزی حزب توده ایران بوده است که هویت خود را هنگام ملاقات با وی پنهان کرده است. مازیار کاکوان این رفتار را غیر صادقانه و گستاخانه می یابد.

خروج رحیم نامور از ایران

زمانی در مردادماه ١٣۶٢ انوشیروان لطفی برای دومین بار به دیدار یکی از مسئولین شعبه مرکزی تبلیغات سازمان اکثریت به نام سازمانی بهروز (ابولفضل محققی) رفته و تصمیم به خروج وی را ابلاغ میکند.  همزمان، یکی از مسئولین تشکیلات تهران نیز قرارهای ضرور را برای وصل او و چند نفر دیگر از کادرهای تشکیلات، به رابطین سازمانی برای انتقال به منطقه و وصل به قاچاقچیان به وی می دهد و تاکید میکند که سازمان از قبل برای هر نفر هفتاد هزار تومان، بابت دستمزد به قاچاقچیان پرداخت کرده است.  زمانی در اواخر شهریور ماه ١٣۶٢، شب قبل از حرکت بهروز و تعدادی دیگر به منطقه، رحیم نامور از رهبران جان به در برده حزب توده ایران، که قبلا از طریق بهروز ترتیب نگهداری اش در امکان یکی از کادرهای سازمان، داده شده بود، مجددا به خود وی برای خروج از ایران تحویل میشود. رحیم نامور برای اینکه شناخته نشود عصای خود را کنار گذاشته و بهروز ناچارا به عنوان کمک و تکیه گاه او عمل میکرده است. در این زمان او خود از درد شدید کمر رنج میبرده به نحوی که بعد از رسیدن به کابل مدتی را در بیمارستان بستری میشود. آنها بعد از رسیدن به مقصد، لنگ لنگان خود را به مسافر خانه ای برای گذران شب میرسانند و بهروز پرسان و جویان  آدرسی را که از قاچاقچیان داشته پیدا کرده و با آنها تماس بر قرار میکند. قاچاقچی اصلی با دیدن وضع نامناسب جسمی رحیم نامور که به عنوان پدر بهروز معرفی شده و به سختی راه می رفت،  بر نرخ خروج افزوده و رقم قابل توجهی را مطالبه میکند،  اما بهروز که پولی هم نداشته نمی پذیرد و تاکید میکند که قبلا سهم ٧٠ هزارتومانی پدر وی حساب شده است.

 کسانی که قرار بوده خارج شوند در اتاقی که متعلق به قاچاقچی بوده جمع  میشوند، و بهروز در آن جا در می یابد که به جز آنها که جمعا  پنج بزرگسال از جمله رحیم نامور را شامل میشد،  چند نفر دیگرنیز وابسته به حزب توده ایران در آن جا حضور دارند. گرچه مجموعه این جمع  به زحمت در اتاق جا گرفته بود، اما کمی بعدتر قاچاچی دو نفر دیگر را نیز به جمع آنها می برد که  به دلایل امنیتی  و کمبود جا با مخالفت بهروز و بعضی دیگر روبرو میشود. آنها از قاچاقچی می خواهند که وضع این مجموعه را در نظر گرفته و دو نفر تازه وارد را جداگانه خارج کند که قاچاقچی نیز میپذیرد …

جمع فوق شب هنگام با وانت بار به مرز منتقل شده و با کمک قاچاقچیانی که هیچ ربط تشکیلاتی به حزب توده ایران و یا فداییان اکثریت نداشتند شبانه وارد خاک افغانستان میگردند. بعد از عبور از مرز رحیم نامور یک شیشه قرص از جیب خود در آورده وبه بهروز می گوید:” من که به تو گفته بودم نگران من نباش، در تمام این مدت این شیشه دستم بود که اگر دستگیر شدم بخورم، من طاقت شکنجه و ذلت را ندارم …”

آنها کمی بعد با مرزبانان افغان مواجه شده و اسکان موقت داده میشوند. چون عید قربان بوده و همه جا تعطیل، بالاجبار یک هفته در آن جا می مانند و ژنرال عبدالمجید، مسئول کل مرزهای افغانستان که در آنجا حضور داشته، به خاطر حضور نامور در جمع آنها شخصا به آن ها رسیدگی می کند. دو روز بعد از ورود به افغانستان، یک شخص ایرانی در لباس افغانی به همراه یک مشاور روس به دیدار بهروز و بقیه می روند. از تصادف روزگار بهروز این شخص را قبلا در ایران دیده و در کمک به حفظ او کوشیده بود، و به همین دلیل هم، خواهی نخواهی توقع برخوردی غیر دوستانه از وی را نداشت. اما وی با رفتاری خشک نشان میدهد که شباهت چندانی به آنی که بهروز در ایران دیده بود ندارد و همین احساس خویش را در خطاب به او بر  زبان هم جاری میکند، اما  طرف مقابل خود را به نشنیدن زده و شروع به بازجویی از وی میکند و می کوشد پیش مشاور روس هم وانمود کند که بهروز را نمیشناسد. مشاهده این رفتار، انگیزه ای برای امتناع بهروز از پاسخ به سئوالات بازجویی وی شده و ضمن حواله پاسخ این سئوالات به سازمان، جزییات مربوط به یک حادثه را در گذشته نزدیک در خاطره خود مرور میکند…

یک حادثه تلخ

بهروز به یاد می آورد که در آخرین دیدار خود با نگارنده این سطور بعد از ضربه به حزب در ایران، از تصمیم سازمان برای کمک به حفظ  کادرهای حزبی مطلع می شود. دست بر قضا این کسب اطلاع همزمان بوده است با تماس او با سیاوش کسرایی و قول و قرارهایی که برای کمک به وی گذاشته بود. بعد از این دیدار، اولین کسی که به تور او می خورد  فردی از کادرهای حزبی بوده که ظاهرا دست به خود کشی زده بود. ماجرا از این قرا بوده که شبی بهروز در تماسی تلفنی با یکی از رفقایش که سابقه دوستی شان به زندان زمان شاه بر میگشت، و همسرش از اعضای حزب بوده و با نوشابه امیری ارتباط داشت، درجریان خبر ناخوشایندی قرار میگرد و در می یابد که باید سریع  خود را به خانه تکی وی در خیابان ١۶ آذر که برای کارهای سازمانی استفاده میشد برساند. وی بعد از رسیدن به آنجا مطلع میشود که دوستش تصمیم گرفته که این فرد را به هر قیمتی شده در بیمارستانی بستری کند و برای این کار از خواهر ١٨ ساله خود کمک گرفته که خود را به جای همسر فرد مورد نظر معرفی کرده و بگوید که اختلافات خانوادگی سبب این خود کشی بوده است.

گویا شوک ناشی از مشاهده مصاحبه تلویزیونی رهبران حزب باعث و بانی این خودکشی بوده است. دوست بهروز با کمک خواهرش شخص مذکور را  همان شب در بیمارستانی در اطراف باغشاه (احتمالا اقبال) تحت نام مستعار آقای ملا جعفری بستری میکنند. بهروز همان موقع به کسانی از بخش پزشکان سازمان مراجعه کرده و سفارش مواظبت از مریض بستری را به در بیمارستان به آن ها میکند. مجدد ا فردای آن روز، این بار به اتفاق دوستی دیگر به نام رضا گلپایگانی از اعضای سازمان که بعدها در زیر شکنجه کشته شد، به بیمارستان برگشته و پیش دکتری آشنا رفته و خواهش میکند که در طول روز هوای ملا جعفری را داشته باشد، اما از وی جواب میشنوند که او نه حزب و نه سازمان را دیگر نمیشناسد و همان پس پریشبی که رهبران حزب در تلویزیون ظاهر شدند، دیگر همه چیز برای او تمام شده است، دست از سر او بردارند و دیگر به سراغش نروند. رضا به بهروز قوت فلب داده و اظهار می کند که زمان امتحان فرارسیده است و کسانی مردود خواهند شد.

بهروز با دریغ  و حسرت به یاد می آورد که بالاخره رضا چندی بعد دستگیر و در زیر شکنجه های سخت لحظه امتحان، جان بر سر پیمان نهاد و به صف زنده گان تاریخ پیوست.

خوشبختانه مریض از مرگ نجات یافته و بعد از چند روز از بیمارستان مرخص می شود. سپس بهروز وی را تحویل دوستی میدهد که برای مدتی مراقبش باشد… اما هنوز چند روزی نگذشته  میزبان شکایت از رفتار و توقعات نابجای مهمان پیش بهروز میبرد… بالاخره اقای ملا جعفری مدت کوتاهی بعد از آن جا میرود و روزگار، چندی بعد او را در نقش و موقعیتی دیگر، در مقابل بهروز در نیمروز افغانستان قرار میدهد. این شخص در واقع کسی جز همان آقای علی خدایی نبوده است.

رحیم نامور در سازمان پناه میگیرد

روزی همان دوست بهروز که ذکرش در بالا رفت مجددا اطلاع میدهد که یکی از رهبران حزب که از دستگیریها برکنار مانده نیاز به کمک دارد و بهروز برای بررسی موضوع قراری را در خیابانی فرعی روبروی فروشگاه کورش در خیابان پهلوی سابق اجرا میکند. در سر قرار شورلت بزرگی پیرمرد تکیده ای را که به سختی قادر به حرکت بوده پیاده میکند. بهروز که انتظار تحویل کسی در آن قرار را نداشته از طرف مقابل خواهش میکند که امر انتقال روز بعد انجام شود تا او بتواند جایی تدارک به بیند، اما وی نمیپذیرد و میگوید که به اندازه کافی خطر کرده و اگر پیرمرد تحویل گرفته نشود در همان خیابان رهایش خواهد ساخت.  بهروز از او خواهش میکند که اقلا آنها را تا نزدیکیهای تقاطع کریم خان باتخت طاووس برسانند، اما  او نمیپذیرد، سوار شورلت خود شده و در میرود.

وقتی پیرمرد این رفتار رفیق خود را میبیند به بهروز میگوید که ناراحت نشود، فقط او را جایی ببرد که وی بتواند خود را بکشد. لحظات دشواری بر بهروز میگذرد و او آنرا به عنوان یکی از خاطره های بسیار تلخ  زندگی خود در خاطره اش ثبت میکند. به هر جان کندنی بوده دو نفری لنگ لنگان خود را به تقاطع کریم خان و تخت طاووس که درحدود ۵٠٠ متری بوده میرسانند، چون خیابان یکطرفه بوده گرفتن تاکسی ممکن نبود و باید پیاده میرفتند. بهروز از پیش در آن محل قراری را با رضا گلپایگانی من باب احتیاط تنظیم کرده بود. در این قرار وی از رضا درخواست کمک برای نگهداری پیر مرد میکند و وی با روی گشاده نامور را تحویل گرفته و در یکی از امکانات به قول خود لیبرالی اش  اسکان می دهد.  رضا در جریان سرکشی های مرتب به نامور تحت  تاثیر شخصیت او قرار گرفته و در صحبتی با بهروز از او به عنوان شریفترین فرد تجربه زندگی خود یاد می کند. میزبان نامور هم با مهر و احترام هر روز صبح با نان و کره و …از وی پذیرایی می کند، اما نامور بدون مطلع کردن آنها از عمل قلب خود که نیاز به رژیم غذای مخصوص داشته، فروتنانه و سپاسگزارانه پذیرایی میزبان را قدر گذاشته  و هرچه را به او می دهند تا آخر صرف می کند که مبادا به میزبان خویش ناسپاسی کرده باشد. وقتی رضا موضوع را می فهمد زبان به گلایه از وی می گشاید اما جواب میشنود که اگر زهر هم به او بدهند به خاطر آن همه دلسوزی و مواظبت، در حکم شربت  آن را سر خواهد کشید…

 تماس سیاوش کسرایی با سازمان

بهروز به یاد نمی آورد که چه کسی از سیاوش کسرایی خبر آورد که میخواهد او را ببیند. بهروز او را درکانون نویسندگان دیده و در جلساتی هر از گاهی به همراه او و شرکت مهرداد فرجاد، باقر زاده و اصغر محجوب حضور یافته بود، تا این که سریک قراری با او در خیابان بهار رفته بود. سیاوش به همراه خانمش سر قرار آمده، سبیلش را زده و یک عینک گردته استکانی زده و پیراهن سفید بلند خود را روی شلوار انداخته بود. بهروز به شوخی او را تشبیه به برتولت برشت کرده و گفته بود که توی اون قیافه بیشتر به چشم میاید و ممکن است به جای برشت دستگیرش کنند، کسرایی با خنده گفته بود که در زندگی خویش با  دشواریهایی فراوانی رو به رو شده و گاه به زانو در آمده اما زیرپا نیفتاده است. وی با تاکید بر قساوت و بیرحمی خارج از تصور حکومت بر علیه دگراندیشان، ادامه داده بود که آنها انسانها را له کرده و به ذلت میکشانند، به سازمان بگویید نگذارد یک شاعر انقلابی به زیر پا بیفتد، و بهروز پاسخ داده بود که امکانات سازمان در اختیار اوست، هر وقت که او بخواهد، دریغ نخواهد شد. ظاهرا سیاوش در یکی از امکانات همسرش به سر می برده و … بعد شعری را که در مورد نورالدین کیانوری سروده  بود به “نام تهمتن در زنجیر” برای چاپ  و نشر توسط سازمان به بهروز داده و او هم آنرا به سازمان رد کرده و سازمان آنرا انتشار داده بود … بهروز درتماس منظم با سیاوش کسرایی قرار داشته… تا این که بعدا دوباره در کابل به هم رسیده بودند و وی در مناسبتهای مختلف سپاس خود را از بهروز و سازمان که او را تنها نگذاشته بودند ابراز کرده بود…

خروج اعضای “کمیته رهبری مستقر در داخل”

بعد از دستگیری انوشیروان لطفی و تعقیب گسترده برخی از کادرهای مسئول تشکیلات از جمله مهدی فتاپور، روابط “کمیته رهبری مستقر داخل” با تشکیلات تهران و شهرستانها به حالت تعلیق در آمده و تا برقرای رابطه مجدد زمانی دشوار و نفس گیر سپری می شود. در این فاصله رهبری خارج بالاخره موفق به برقرای رابطه با تشکیلات داخل شده و با پیشنهاد تعدادی از کادرها برای خارج کردن اعضای “کمیته رهبری مستقر در داخل” به دلایل امنیتی موافقت میکند، و از آنها میخواهد بعد از برقراری رابطه مجدد، مهدی فتاپور و جمشید طاهری پور را بدون درنگ خارج کنند.

تلاش دو سویه هم از سوی دو عضو باقیمانده کمیته داخل و هم از سوی بقیه بالاخره منجر به بر قراری مجدد رابطه میشود. گرچه جمشید طاهری پور از پذیرش پیشنهاد خروج سرباز زده و بر ماندن پا فشاری میکند، اما بالاخره با اصرار مسئولین تشکیلات تهران رضایت به رفتن میدهد. متعاقبا، مدارک سفر وی تهیه و در اوایل آذرماه ١٣۶٢ تحویل او می گردد، و آنگونه که وی به یاد میآورد توضیحاتی را در مورد حرکت و سفر خویش از نگارنده این سطور دریافت کرده ، و سپس توسط یکی از مسئولین تشکیلات تهران به روابط سازمانی برای انتقال به منطقه مرزی وصل و بنا به توصیه ای که قبلا به او شده بود، دو سکه طلا از تهران به عنوان هدیه برای دو بلوچی که قرار بوده او را از مرز عبور دهند می خرد.

اما به جز طاهری پور و اعضای خانواده او، دختر و پسر آقای برومند و دختر خاله آنها نیز در طول مسیر، از همان ابتدا، همراه آن ها بوده اند. به نظر وی، برنامه اصلی خروج فرزندان برومند بوده است که توسط  همان فرد سازمانی که وی به همراه او به منطقه رفته بود، ترتیب انتقال و وصل آنها به قاچاقچیان مرزی از قبل داده شده بود.

کسی از پیش به طاهری نگفته بود که در این سفر کسان دیگری هم همراه او خواهند بود. وی تنها در جریان وصل شدن به قاچاقچیان دریافته بود که تنها نیست. رفتار آنها هراس آلود و بدون رعایت هرگونه موارد امنیتی بوده است. آنها شب قبل، پارتی خدا حافظی بر گزار کرده و می دانستند به کجا می روند.

 در ملاقات با قاچاقچیان، طاهری پور هدیه ای را که در تهران تهیه کرده بود، به آنها می دهد. او تردید ندارد که ترتیب آمدن افراد حزبی قطعا توسط همان رابط  تنظیم شده بود. او از حرفهای اقای علی خدائی در دیدار نخست و در صبحگاه بعد از ورود به افغانستان نیز همین معنی را دریافت کرده بود. همان روز بعد از تاریک شدن هوا به نقطه عبور حرکت کرده و بعد از عبور از مرز در آنسو، از سوی تعدادی سرباز مسلح افغانی به گرمی پذیرفته می شوند و تا صبح دور آتشی که به خاطر گرم شدن آن ها بر پاشده بود اطراق می کنند. صبح زود یک ماشین جیب ارتشی از راه میرسد که آقای علی خدائی سرنشین آن و فرد افغان شخصی پوشی رانندگی آن را بر عهده داشته است…

در اواخر آبان ماه آخرین عضو باقیمانده “کمیته رهبری مستقر در داخل” مهدی فتاپور بعد از وصل مجدد به تشکیلات تصمیم رهبری مستقر در خارج را از طریق این جانب دریافت کرده و آماده خروج میگردد، و سپس در اواخر آذر و یا اوایل دی ماه ١٣۶٢به روابط سازمانی برای انتقال به منطقه وصل و سپس در رابطه با قاچاقچیان قرار میگیرد. قاچاقچی ها او را به محلی در کنار رودخانه هیرمند برده و نیمه های شب برای عبور از رودخانه اقدام میکنند ولی متوجه میشوند همکاران آنها قایقی را که باید با آن از رودخانه عبور میکردند اشتباها در محل مقرر نگذاشته اند و تصمیم میگیرند برگشته و شب بعد برای عبور از مرز اقدام کنند. فتاپور از این تصمیم آنان تبعیت نکرده و با شنا به آنطرف رودخانه رفته و خود را معرفی میکند. آنها او را به شهر (یا در واقع روستای بزرگ محل) میفرستند و از آنجا که رفت و آمد به کابل تنها از طریق هواپیما عملی بود دو روز درآن جا نزد مسئولان افغانی میماند.  بعد از دو روز هواپیمایی از کابل میاید و یکی از مسئولان حزب بنام بهرام به محل سکونت او میرود. وی ظاهرا منتظر کسان دیگری (از اعضای حزب)  بوده و برای بردن آنان به نیمروز آمده بود و از اینکه آن ها نیامده بودند خیلی ناراحت بوده و مهدی فتاپور را که ریش بلند و لباس زابلی به تن داشت نمیشناسد، ولی متوجه میشود که وی از مسئولان رده بالای سازمان است و برخوردی دوستانه ای با وی میکند.  فتاپور با همین هواپیما از طرف مسئولان محلی افغانی به کابل اعزام  و به مسئولین سازمان در آن جا تحویل داده میشود.

 نکات تکمیلی

– بر اساس خاطرات و اطلاعات منابع این نوشته، یک رابطه نزدیک ما بین تعدادی از افراد حزبی که در پی خروج از کشور بودند و سازمان که در کار انتقال کادرهای خود به مرز افغانستان و تحویل آنها به قاچاقچیان بود وجود داشته است. هویت واقعی کانالی که تعدادی ازافراد حزبی از آن طریق برای انتقال به مرز به سازمان تحویل داده میشدند برای سازمان کاملا معلوم و شناخته شده است. برای اولین بار این کانال اطلاعاتی را  در مرداد ماه برای تماس با قاچاقچیانی احتمالی در منطقه مرزی افغانستان، در اختیار سازمان می گذارد، که بعد از پی گیری و بررسی اولیه توسط مازیار کاکوان، امنیت و سلامت آن تایید شده و برای خروج خود وی و بعد هم، گروه دیگری که بهروز در آن بوده استفاده می شود.

– از اطلاعات در دسترس بطور قطعی معلوم نیست کسانی از اعضای حزب که به همراه تعدادی از کادرهای سازمان در اواخر شهریور ماه ١٣۶٢ از مرز خارج شده و به افغانستان رفتند به چه ترتیبی به قاچاقچی وصل شده بودند. این امر محتمل است که آن ها ازطریق همان کانال حزبی که اطلاعاتی را از قاچاقچیان مرزی در اختیار سازمان گذاشت به قاچاقچیان وصل شده باشند. اما فرزندان آقای برومند و دختر خاله آن ها بطور قطع توسط همان کانال حزبی به کانالی از سازمان ما وصل شده واز این طریق به منطقه منتقل وتحویل قاچاقچیان شده بودند.

– در جریان  سفر افراد فوق از مبداء تامقصد، در هیچ مرحله ای از هیچ مینی بوسی استفاده نشده ، و روشن نیست مینی بوسی که آقای خدایی از آن صحبت میکند در کجا و توسط چه کسانی افتخار استفاده شدن را نصیب خود کرده است. در عین حال شهر زاهدانی که اقای خدایی از آن نام برده، توسط هیچ یک از شاهدین زنده ما در طول مسیر خروج، زیارت نشده است. البته مضحک خواهد بود اگر تصور کنیم که ایشان مینی بوس و زاهدان را برای گمراه کردن مامورین اطلاعاتی جمهوری در مورد کم و کیف انتقال افراد به افغانستان در آن زمان طرح کرده باشند.

– افرادی از سازمان که آقای خدایی مدعی انتقال آنها به افغانستان شده، در کل  فقط از طریق ٣ و یا ۴ نفر از مسئولین تشکیلات سازمان در ایران قابل دسترسی و تماس بوده اند. در آن زمان نه تنها هیچ یک از این افراد هیچ مراجعه و تماسی از افغانستان برای خارج کردن کسانی در یافت نکرده اند، بلکه خود نیز مخفی بوده و تماس با آنان از خارج فقط به وسیله رهبری مستقر در خارج و با تمهیداتی خاصی میسر بوده است. معلوم نیست شبکه ادعایی آقای خدایی چگونه توانسته است با دور زدن این ٣ و یا ۴ نفر به افراد نامبرده رسیده و آن ها را بدون خبر و اطلاع این چند نفر از کشور خارج کند.  و بالاخره اینکه چه کسی برای آقای خدایی لیست افراد فوق را که باید خارج میشدند مشخص کرده بود؟ وی لابد باید قادر باشد توضیح دهد که در این مورد چه کسی از سوی سازمان در خارج  از کشور برای بیرون آوردن افرادی که وی از آنها نام برده به امامزاده حزب و تشکیلات ایشان دخیل بسته بود؟ چگونه میشد از حزبی که به سختی متلاشی شده بود، انتظار بیرون آوردن مسئولین تشکیلاتی را داشت که هنوز سر پا بود و برای تدارک و تنظیم بیرون بردن کادرها و مسئولین خود نیازی به کمک یک تشکیلات ناموجود نداشت.

سخن آخر

اغلب کسانیکه  کم و بیش در جریان جزییات ماجراهای خطیر مربوط به “گریز ناگزیر” دوستان و رفقای خویش از تور گسترده پیگرد و سرکوب حکومت پلیسی جمهوری اسلامی بوده اند، نیک می دانند که رهایی بسیاری از کسانی که در گوشه و کنار این کره خاکی پناهی برای خویش جسته اند، به بهایی بسیار گران و گزاف به دست آمده است. بسیاری از انسانهای فداکار بی هیچ دریغی، به حکم وجدان و باور خویش، جانهای خود را سپر بلای رفقای خویش کرده و حتی بعضی از آنان در زیر شکنجه های قرون وسطایی، و یا در میدانهای تیر و بر سر دارها جان داده و فنا شدند. هنوز هم کسی داستان  واقعی گذشت ها و فداکاریهای بی دریغ این انسان های شریف و کم نظیر را ننوشته است. اگرچه چنین فقدانی  یاس آور و آزار دهنده است، اما بدتر از آن سرقت فداکاری های این جمعیت خاموش و انتساب آن همه گذشت و ایثار به چند نفر،  و یا کسانی که هیچ نقشی در آن نداشته اند، جز یک ناسپاسی و ناجوانمردی غیر قابل بخشش معنای دیگری ندارد.

اصغر جیلو

١٩ بهمن ١٣٩٠ (٨ فوریه ٢٠١٢)

١. http://www.rahetudeh.com/rahetude/mataleb/nagofteha/html/nagofteha-65.html

تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن, ۱۳۹۰ ۹:۱۰ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

تجاوز اسراییل به خاک میهنمان را محکوم می‌کنیم!

ما ضمن محکوم کردن تجاوز اسراییل به خاک میهنمان، بر این باوریم که حملات متقابل منقطع می‌تواند به جنگی فراگیر میان دو کشور تبدیل شود. مردم ما که در شرایط بسیار سخت و بحرانی زندگی کرده و تحت فشار تحریم‌های ظالمانه و غیرقانونی آمریکا و سیاست‌های اقتصادی فسادآلود و مخرب تاکنونی جمهوری اسلامی هر روز سفرهٔ خود را خالی‌تر از روز پیش می‌بینند، اصلی‌ترین قربانیان چنین جنگی خواهند بود.

ادامه »
سرمقاله

عفریت شوم جنگ را متوقف کنیم! دست در دست هم ندای صلح سردهیم!

مردم ایران تنها به دنبال صلح و تعامل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با تمام کشورهای جهان‌اند. انتظار مردم ما در وهلۀ اول از جمهوری اسلامی است که پای ایران را به جنگی نابرابر و شوم نکشاند مردم ما و مردم جنگ‌زده و بحران زدۀ منطقه، به ویژه غزه و لبنان، از سازمان ملل متحد نیز انتظار دارند که همۀ توان و امکاناتش را برای متوقف کردن اسراییل در تداوم و تعمق جنگ و در اولین مرحله برقراری فوری آتش‌بس به کار گیرد.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

دادگاه لاهه حکم بازداشت نتانیاهو، نخست‌وزیر؛ و گالانت وزیردفاع سابق اسرائیل را صادر کرد

دادگاه (لاهه) دلایل کافی برای این باور دارد که نتانیاهو و گالانت «عمداً و آگاهانه مردم غیرنظامی در نوار غزه را از اقلام ضروری برای بقای خود از جمله غذا، آب، دارو و تجهیزات پزشکی و همچنین سوخت و برق محروم کرده‌اند».

مطالعه »
یادداشت

این‌جا، کس به‌کینه آلوده نیست

من جنگ را دیده‌ام. من دیده‌ام مردمانی را که هفتاد کیلومتر به‌دور از شهر به جست‌وجوی آب، به‌ما رسیده بودند. و دیدم یزید را که آب بر آن‌ها بست. من جنگ را دیده‌ام. من دیده‌ام زنی را در بیابان‌های خشک، بی ریالی در مشت؛ راه می‌جست. به‌جایی که نمی‌دانست کجاست.

مطالعه »
بیانیه ها

تجاوز اسراییل به خاک میهنمان را محکوم می‌کنیم!

ما ضمن محکوم کردن تجاوز اسراییل به خاک میهنمان، بر این باوریم که حملات متقابل منقطع می‌تواند به جنگی فراگیر میان دو کشور تبدیل شود. مردم ما که در شرایط بسیار سخت و بحرانی زندگی کرده و تحت فشار تحریم‌های ظالمانه و غیرقانونی آمریکا و سیاست‌های اقتصادی فسادآلود و مخرب تاکنونی جمهوری اسلامی هر روز سفرهٔ خود را خالی‌تر از روز پیش می‌بینند، اصلی‌ترین قربانیان چنین جنگی خواهند بود.

مطالعه »
پيام ها
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

پیام جبهه ملی ایران درباره ۱۶ آذر…

چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی (۲)

ایران و نقش کریدورها در بازتعریف نظم ژئوپلیتیکی: از جنگ غزه تا منازعات سوریه!

امریکا، آیا تغییری بنیادی در راه است؟

بیانیه مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم درباره قانون حجاب و عفاف!