من اصولاً با پرداختن به اشخاص، نام بردن، نقل قول و حتا آدرس فکری و اظهارنظرها نیز، هم مخالف هستم و هم معمولاً انجام نمیدهم. این به دو دلیل، یک دلیل بنیادی و یک دلیل شرایط معین، میباشد.
دلیل بنیادی عبارت است از این که سنجش افکارو اظهار نظرها با معیار اساسی، یعنی واقعیت، باید انجام گیرد. “اوسا” همیشه خود واقعیت است. دوم این که عکس برداشته شده از واقعیت قطعاً مقدم است برعکسبردار. “اوسا” همیشه خود عکس و موضوع آن است.
اگر بخاطر داشته باشیم اوایل پس از پنجاه و هفت مرسوم شده بود که گفته میشد “اول موضعتو نشان بده” و این بعکس مالیخولیای ضدمذهبی–ضد اسلامی همان سوال کنندگان آن روز منتسب به این حوزه در روزگار سی سال بعد، شامل بخشهای دیگری نیز میشد. بخاطر دارم که در اروپا اشخاصی بودند از قضای روزگار از سرزمین “بهترینهای بشریت، یعنی آمریکا، نیز میآمدند یا میآورده شده بودند” که همین سوال را میکردند که چه برسر طرف بیآورند، مثلا کتکش بزنند، با چه بزنند، وغیره. “موضعتو روشن کن یا نشان بده” میتوانست با دقت مهندسی شده، از یک سیلی تا بسیاری دیگر را در بر بگیرد. پس عبرت باید فراگیر باشد که همگان را در بربگیرد.
چند روز پیش با یکی صحبت میکردم از خانواده تا فلسفه و بشریت. پس از سه الا چهار ساعت گفتگو، یعنی با شرکت خود ایشان، تقریباً قبل از خداحافظی، از من پرسید: “کدام کتاب یا نویسنده مرجع توست یا میخوانی؟”. بعداً برایش تلگراف (تکست، پیام کوتاه) فرستادم و گفتم “مگر از مرجع هیچ وقت میپرسند مرجعت کیست”. حرفها باید همان “بلایی” بسرشان بیآید که در گذشته منشا یا پایه آن چیزی شد که “پراگماتیسم” مینامیم. این بهیچ وجه بمعنی هرکس هرچه دلش خواست بکند نیست. قضیه این بود که “اوسا واقعیت است”. حرف زدن همیشه یک مرزی دارد که پس از یک “شکاف، گاهی هم بسیار بزرگ و دره مانند” به لبه سرزمین اجرا میرسد. مارکس به این “واقعیت” که مخلوط هم عکس بود و هم موضوع عکس و هم عکاس میگفت “پراکسیس”. زمانی که انجام میدهیم و همزمان با شروع نخستین احساسات حاصل از آن، این “پراکسیس” را در رهگذر اندیشه بازسازی میکنیم. میاندیشیم و همزمان با شروع و روند و پایان آن، انجام دادن جدیدی را پایه میگذاریم و شکلگیری “پراکسیسی” دیگر را از سر نو راه میاندازیم. این روند همان روندیست که در آن کهنه نو میشود و نو فرسوده میگردد. روند “بودن” به “شدن” و بالعکس، با گذار از “عدم”. این دلیل مضمونی بود.
اما دلیل شکلی یا روشی – یا دلیل دوم بنیادی- این است که موضوع عکاسی، شیوه و ابزار و توان عکاس را نیز تعیین میکند. دیدن، نگاه کردن و مشاهده کردن همگی ظاهراً یکی هستند، اما هرکدام “دوربین و عکاس و روش و ابزار خاص” خود را دارد. ما دایماً می بینیم، گاهی نگاه میکنیم و شاید به ندرت مشاهده میکنیم. چشم، چشم و مغز، و چشم و اندیشه، نامهای سه دوربینی هستند که بکار میبریم. دوربین نخست بیهدف است، دوربین دوم هدف دارد و دوربین سوم هم هدف و هم قضاوت دارد. آیا میتوان تمام بازسازی “واقعیت” ها را در رهگذر اندیشه بر اساس کاربرد این سه دوربین گروهبندی کرد؟
و بالاخره شرایط معین، یعنی ضروریات دوران گذار و تحولات بزرگ، وقتی که هیچ “سنگی بر سنگی دیگر بند نمیآید”، در چنین شرایطی دوربین اول و دوم و سوم همه باهم مشغول اند و هنوز از هم متشخص و مجزا نیستند، و همه عکاس اند. واقعیت مواد خامی است که باید پرورده شود و قطعاً بسطح معینی از پروردگی برسد تا با تشخیص و مجزا شدنش ضرورت تربیت دوربین نخست (چشم) و فراهم سازی و ساختن دوربینهای دوم و سوم اساساً امکانپذیر شوند. ما قرنها مسطح دیده ایم چون با همان دوربین نخست می دیدیم. واقعیت عوض شد و ضرورت دوربین دوم بوجود آمد، و ما بالاخره، دوربین سوم را برای “دیدن” واقعیت های جدید ساختیم. از بشریت تک عاملی (ذره یی از واقعیت) تا چند عاملی (بخشی از واقعیت) و بالاخره تمام عاملی (تمام واقعیت).
نقاشیهای غارنشینان تا نقاشیهای سقف کلیسای پیتر مقدس در واتیکان و بالاخره، داوید میکل آنجلو که انسان خطوط و صفحات و احجام از دل روند هزاران ساله انسان خط و صفحه، و انسان خطوط و صفحات، بیرون بیآید- کوری که چشم دار شد، یا مضمون و شکل و اساس “پراکسیس” دگرگون شد؟ گسترش احساسات انسان همه چیز را عوض کرده است و چون همه چیز عوض شده است این گسترش ضرور، ممکن و متحقق شده است. در این قرارگاه دیگر همه دارند وارد میشوند.
روزی دوستی مهمان از من پرسید “چرا تلویزیون راهم به کامپیوتر وصل کرده یی؟” پاسخ دادم “منظور” این است که دیگر هیچ کس “حرف مفت” نزند. هیچ وقت بشر چنین امکانی را نداشته است. فلانی در بغداد تدریس میکرد، و روزی عصا و عبا کرد و به سیاحتی سی ساله رفت. الان سی سال را در یک “چشم بهم زدنی” شبانه پای کامپیوتر سیروسیاحت میکنیم.
خوب و بالاخره غرض از اینها چیست؟
غرض انداختن نوری بود بر برکلی، شاملو، شعر، شاعر، سرزمین و احساسات رقیق از نوع شاعری و وطنی- روشنفکر و متفکر، و گذشته و تاریخ- ضحاک و عدالتگران، شاهان و حقوقهای بشر بشرنشده…
ما بخطا در فارسی و حتا در بسیاری فرهنگها و زبانهای دیگر، گذشته و تاریخ را بی تفاوت در عوض یکدیگر بکار میبریم. این خطاست، باید گذشته را گذشته نامید و شناخت، و تاریخ را تاریخ. گذشته داده شده است برای تمام ابدیت، در حالی که تاریخ از چنین ارزشی برخوردار نیست. وای بحالمان اگر چنین بود. در همین ایران “زنگوله و گربه و گردنش” چنان مسئله گران قیمتی شده است که انسان را بی قیمتانه برایش قربانی میکنند؛ قرنها کرده اند. گذشته را نمیشود بازگرداند، تنها میتوان بازسازی کرد، و به این بازسازی باید تاریخ گفت. پس تاریخ همیشه یکی از تصاویریست از یک چیزی که گذشته مینامیم. به یک روایت تاریخ ارزشی است، و بروایتی دیگر تاریخ طرحی است برای آینده که از دل گذشته میآفرینیم. تاریخ، پس، همیشه و قطعاً نقد گذشته است. خوانشی که ضرورتش از دل فرسودگی و اضمحلال حال (گذشته نزدیک) و ضرورت تحول آن بیرون میآید.
پس هم شاملو درست گفته است و هم آن دیگریها، اما فرق این است که کی چه دوربینی در دست داشته است، و عکس حاصل، تنها خط و صفحه است، یا خط و صفحات، ویا “احجامی داوید ساز”. آیا دوربین ما تمام عاملی بوده است و یا فقط داستان “سگ طمعکار” کتابهای درسی دوران کودکیمان- اینها همیشه استخوان را نیز از دست میدهند، چون در خطای تعویض واقعیت و تصویر واقعیت بی پناه گیر افتاده اند. حقیقت تنها یک دانه است، ولی “مشکل” این است که از پیش داده نشده است، باید صبور بود و کوشا که خود همزمان در حال ساختن همان یکدانه ایم.- مواد اولیه اش طبعا تاریخ هاست، اما در پایان یکدانه ساخته میشود تا دور بعدی جانشینی حال–گذشته فرسوده با یکدانه یی دیگر.
تداخل فرد سیاسی، فرد فکری و فرد عمل که هم عامل و هم نشانه “ماقبل” صنعت است، و هم مانع “صنعت”، عدم تمایز و تشخیصی است که با استقرار تمایز و تشخیص خود اجزاء “واقعیت” و کشف آن بعنوان “پراکسیس” اشکالی است که مسئله ساز بوده و هنوز هم خواهد بود. اکثر نوشته ها، حتا در حوزه تفکر، یعنی تقلای بازسازی “واقعیت” در رهگذر اندیشه نیز با “مغز سیاسی روزمره (روشنفکر) تا روزمرگی” انجام میگیرد- حتا انتخاب برای انتشار (پس از ملاحظات حقیقی ایمنی شاید). تنها متفکر است که میتواند بحث بوجود بیآورد، “روشنفکر” چون خرده حساب دارد، نگفته هم موضعش پیداست، و هم تعیین شده است که مستحق سیلی است، یا جای دیگر.
نشمرده میبرندش. باید سه فرد فوق را جدا کرد و تربیت- که در گذشته فوت شدن و فوتاندن یکی همزمان بمعنی عملکردی تا هفت هشت نفر میرسیده است. هفت هشتا فوت میشود و یکی حساب میشود.