امروز، آخرین جمعه سال ، طبق روال هر ساله از نقاط مختلف شهر، به سوی بازار گل رضا روانه شدیم. مثل همیشه غلغله بود. دسته های گل سرخ، سفید و زرد را محکم در بغل هامان فشردیم تا سراسر خاک مقدسی را گلباران کنیم که یاران مان در جای جای آن آرمیده اند و دیریست بخشی از پاک ترین بخش وجودمان را با خود به زیر خاک برده اند. میله های دور دیوار خاوران را از بین برده اند و به جای آن دیواری کشیده اند که دیگر نتوان داخل آن را دید، دیگر نتوان شاخه های گل را از لابلای آن میله ها به درون مزار عزیزترین عزیزان پرتاب کرد. دیوار را دور زدیم و از دری که ورودی آرامستان ارامنه و هموطنان بهایی است وارد محوطه شویم.
آقایان وزارت اطلاعات با لباس شخصی کنار در ایستاده بودند و مانع بردن دسته های گل به داخل شدند. کیف های بانوان هم اجازه ورود نداشتند مبادا عکسی با تلفن همراه گرفته شود. ناگزیر کیف ها و گلها به داخل اتومبیل ها بازگردانده شدند. ماموران اما پس از دقایقی به محوطه وارد شدند تا با حضورشان و تکرار این که: زودتر برگردید خانه هاتان، مانع سرود خوانی شوند. اما این جمعه آخر سال شلوغ تر از هر سال بود. گروه هایی که با اندکی تاخیر رسیدند هیچ مانعی در برابرشان نبود. پس، همه دسته های گل به سرعت، دور از چشم مامور اطلاعات که سرگرم گفتگو با بعضی از حضار بود، سراسر زمین خاوران را آذین بستند.
دوربین هایی هم در محوطه نصب شده بود، اما چه باک؟! آیا نباید حتا سالی یک بار به دیدن جانهای شیفته رفت و در برابرشان سر تعظیم فرود آورد؟! مامور اطلاعات تلاش می کرد همدلی کند: اگه می خواهید همیشه بیایید و این امکان را از دست ندید، سرود نخونید و برگردید برید. دوربین ها تصاویر و صداها را ضبط می کنند. به کسی گفت: چرا اینهمه گل با خودت آوردی؟ مگه چند نفر اینجا داری؟ او پاسخ داد: همسرم. ولی شما که نذاشتید سنگ قبری داشته باشند.
چه می دونم همسرم در کجای این زمین آرمیده؟ پس همه جا را گلباران می کنم. مامور به طعنه گفت: آها اینهمه جا را گل میریزی برای این که بالاخره یکیش به او برسه؟ کسی گفت: می دونی چه آدم هایی را کشته اید؟ مامور گفت: هر کی باشن آدم های قابل احترامی اند. مردی به ناگاه خواند: سر اومد زمستون، شکفته بهارون، گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون… مامور: نخونید، نخونید، برید دیگه، خواهش می کنم برید… از همه سو اما صدا هماهنگ با مرد سرودخوان: کوه ها لاله زارن، لاله ها بیدارن… و تا آخر خوانده شد… یادشان زمزمه نیمه شب مستان باد.