کرامت زخم خوردهٔ انسان !
سخنرانی دیروز دونالد ترامپ در کنست اسرائیل نه یک واقعهٔ سیاسی، بلکه نمایانگر فاصلهای عمیق میان قدرتمندان و مردم عادی بود. ترامپ با دهانی که عمداً گشاد میکرد تا دنیا دهنکجیاش را ببیند، از «پیروزی» و «آغاز دورانی تازه» سخن گفت؛ در حالی که هنوز خون کودکان بر خاک غزه خشک نشده است!
یکی از آزادشدگان غزهای از زندان اسرائیل با بهت میگفت که نمیداند به کجا باید برود؛ نه خانهای مانده، نه خانوادهای، و نه بیمارستانی. خاک غزه هنوز پر است از انسانهایی که زیر آن پوسیدهاند.
اما ترامپ، بیآنکه حتی کلمهای از مردم آسیبدیده بگوید، تنها و تنها برای جنگ و تجارت تبلیغ کرد.
او با لحنی جنونآمیز از بمبافکنها یاد کرد و با افتخار از توان نظامی سخن گفت، گویی قدرت تخریب نشانهٔ شجاعت است. در اینجا میتوان پرسید که آیا این تروریست علیه تروریسم است؟ او با لبخندی چندشآور و حرکاتی نمایشی، به دنیا نشان داد که سیاست او چگونه از انسانیت تهی شده است. در میان بهبه و چهچهٔ مشتی دلقک و کفزدنهای بهشدت اغراقآمیز، میکوشید چهرهٔ خشونت را مشروع جلوه دهد. و شاید بتوان گفت این، آغاز دورانی جدید است: دوران بیرحمی و خشونت ساختاری. و با اینهمه، هنوز از صلح و آزادی هم سخن میگویند.
آنگاه که ابراز تهوعآور قدرت، جای احساس مسئولیت را میگیرد و به خودستایی تبدیل میشود، مردم شاهد بسته شدن درها و استیلای مشتی تاجر بر زندگیشان هستند. این روند، ساختار جهان را به شدت ناامن کرده است.
سخنرانی ترامپ و تأکید او بر «پیروزی نظامی»، در زمانی که میلیونها انسان آواره شدهاند، نوعی بیاعتنایی عامدانه به رنج و درد آنها ست. او نه از آوارگان یاد کرد، نه از کودکان، نه از درماندگی کسانی که ماههاست در ویرانهها زندگی میکنند. در عوض، پیامش این بود که قدرت میتواند همهچیز را بازتعریف کند: شکست را پیروزی بنامد، درد را هزینهای ناگزیر بداند، و عدالت را به خواست سیاستمداران وابسته کند. از این دیو وارونهکار جز این هم انتظاری نبود.
ترامپ با عشوه و طعنه خواستار بخشش نخستوزیر اسرائیل شد؛ کسی که بهعنوان جنایتکار جنگی شناخته میشود. کاری که دخالت آشکار در روند قضایی و تلاشی برای بازنویسی تاریخ و خاک پاشیدن به چشم مردم بود. او به جای تأکید بر پاسخگویی و عدالت، از عفو و تقدیر سخن گفت؛ گویی عدالت را میتوان با یک دست دادن و چند جملهٔ احمقانهٔ تشریفاتی از یاد برد. این رفتار نهفقط از جنبهٔ سیاسی، بلکه از نگاه انسانی بینهایت خطرناک است، زیرا مرز میان مسئولیت و مصونیت را از میان برمیدارد.
در این میان باید پرسید: سیاستِ بیوجدان به کجا میانجامد؟
اگر رهبران جهان از درد دیگران تنها برای اثبات قدرت خود استفاده کنند، دیگر چه چیزی از مفهوم انسان باقی میماند؟ آنگاه که بمبافکنها نشانهٔ غرور ملی میشوند و انسانها و کودکان ِقربانی تنها به عدد و آماری از جانباختگان فروکاسته میشوند، با چه نیرویی میتوان از آزادی، عدالت و کرامت انسان سخن گفت تا صدای حقخواهی در این هیاهو گم نشود؟
چگونه میتوان از جوانی گفت که پدر و مادرش را از دست داده و با اندوه از برادر کوچکش سخن میگوید که پایش را از دست داده است؟ او تعریف میکند که برای خود با چوب پایی درست کرده و با خوشحالی به او نشان داده: «ببین، من دوباره صاحب پا شدهام!»
و ترامپ، با لبخندی مضحک، بر خاکستر مردان و زنان و کودکان، خیال تجارت در سر دارد.
او دهانش را باز میکند و چشمانش را میبندد، گو اینکه با چشمان باز نیز قادر به دیدن چهرهٔ واقعی جنگ، بیخانمانی و اشکهای بیصدا نیست. صلح و آیندهای که از آن سخن میگوید، با صلح و آیندهٔ مردم غزه، اسرائیل و جهان، تفاوتی بنیادین دارد.
برای پایان دادن به این شکوائیه، شاید نخستین گام، نپذیرفتنِ عادی شدنِ بیرحمی باشد؛ و یادآوری این حقیقت که هیچ قدرتی نمیتواند رنج انسان را توجیه یا نادیده بگیرد.
و کلام آخر آنکه هیچ صلح و پیروزیای بر ویرانههای کرامت انسان ساخته نخواهد شد و چارهٔ رنجبران وحدت و تشکیلات است!
زری