چهارپاره ای زیبا از صنم نافع
دخترِ موطلاییِ غمگین،
ظاهرِ سرد و محکمی دارد
ولی از خندههاش معلوم است
نقشهی مرگِ مبهمی دارد
باد در دامنش نمیرقصد
رنگ بر صورتش نمیماند
سمبلِ منطق و تناقضهاست
شعر میگوید و نمیخواند
بارها سرشکسته در شیشه،
زخم در سینهاش فروکرده
شخصیتهای جعلی خود را
بُرده پشتِ ضخامتِ پرده
خالقِ اضطراب و تاریکی
ردّ اشکی به روی دفترهاست
انتقامِ چه را نمیگیرد؟
شاهدِ مردنِ کبوترهاست
دخترِ موطلاییِ مضحک
دخترِ موطلایی تنها
قصد دارد نشان دهد امشب
اختلالِ روانی خود را
خندههای عجیبِ مصنوعی،
گریههای عمیقِ مدّتدار
خواندن و خواندن و فراموشی،
عکسهای برهنه با سیگار
خیمهشببازیِ غریبانه،
در هماغوشی سیاستها
حبس، در انفرادی روحش،
تن سپردن به دستِ وحشتها
قصد دارد که جان دهد اینبار
قصّهی مرگِ تا ابد مشکوک
نعشِ یک زن که روی کاناپهست،
در اتاقی قدیمی و متروک…
صنم نافع
=======================
به پیشواز چهارپاره ای از صنم نافع:
دختر موطلایی و زیبا
ذات پر شور و محکمی دارد
بطن چشمان او عیان سازد
مرگِ مضحک، به هیچ انگارد
٭
باد در دامنش برقصاند
رنگ بر صورتش عیان سازد
سمبل منطق و تناقض هاست
شعر پر مهر و سرکشان سازد
٭
بارها سرشکسته، لیک برخیزد
زخمِ در سینه را شفا بخشد
شخصیتهای جعلی خود را
پشت هر پرده انزوا بخشد
٭
خالق نور، متنِ تاریکی است
ردّ اشکی به خنده بگشاید
انتقامِ زمین و زمان در دست
راه بسته به گریه بنماید
٭
دخترِ موطلاییِ شاداب
شاهد زادن کبوترهاست
رفته تنها، به جنگ تنهایی
پای در راهِ جمع بهترهاست
٭
نفی سازد خندههای مصنوعی
خنده در بطن گریهها جوید
خواندن و درک و یاد بسپردن
در برهنه شدن حیا جوید
٭
خیمهشببازیِ غریبی نیست،
در هماغوشی سیاستها
حبس، در انفرادی روحش،
رویش ناگزیرِ دستِ وحشتها
٭
قصد جان دادنش نبُد در سر
قصّه اش مرگِ تا ابد مشکوک
نعشِ یک زن که روی کاناپهست،
خود گواه جنایتی مفلوک …
مسعود دلیجانی