من امروز صحبت خود را به دو بخش تقسیم کرده ام (۱). ابتدا تیتروار متد و زاویه نگاهم را به جنبش فدایی طرح کرده و توضیح می دهم چرا به منعکس کردن مسائل مشخصی منجمله بحث امروز اهمیت قائلم و بر این اساس در بخش دوم در رابطه با موضوع تعیین شده یعنی عشق در زندگی چریکی صحبت کوتاهی خواهم داشت. در بررسی جریان فدایی چه از طرف نیروهای آن و چه مخالفین چندین متد بکار گرفته میشود.
برخی از زاویه بررسی نظریات و دیدگاههای حاکم بر این جریان حرکت کرده و با مقایسه آن با نظرات امروز خود، این ایدهها را رد ویا تایید میکنند. مثلا آقایان طاهریپور، حمیدیان و یا میلانی به نظر من عمدتا این متد را به کار میگیرند.
برخی نتایج عملی فعالیتهای این جریان و تاثیر آن بر روندهای اجتماعی را مورد توجه قرار می دهند و با مقایسه آن با روندهایی که امروز فکر میکنند آنزمان ضرور یا مثبت بوده، در رابطه با این جریان به قضاوت مینشینند. مثلا این که آیا حرکت فداییان به تقویت جامعه مدنی انجامید، دمکراسی را تقویت کرد و نظائر آن. مثلا آقای حیدریان عمدتا این متد را بکار میگیرد.
برخی نیز به بررسی شرایط آنروز، جهان دو قطبی، استبداد حاکم بر کشور، وضعیت نیروهای سیاسی، بی اعتمادی مردم به پیشاهنگ و … پرداخته و بررسی حرکت فداییان را از این نقطه آغاز میکنند. اکثر فعالان سازمان اکثریت این روش را بکار میگیرند.
روشن است که همیشه ترکیبی از این متدها در کنار یکدیگر بکار گرفته میشود. در اینحا منظور من تاکید بیشتر بر این یا آن وجه تحلیل است. هر چند من معتقدم که برای بررسی تاریخ یک جریان پرداختن به مسائلی که در متدهای ذکر شده مطرح شد ضرور یست ولی هیچیک از این متدها و تحلیلهایی که ارائه میشد مرا راضی نمیکرد.
ده دوازده سال پیش مهدی فتاپور در مطلبی با عنوان خیزش جوانان و روشنفکران ایران در دهه ۵۰ زاویه جدیدی را در این بحث گشود، که برای من قابل پذیرشتر بود. وی با بررسی شرایط شکلگیری و روانشناسی حاکم بر این جریان و مقایسه آن با شرایط کشورهای دیگر در همان دوره، این جنبش را در رده جنبشهای رادیکال اعتراضی دانست که با تکیه به روشنفکران و جوانان در دهه ۶۰ و ۷۰ در کشورهای اروپا، آمریکا و آمریکای لاتین شکل گرفت، او جنبش فداییان را حرکتی وسیعتر از سازمان چریکهای فدایی خلق و در سالهای اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ آنرا معادل کل جنبش اعتراضی رادیکال جوانان و روشنفکران سکولار ایران دانست. جنبشی که مهمترین و عامترین مشخصه آن رادیکالیسم و آرمانگرایی است. در این تحلیل جنبش فداییان همانند جنبش جوانان و روشنفکران در اروپا و آمریکا حرکتی گسترده، گوناگون و حامل وجوه متناقض و حتی متضاد است که میتوان با تکیه بر این یا آن وجه آن به نتایجی کاملا متفاوت رسید. موضع گیری در قبال این جنبش در وحله اول در گرو پاسخ به این سوال است که نسبت به کلیت این جریان در ایران و در سراسر جهان چه فکر مکنیم.
در این نوع نگاه بررسی نظرات بیژن و مسعود احمدزاده هر چند مفید و ضرور است ولی روشنگر روانشناسی و انگیزههای نیروهای این جریان نیست. تصویر عمومی این جنبش را بیش از همه در نوشتههای صمد بهرنگی و بخصوص در شخصیت ماهی سیاه کوچولوی وی میتوان یافت.
من در چارچوب همین فکر در نوشتهای تحت عنوان آرزوهای بزرگ (هشت سال پیش) به بررسی شخصیت چهارتن از زنان چریک فدایی پرداختم:
من بارها به این فکر کرده ام که چه چیز لیلا و صبا و طاهره و غزال را در کنار هم قرار میداد. آنها تیپهائی بودند کاملا متفاوت , با پیشینه هایی که هیچ وجه مشترکی با یکدیپر ندارند. آنها تنها در یک چیز با یکدیگر مشترک بودند: نیاز به دگرگون کردن و دگرگون شدن , نیاز به پرواز . آنها خواستار تغییر بودند, تغییر جهان , آنها جوانانی بودند که میخواستند کارهای بزرگ کنند. روستا شهر آبکنار و خانه مجلل طاهره برای این دو کوچک بود. آنان نمیخواستند به گونه ای که دیگران زندگی می کردند, زندگی کنند.
بر اساس این زاویه ورود به این نتیجه رسیدم که در تحلیلها و نوشتههایی که تا کنون انتشار یافته، تصویرسازی از این جنبش ناقص و ضعیف است و به همین دلیل این زاویه کار را برگزیدم. در کارم برای تصویر سازی با این امر مواجه شدم که بخش عمده نوشتهها و خاطراتی که در بزرگداشت فداییان و یا تشریح حوادث، انتشار یافته مرا راضی نمیکند. در این نوشتهها همه فداییان شجاع، فداکار، مهربان، عاشق تودهها، مقاوم در زیر شکنجه و خلاصه آن که آدمهایی هستند اسطورهای، دور از دسترس و تا حد زیادی شبیه هم. بدون آن که بخواهم ارزش های طرح شده را زیر سوال برده و یا بسیاری از نوشتههای خوب را نفی کنم ولی من این نوع تصویر سازی را ناقص میدانستم. در آغاز همان نوشته چهار زن این چنین آورده بودم:
لیلا گلی آبکناری , صبا بیژن زاده , غزال آیتی و طاهره خرم نه از ناموران و بزرگان سازمان بلکه ۴ تن از فداییانی هستند که دهها نظیز آنان در آن سالها در درگیریهای مسلحانه کشته شدند , صدها نظیر آنان در سالهای قبل و پس از انقلاب بزندان افکنده و یا اعدام شدند و یا بسیاری دیگر مجبور به ترک وطن شده و امروز در گوشه و کنار جهان زندگیهای دیگری را تجربه می کنند.
در این نگاه، فداییان کشته شده، آدمهایی بودند شبیه خیلی از آنهایی که امروز در همین سالن نشسته اند و به هر دلیل در آن سالها زنده مانده و موفق شدند به خارج از کشور بگریزند. در این چارچوب فداییان انسانهایی بودند که عاشق میشدند، گاهی حسادت میکردند، گاهی خرده بین بودند و در عین حال هنگام دستگیری حاضر بودند خود را بانارنجک قطعه قطعه کنند تا مجبور نشوند به دشمن اطلاعات بدهند.
در همین دوره از فرج سرکوهی مطلبی خواندم که نوشته بود “یک جریان اجتماعی زمانی ماندگار میشود که به ادبیات و هنر راه یابد.” محمد رضا نیکفر در سخنرانیش در کلن تحت عنوان یاد آن تابستان، حافظه تاریخی را در گرو طرح مشخص و با نام و نشان آن دانست. مهدی فتاپور در نوشتهای در وبلاگش تحت عنوان تلخی آرزو، سختی جستجو، با تایید نقش ادبیات و هنر در ماندگاری جریانهای تاریخی، از ظلمی که به جوانان سالهای قبل و پس از انقلاب روا شده صحبت کرده و مینویسد “زندگی و رنجهای این جوانان آنطور که شایسته آنهاست در ادبیات و شعر ما منعکس نگردیده”. او مینویسد: “صدها هزار نفر در میدانهای جنگ کشته شدند. دهها هزار تن شغل خود را از دست داده و تصفیه شده یا وادار به مهاجرت گردیدند. صدها نفر را در زندانها روزها در تابوت خواباندند یا به میله ها آویزان کردند. مادرانی بوده اند که در زندان منتظر تولد نوزادشان بودند تا پس از تولد وی اعدام شوند. ولی ما در این دوران فاقد آهنگی چون مرا ببوسیم. ما شعرهایی چون آرش و برای عموهایش نداریم”.
من با تایید این ایدهها، به این نتیجه رسیدم که در حد وسع خود به منعکس کردن آن دوران در شکل داستانیاش برآیم. شاید که این نوشته بتواند روزی مورد استفاده داستان نویسان برجسته کشورمان قرار گیرد. امروز بجز تاریخ نویسان و فعالان سیاسی کمتر کسی نام سرگرد وکیلی یا مختاری را بخاطر دارد ولی نام مرتضی کیوان را شاملو بعنوان سمبل همه مبارزین آن سالها در تاریخ کشور ما ماندگار کرد. کسی که نه بخاطر حماسه، نه بخاطر آفتاب بلکه بخاطر نوزاد دشمنش، به خاطر یک لبخند تو، به خاطر یک قصه در سرد ترین شبها تاریکترین شبها، بخاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتاد…
من در داستانم قصد ندارم تاریخ سازمان را بررسی کنم. قصد ندارم چگونگی تکوین نظریات و مهمترین مباحث و اتفاقات درون سازمانی را پیگیری کنم. بلکه قصد دارم زندگی واقعی و بوِیژه انگیزهها و احساسات جوانانی را که در خانههای تیمی هر لحظه با خطر مرگ مواجه بودند از نگاه یک دختر جوان چریک، منعکس نمایم. مثلا داستان من در این چند شماره همزمان است با قتل عبدالله پنجه شاهی. تمرکز نوشته در این رابطه نیست که این عمل چگونه اتفاق افتاده، چه کسی یا چه کسانی در آن سهیم بودهاند و از این قبیل. من قصد ندارم به این مسائل بپردازم. تمرکز کار من منعکس کردن واکنش افراد شاخهای که در آن زندگی میکردم بعنوان چند عنصر تیپیک چریک در برابر این واقعه است. آیا از کنار آن میگذرند یا ملتهب و حتی برای یک دوره دلسرد میشوند. آیا این عمل، متعلق به آنان بعنوان نمونه هایی از جنبش فداییان است یا آن که آنها آنرا علیه خود میدانند.
عشق در خانه های تیمی در همین چارچوب مختصرا به عشق بعنوان یکی از وجوه پراهمیت روانشناسی آن دوران میپردازم. در بسیاری از نوشتهها، از عشق به صورت عمومی مثل عشق به سازمان، عشق به مردم، عشق به رفقا صحبت شده ولی من امشب می خواهم به عشق بمعنای شکل گیری علقه عاطفی، عشق بین یک دختر و پسر چریک در خانههای تیمی صحبت کنم.
من در نوشته آرزوهای بزرگ نوشته ام: آنان زمانی بدین راه قدم نهادند که یک جنبش توده ای آنان را در این مسیر نمی راند. پرواز آنان با شماتت همه آنهایی که عقل جامعه را نمایندگی میکردند مواجه می شد. آنان در این راه باید علیه همه، حتی نزدیک ترین عزیزان خود می شوریدند. جایی خواندم که عاشق کسی است که قلبش وی را هدایت کند . به این بیان لیلا غزال صبا و طاهره عاشق ترین عاشقها بودند زیرا بدنبال ندای دلشان رفتند.
مطابق این برداشت بخش عمده چریکها انسانهایی بودند سودایی و شیفته. انسانهایی که آرزوهای بزرگ در سر داشتند و به خاطر آن حاضر به مخاطره بودند. انسانهایی که حاضر بودند آنچه را که احساسشان به آنها حکم میکرد، پیگیری کنند. چنین انسانهایی نمیتوانستند عاشق نشوند. عاشق شدن در خانه چریکی بین رفقایی که در یک خانه زندگی میکردند بارها و بارها اتفاق افتاد.
اما شرایط سخت مبارزه چریکی با علقه عاطفی بین یک دختر و پسر چریک در خانه تیمی در تعارض بود. متاسفانه وقتی گفته میشود سازمان با شکل گیری چنین روابطی دشواری داشت، این چنین تصور میشود که رهبران یا بنیانگزاران سازمان نسبت به احساسات و نیازهای انسانی بیتوجه بودهاند و یا آدمهایی بودند سنتی و عقب افتاده. در حالیکه چنین نیست. تضاد روابط عاطفی با شرایط مبارزه چریکی تضادی بود واقعی.
چریک هر لحظه در خطر درگیری و مرگ بود. حتی در دوره اول فعالیت سازمان گفته میشد “عمر چریک سه ماه بیشتر نیست.” در شرایط سخت مبارزه چریکی، ضربه نخوردن و زنده ماندن در اتخاذ هر تصمیمی عامل تعیین کننده بود. هر عاملی که با حفظ جان چریک در تضاد قرار میگرفت نمیتوانست با نظر منفی مواجه نشود. شکل گیری علقه عاطفی و عشق یکی از این مسائل بود.
در تیمهای چریکی ۳ تا ۵ رفیق صبح تا شب در کنار هم زندگی میکردند. رابطه در این تیمها به اجبار شرایط مبارزه، رابطهای بود بسیار جدی و در موارد امنیتی همراه با سخت گیری. در چنین شکلی از زندگی زمانیکه دو نفر رابطهای خاص با هم داشتند، رابطهای که بنا به خصلت رابطه عاشقانه، با اغماض نسبت به هم توام است، میان آن دو نفر و دیگر افراد تیم فاصله بوجود میآمد و مشکلات پیچیدهای در زندگی و کار تیم ایجاد میکرد. شاید امروز این مشکلات کم اهمیت جلوه کند اما در زندگی چریکی این مشکلات جدی و غیرقابل اغماض بود
تیمهای چریکی عمر کوتاهی داشتند. و معمولا بعد از چند ماه به دلایل مختلف، سازمان مجبور میشد رفقا را از هم جدا کند و در تیمهای جدیدی سازماندهی کند. وجود علقه عاطفی بین دو نفر، منجر به این میشد که افراد در برابر جدایی از هم مقاومت کنند. این مقاومت آگاهانه یا ناآگاهانه در شکل بهانهجویی یا مهمتر از همه کم بها دادن به خطر منعکس میشد. دو نفری که به هم علاقه داشتند به این تمایل پیدا میکردند که برای حفظ خانه تیمی و ماندن به هم به عوامل مشکوک کم بها داده و واکنش سریع انجام ندهند. در آنروزها در عمل همین عامل در مواردی منجر به بروز ضربه و کشته شدن رفقا شد.
علقه عاطفی به عدم قاطعیت در تصمیم گیری در شرایط دشوار منجر میشد. شرایطی وجود داشت که باید رفیق زخمی رها شده و خود فرد بگریزد. ضرور بود که سر قرار مشکوک نرود. تردید در مسائلی نظیر آنچه ذکر شد، میتوانست به قیمت جان رفیق و یا حتی ضربه خوردن تیم منجر گردد. شاید گفته شود، افراد به این امر آگاهند و میتوانند در این زمینهها منطقی برخورد کنند ولی در واقعیت چنین نیست. من خودم ضوابط سازمانی را به خاطر علاقهای که به رفیقی داشتم نقض کردم. قرارهای رفیقی پس از بازگشت از یک سفر پر خطر اجرا نشده بود. این بمعنای آن بود که وی به احتمال قوی ضربه خورده است. من با او قرار ثابتی داشتم و مطابق ضوابط نباید آنرا اجرا میکردم اما بدلیل علاقهام به او، بدون اطلاع سازمان قرار را اجرا کردم. چرا که فکر میکردم اگر او ضربه نخورده باشد، عدم اجرای قرار به قطع رابطهاش با سازمان منجر میشود و ممکن است به همین دلیل ضربه بخورد.
علاوه بر همه این مسائل و مشکلات عملی، از نظر سیاسی وجود رابطه بین دو چریک اگر از حد یک رابطه عاطفی فراتر میرفت، میتوانست توسط ساواک مورد بهرهبرداری قرار گرفته و تبلیغات وسیعی را تحت عنوان روابط بیبندو بار در سازمانهای چریکی سازماندهی کند. در فضا و فرهنگ عمومی جامعه در چنین حالتی، چنین تبلیغاتی میتوانست موثر باشد.
به دلایل ذکر شده، سازمان نسبت به شکل گیری رابطه عاطفی بین رفقا موضعی منفی داشت و معمولا اگر چینن روابطی شکل میگرفت، رفقا را از هم جدا میکردند که خود این کار دشوار و در برخی موارد خطر ساز بود. این موضع منفی تنها به رهبری مربوط نبود. همه چریکهایی که به مبارزه میپیوستند به این امر واقف بودند و همین نظر را داشته و آنرا تایید میکردند.
با وجود پذیرش عمومی ضرورت احتراز از شکل گیری روابط عاطفی در خانههای تیمی، چنین روابطی شکل میگرفت. برای عاشق شدن کسی تصمیم نمیگیرد. نمیتوان تصمیم گرفت و عاشق شد. عشق اتفاق میافتد. جلوگیری از عاشق شدن نیز با تصمیم و ضوابط و آیین نامه ممکن نیست. بنظر من برخی عوامل، شکل گیری رابطه عاطفی در خانههای تیمی را تقویت میکرد. از جمله:
چریکها صبح تا شب با هم بودند. زندگی و تماس داثم جوانانی سودایی که اکثرا سنشان بین بیست تا بیست و پنج سال بود، در شرایطی که هر لحظه با خطر مرگ مواجه بودند، امکان شکل گیری علقه میان آنان را افزایش می داد. بخصوص آن که برای دختر و پسرهای آندوران، چریک آرمانخواهی که آماده جانبازی در راه رسیدن به آرزوهای بزرگ است، تیپولوژی ایدهآل بود.
در زندگی چریکی ما در خیلی موارد هیچ چیز از گذشته یکدیگر نمیدانستیم. آدمها همانی بودند که در خانه تیمی از خود بروز میدادند. در زندگی معمولی روابط اجتماعی و گذشته جزیی از شخصیت افراد است و آدمها در برخورد با هم، همه داوریهایشان را با خود حمل میکنند. اما در خانه تیمی رابطه افراد از همان خانه تیمی شروع میشد. تمام گذشته افراد حذف میشد. ما بدلایل امنیتی معمولا هیچ چیز از گذشته هم نمیدانستیم. حذف پیشداوریهای مثبت و منفی اجتماعی، یکی از عواملی بود که همه ترمزهای ممکن در شکل گیری روابط عاطفی را حذف می کرد و امکان شکل گیری روابط عاطفی عمیقی را میان رفقا بوجود میآورد. در خانه تیمی، افراد باید عمدتا نزد همسایگان نقش زن و شوهرهای تازه ازدواج کرده را بازی میکردند. واکنش و نگاه دیگران که همواره به این دو بعنوان دلداده و همسر مواجه می شدند، بطور دائم، رابطه خاص این دو را در ذهن زنده میکرد.
یکی دیگر از عواملی که به نظر من از مهمترین عوامل است ولی کمتر به آن توجه شده، شکل گیری رابطه عاطفی بعنوان دفاع از فردیت و بعنوان یک عامل مقاومت در برابر شرابط سنگین زندگیچریکی بود. در خانه تیمی فردیت در روابط جمعی محو میشد. هیچ عنصری که متعلق به یک فرد باشد وجود نداشت. همه چیز جمعی مورد استفاده قرار میگرفت: لباس، غذا، کتاب و خلاصه هیچ چیزی نبود که متعلق به فرد باشد. اگر شما ساعتی به دست داشتید و رفیقی برای اجرای قرارش بیشتر به آن نیاز داشت، آنرا فورا به او میدادید. حتی علاقه به همه رفقا می بایست یکسان و بعنوان رفیق مساوی می بود. به همه احترام یکسانی گذاشته میشد. و اینها در شرایطی است که هر لحظه میتواند مرگ فرا رسد. رابطه عاطفی واکنشی بود در مقابل این شرایط. عشق احساسی بود متعلق بخود فرد و تنها در ذهن او که هیچکس نمیتوانست آنرا از وی بگیرد. این رابطه خاص بوی کمک میکرد تا در برابر دشواریهای آن شرایط بهتر مقاومت کند. وجود کسی که به فرد به طور خاص علاقه دارد، وی را در مواجه شدن با فشارهای عصبی روددررویی با خطر مرگ و درگیری قویتر می کرد و چنین نیازی را تقویت میکرد. در زندانها نیز که شرایط مشابهای وجود دارد، میتوان این عامل را دید. من در یادداشتهای زندانیان که به همت آقای ناصر مهاجر منتشر شده و به خصوص در کتاب خانم منیره برادران عملکرد این پارامتر را در دوستیهای نزدیک افراد که به آنها کمک میکرد فشارها را تحمل کنند، مشاهده کردم. دوستیهایی که گاه به حسادت تبدیل شده و خود و فرد مقابل را آزار میداد.
مقوله عشق در سازمان با واکنشهای متفاوتی مواجه میشد. بسته به این که رفقا از کدام گروه اجتماعی و فرهنگی آمده بودند برخوردهای تندتر و یا آرامتری با روابط عاطفی درون سازمانی داشتند. و این خود در تمام آن سال سایه خود را بر تیمها می انداخت. برخی با این روابط راحتتر مواجه میشدند و برخی سختگیر تر بودند
رهبری سازمان قبل از ضربات سال ۵۵ به این نتیجه رسیده بود که در برخورد با این پدیده در موارد خاص، ازدواج اعضا سازمان با تایید رهبری مجاز شناخته شود ولی این ایده هنوز در سطح یک تصمیم سازمانی قطعیت نیافته و در سازمان اعلام نشده بود. مجاهدین مارکسیست در برخورد با این پدیده به این نتیجه رسیدند که به ازدواج اعضا در خانههای تیمی رسمیت داده و آنرا با اطلاع سازمان مجاز بدانند. ولی این تصمیم تنافضات برشمرده را حل نکرد و آنها با مشکلات پیچیده دیگری مواجه شدند
شرایط مبارزه چریکی از یکسو با عاشق شدن در تضاد بود و از سوی دیگر خود تقویت کننده شکل گیری چنین رابطهای.
۱- این سخنرانی در جشن بزرگداشت سی و هشتمین سال بزرگداشت جنبش فداییان در روز هفتم فوریه بدعوت سازمان فداییان اکثریت در شهر برلین انجام شد. شرکت کنندگان در این جلسه که در عکس حضور دارند بترتیب عبارتند از امیر ممبینی، مریم سطوت، حسن جعفری، مصطفی مدنی و مجید عبدالرحیم پور.