چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۳

چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۳

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!
سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: هیئت سیاسی - اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: هیئت سیاسی - اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
رأی معترضان و عدم افزایش مشروعیت!
یادمان باشد که هرچه جامعه ضعیف‌تر شود، از فرصت‌ها و شانس‌هایی که در مسیر بهبود، تغییروتحول  پیش خواهد آمد، کمتر می‌توانیم استفاده کنیم و شانس‌های آینده ایران را از دست...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: کیوان صمیمی
نویسنده: کیوان صمیمی
انتخاب ایران آزادی و تجدد و دموکراسی است!
نیروی تجدد و دموکراسی یک قرن است که ایران مال همه‌ی ایرانیان است شعار اوست. اکنون نیروهای وسیعی از جنبش اسلامی نیز به همین نگاه پیوسته اند. در پهنه‌ی سیاست...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: امیر ممبینی
نویسنده: امیر ممبینی
جزئیات کشته شدن راضيهٔ رحمانی دختر ۲۴ سالهٔ لر با شلیک مأمور نیروی انتظامی!
سوم تیر ماه جاری رسانه‌ها نوشتند که دختری جوان به نام «راضیهٔ رحمانی» اهل روستای گویژه در شهرستان نورآباد استان لرستان با شلیک یکی از مأموران نیروی انتظامی جان باخت....
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: بهاره شبانکارئیان
نویسنده: بهاره شبانکارئیان
بیانیه نهضت آزادی ایران: رأی اعتراضی در گام دوم برای دکتر پزشکیان!
نهضت آزادی ایران در ادامه راهبردی که در مرحله اول در پیش گرفت، اتحاد ملت و تجمیع همه معترضان در مرحله دوم انتخابات را برای مقابله با مخالفان آزادی و...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: نهضت آزادی ایران
نویسنده: نهضت آزادی ایران
انتخابات مهندسی شده، راه يا بی‌راهه؟
    خانم وسمقی در ارتباط با انتخابات ریاست حمهوری در ایران تحلیلی داشته است. خانم وسمقی، زین میان؛ بر این باور است که اصلاح‌طلبان، اگر گمان می‌کنند که حکومت...
۱۲ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: صدیقه وسمقی
نویسنده: صدیقه وسمقی
جرون
جرون، ای سیلی خورده ی زمان، ای معامله های پشت پرده ی آن زمان، ای تاریخ دیروز و امروز من، از رنگ و شرنگ، تا کیسه های زر ...
۱۲ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوه داد
نویسنده: کاوه داد

فروغ فرخزاد: شارح قرون وسطی به امید رنسانس

این منظومه، عصاره وچكیده تعداد قابل توجهی از اشعار فروغ بعد از "تولدی دیگر" است. اگر چه او به خاطر بی پروایی اش در ابراز زنانگی، نزد عوام اشتهاردارد، اما زنی است كه بدون انكار زنانگی و نیازهای یك زن، بدون در گذشتن از خواهشهای انسانی – زنانه خود، مطالباتی دیگر نیزبرای جامعه دارد.

این منظومه، عصاره وچکیده تعداد قابل توجهی از اشعار فروغ بعد از “تولدی دیگر” است. اگر چه او به خاطر بی پروایی اش در ابراز  زنانگی، نزد عوام اشتهاردارد، اما زنی است که بدون انکار زنانگی و نیازهای یک زن، بدون در گذشتن از خواهشهای انسانی – زنانه خود، مطالباتی دیگر نیزبرای جامعه دارد. او شاعری است پیش تر از زمان خود و درک نشده. شارح قرون وسطی به امید رنسانس.

فروغ ،شاعر زیستن است اگر چه کیف مرگ بر دوش ،کوتاه زیسته است . او به گفته خودش در شعر “دیدار در شب” آن قدر مرده است که هیچ چیز مرگ او را دیگر ثابت نمی کند . او بدین خاطر سعی کرده زندگی کند . بارها مرده است اما کامل زیسته است ؛بی دروغ وبی نقاب زیسته است و از این روست که دوستش می دارم چرا که بی نقاب بودن یعنی عریانی و ما هیچگاه چون اوتوان عریان زیستن نداشته ایم؛ ما پوشیده ایم ؛حجاب اندر حجاب اندر حجابیم.

برای دستیابی بهتر به این منظومه (که انتخابش از بین اشعار مورد علاقه ام چندان راحت نبود. مروارید، چاپ ششم ،۱۳۶۳) آن را به ۳۶ بخش تقسیم کرده ام با این اعتماد که فرم نوشتن آن همان شکل مورد نظر فروغ است.

برای حذف گیومه هایی که مبین استفاده از کلمات و ترکیبات و جملات شاعر است واجتناب از دوباره نویسی شعر درابتدای هر مبحث ،بخش مورد بررسی درج شده است.

۰۱

و این منم

زنی تنها

در آستانه ی فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی.

از همین آغاز، شاعربا شروع حرف “و” روایتی را پی میگیرد که گویی خواننده از بحثهای پیش از آن مطلع است چرا که میداند او را میشناسند .او خود را در چند سطر به شنونده ای که تازه به او پیوسته معرفی وبا بیان تفرد خود آغاز می کند: این منم .”منی” که در طی تاریخ چندین صد ساله ایران در “مای” قبیله و عشیره و جمع و تفرعن تمرکز قدرت در یک تن گم شده بوده است. و این اوست زنی تنها. تاکید بر جنسیت اگر چه در شعر سایر زنان شاعر قبل از او بخصوص شاعران عصر مشروطه سابقه دارد، ولی فاقد ابراز نازش برجنسیت زنانه بوده و فقط برای اشاره ای است بر اثبات انسانی از نوع دیگر بودن که سرانجام به مطالبات و آرزوهایی مردانه ختم میشود. تعداد قابل توجهی از شاعران زن معاصر او نیز با بیانی رمانتیک سعی بر راندن مردان می کرده اند که در واقع به ایجاد کششی بیشتر درآنان منجر می شده است.

به راستی که ادبیات زنانه باید با اشعار نمایانگر خواهش وجسم زن، جسم زنی که در ادب و عرفان اسیر بود، عصیان کند تا آزاد شود، از عرفان ببرد تا به هستی ،به زندگی این جهانی برسد(هرگز از زمین جدا نبوده ام). خود را بپالاید و آنگاه به معرفتی دیگر راه یابد. کسی بر آمدن زلف آشفته ای در نیم شبان بر بستر شاعر شیراز ایرادی ندارد ولی شاعری چون فروغ درنوک حمله تاریخ مردانه معاصرکه بی توجه به عبور ویژگیهای زنانه از ورای کلمات و واژههای تحت سیطره صوفیان و عارفان در خلوتهایشان به تجسم در می آید فروغ را مجازات می کنند.

تنهایی ،ویژگی بارزفروغ در این شعر است که به رغم داشتن خانواده ای پر جمعیت از برادران و خواهران وحضور در اجتماع و میان افرادی که در زمان سرایش شعر او را احاطه کرده بودند، انتخاب شده است. او از آن تنهایان میان جمع است و با انتخاب این کلمه با تمام اطرافیانش مرز بندی می کند. زمان درگذشت فروغ و اوج بلوغ زنانگی او مانع از پذیرش این معناست که فقط به غروب زنانگی می اندیشیده، لذا میدان معنایی این شعر، مختصات اجتماعی و سیاسی ایران در زمان سرایش شعررا نیز در بر می گیرد.

فروغ متولد۸ دیماه سال ۱۳۱۳ شمسی بوده و مرگش در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ رخ داده است و اگر این شعر را با توجه به زمان مرگ جزو آخرین کارهای او به حساب آوریم، زنی سی ویک دوساله است که سخن می گوید و هم از این روست که بر کنار از تجارب متنوع و زود آغازین اش از زندگی می نویسد که در ابتدای درک هستی آلوده زمین است و از ناتوانی دستهای سیمانی اش می گوید. فوران داغ زنانه فروغ در”ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد”، در این زمان، سرد شده و او با فاصله، جنسیت و نیازهای زنانه خود را به نمایندگی از زنان ثبت می کند؛ هر چند که او خود را یک فمینیست نمی دانداما در دوره اول شاعری او در سال های۳۲-۱۳۳۳ افکار تساوی طلبانه اش به ثبت رسیده است .

۰۲

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

چهار بار نواخت

امروز روز اول دیماه است

من راز فصل ها را می دانم

و حرف لحظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک ،خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش

در این بخش او بر زمان و تبدیل لحظات حال به گذشته با تکرار حرف می زند تا بگوید که بر زمانه خوداحاطه دارد:بر برهوت آگاهی . گذر زمان را حس می کند و در عین حضور در عالم آگاهی است. راز فصل ها و حرف لحظه ها را می فهمد. اول دیماه که در واقع اولین روز زمستان است و آغاز فصل سرما به تاریخ سرایش شعر اشاره دارد یا برای ایجاد معنایی مضاعف برگزیده شده است. او با آرامش از نبودن نجات دهنده سخن می راند؛ نجات دهنده ای که در شعر “ کسی که مثل هیچ کس نیست ” ، با آن همه نشاط و امیدواری در انتظارش بود و با تشبیه تفضیل تکلیف شعر را از نظر محمل دینی آن روشن کرده بود . در گور بودن نجات دهنده، بیانگر بن بست سیاسی و احاطه سرما بر وطن و هستی او به عنوان یک زن است .

۰۳

زمان گذشت وساعت چهاربار نواخت.

در این سطر، شاعر عبور لحظات را همچنان به فضای شعر خود تزریق می کند. هرچند که زمان می گذرد ولی باز هم ساعت، چهار بار می نوازد تو گویی که زمان برای شاعر در این ساعت منجمد شده است. شاعر در ساعت چهار زندگی اش زندانی است. جادوی ساعت ایستا از رمزهای این شعر است .ساعت نیز پیش نمی رود و هستی به رغم گذران فصول در ایران متوقف است .

۰۴

در کوچه باد می آید

در کوچه باد می آید

و من به جفتگیری گل ها می اندیشم

به غنچه هایی با ساق ها ی لاغر کم خون

و این زمان خسته ی مسلول

و مردی که از کنار درختان خیس می گذرد

مردی که رشته های آبی رگهایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش

بالا خزیده اند

و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می کند

– سلام

– سلام

و من به جفت گیری گل ها می اندیشم .

شاعر در این بخش،معلوم های اجتماعی زما ن مسلول را با مجهول های شخصی و شاعرانه خود یک در میان آنچنان می چیند و به چنان ترکیبی دست می یابد که به محض دریافت پیامهای اجتماعی اش که سریع الانتقال هستند رمزهای خصوصی او خواننده را به تأمل وا می دارند. تکرار در کوچه باد می آید که با اشاره به اول دیماه در بند پیشین تشدید کننده تاریکی و سرماست در بخشهای دیگر نیز تکرار می شود که همچنان به یادمان باشد که فضای عمومی سرد و بادناک است. در این زمان شاعر به جفتگیری گل ها می اندیشد که با وجود اسنادِ فعلی به دور از عمل طبیعی تولید مثل در دنیای گیاهان علاوه بر ایجاد نگرانی از تولید نشدن گل به طور طبیعی و نیامدن بهار، بیانگر ازدواجهای زودرس غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون است که گذشته از بیان وضعیت ازدواج دختران جوان به ازدواج پیش رس خود شاعر در۱۶/ ۱۷ سالگی نیز می تواند نور بیندازد .

به هر حال زمان شاعر دوره ای بیمار و مسلول است که بیان این وضعیت در بسیاری از اشعار فروغ چهره می نمایاند. در این فضا که درختان خیس به آن سرمایی بیشتر می بخشند، صحنه کاملا آماده برخورد با مردی می شود که گویی فریاد زده است و یا در لحظه پایان فریاد و متورم شدن رگان گردن در دید شاعر قرار گرفته است .مردی که به علت فاصله نزدیک با شاعر ضربان نبضش که همان هجای خونین است در شقیقه های منقلبش دیده می شود که شاید پدرش باشد که به گفته فروغ ” به پدرم فقط می شود سلام گفت “

تنها مکالمه بین این دو، دو کلام ساده سلام است که شاعر با تکرار سطر من به جفتگیری گلها می اندیشم تجربه غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون را با دیدن این مرد دوباره به یاد می آورد. چرا که از خشونت پدر به دامان مهر شوهری با اختلاف سن زیاد روی آورده بود، پدری که به علت قصد ازدواج مجدد درواقع او را نیز از سر باز کرده بود.

۰۵

در آستانه ی فصلی سرد

در محفل عزای آینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه می شود به آنکسی که می رود اینسان

صبور

سنگین

سرگردان

فرمان ایست داد.

چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ،او هیچوقت زنده نبوده ست .

شاعر باز هم با آفرینش فضایی سرد در فصل سرد و محفل عزای آینه ها و اجتماع سوگوار تجربههایی نه چندان خوب ،در غروبی ساکت یا سکوتی آگاهانه که حاصل رنجی عظیم است بدون تنگ نظری به مرد، همان که از کنار درختان خیس می گذرد و سایه سنگین او را در کل شعر باز هم می بینیم با نظر رحمت نگاه می کند و با تجاهل العارفی بارور شده از دانش سکوت سؤال می کند که چگونه به او می توان گفت که هیچوقت زنده نبوده است.

باید زن بود؛ شاعر بود و فروغ بود که این چنین منصف به او که زنده نبود نگاه کرد ،صبر اور ا دید، سنگینی رفتن را در او درک کرد و روح سرگردان او را در یافتن راه زندگی در سه کلمه با ایجاز بیان نمود و فکر کرد که چگونه می توان به اوفرمان ایست داد. با توجه به نظامی بودن پدر فروغ می توان این مرد را بازهم پدرش سرهنگ محمد فرخزاد دانست. اگر تشبیه رشته آبی رگهای او به مارهای مرده نبود ،می شد مردی دیگر باشد که شاعر اورا خوب می شناخته است، چرا که صبور، سنگین و سرگردان احتمال توضیح موجز شخصیتی خاص را نیز پیش می آورد. فرود آهنگین (علاوه بر نزول معنایی) این سه کلمه نغمه ای نیز در شعر ایجاد می کند. باز هم با این مرد در این شعر فروغ رو به رو خواهیم شد.

۰۶

در کوچه باد می آید

کلاغهای منفرد انزوا

در باغهای پیر کسالت می چرخند

و نردبام

چه ارتفاع حقیری دارد.

وزش باد در کوچه باز هم ادامه دارد. کلاغها، باغها، و نردبان با صفات تنهایی و انزوا و پیری و کوتاه بودن شاعر را به سمت یخ زدگی می برند و در تشدید فضای سرما چنان با هم هماهنگ می شوند که اورا به دنیای کودکی و سادگی قلب ها رجعت می دهند.

۰۷

آنها تمام ساده لوحی یک قلب را

با خود به قصر قصه ها بردند

و اکنون دیگر

دیگر چگونه یکنفر به رقص برخواهد خاست

و گیسوان کودکیش را

در آب های جاری خواهد ریخت

و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است

در زیر پا لگد خواهد کرد؟

شاعرحکایتی جدید را باز می گوید. تمام خوشی ها در قصه اتفاق افتاده است: قصه هایی که پدر بزرگ و پرویز شاپوردرسالها پیش برای آنها در خانه شان می گفته اند، رقص، رها کردن گیسو و غوطه خوردن در آب. در اشعاری متعدد او این احساس نوستالژیک نسبت به کودکی را باز می تاباند (دلتنگی های اودر شعر “آن روزها” نیزبه خوبی هویداست). برداشت شاعرانه فروغ از عینیت اشیا ء شروع می شود و در لایه هایی درونی تر برای بیان حالات طبیعی زندگی زنانه خود آنها را به عاریت می گیرد. چیدن سیب و بوییدن و سپس بیان معرفتی که کسب کرده است :ساده لوحی قلبهایی که عشق را نمی شناخته اند و پس از وصال یا همان چیدن و بوییدن سیب، آنرا به زیر پا لگد کرده اند کاری که تجربه ای ملموس از دنیای کودکی است.

۰۸

ای یار، ای یگانه ترین یار

چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند

در این بند شاعر ترس از خطر برای امور مورد علاقه اش را برای یگانه ترین یار خود اقرارمی کند . این یار کیست ؟ آیا منظور از یگانه تنها مردی است که با او ازدواج کرده است : پرویز شاپور؟ پس انتخاب او به عنوان یگانه ترین یار با جدایی زود هنگام از او چگونه پاسخی می گیرد ؟ یا برای مردی است که او را به راهی کشاند که فروغ شود: ابراهیم گلستان؟ یا این که این هم طنز تلخی فروغ گونه است؟ همانند این سطر در”عروسک کوکی “: می توان با زیرکی تحقیر کرد هر معمای شگفتی را

۰۹

انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یکروز آن پرنده نمایان شد

انگار از خطوط سبز تخیل بودند

آن برگهای تازه که در شهوت نسیم نفس می زدند

انگار

آن شعله ی بنفش که در ذهن پاک پنجره ها می سوخت

چیزی بجز تصور معصومی از چراغ نبود

در کنار رجعت به کودکی، تجسم، تخیل و تصویر تنها راه های دستیابی شاعرند به دلخوشیها. فروغ از تجسم پرواز با پرنده آشنا می شود. در تخیل اوبرگهای سبز در پی نسیم نفس می زنند و چراغ و روشنایی که در ذهن پاک پنجره ها روشن بودند تصور اوست که هر سه یعنی پرنده و برگهای سبز وچراغ در فصل سرد، او را با جهانی زنده پیوند می زنند.

۰۱۰

در کوچه باد می آید

این ابتدای ویرانیست

آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد می آمد

ستاره های عزیز

ستاره های مقوایی عزیز

وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می گیرد

دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد ؟

ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه

خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد .

باز هم در کوچه باد می آید ولی این باد که آغاز ویرانی ست به درون زندگی شاعر نیز راه می یابد.باد این موسیقی متن شعر، مخرب زندگی عاطفی شاعر می شود. وزیدن دروغ تا حدودی معنای وزش باد را روشن می کند. در خانه هم باد می آید و شاعر با دروغ “ تو ” آزرده می شود و دیگر بدان شخص که چون رسولی به او اعتقاد داشت، باوری ندارد. آیا با توجه به زمان سرایش شعر می توان از ستاره و رسولان سرشکسته به افکار آن شخص پی برد. اندیشه هایی که پناهگاه شاعر بودند و دروغ از کار در آمدند. گویی سرانجام پیش گویی و ترس شاعر از تهدید آفتاب با ابرهای سیاه درست از کار در می آید و او می میرد چرا که پناهگاه او نیز چون خوداو هزاران سال است که مرده است و خورشید که با نور خود روشنگر همه ی تاریکی هاست حکم تباهی را تایید خواهد کرد و حقیقت تباهی روشن خواهد شد. معمای ستاره های کاغذی با ستاره های سردوشی سرهنگ فرخزاد نیز می تواند پیوند یابد کلا مقوا در ذهن شاعر مفهومی منفی دارد چون ماه و خورشید مقوایی در شعر “مرداب “.

۰۱۱

من سردم است

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

ای یار، ای یگانه ترین یار ” آن شراب مگر چند ساله بود “

نگاه کن که در این جا

زمان چه وزنی دارد

و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند

چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟

باد ویرانگر، دستهای ویران شده و بی پناهی ،سرمایی به جان شاعر می اندازند که قادر به گرم شدن نیست و شراب گرما زا نیزگویی هنوز شراب نشده است. سوال از سن و سال شراب آیا اشاره به ادراک هستی توسط خود او و کم سن و سال بودن اش نیست ؟ . زمان سنگین می گذرد و شاعر در ته دریا خوراک ماهیان می شود، یاد آور مرگ پری دریایی در ” تولدی دیگر”. و این هاهمه توسط آن یگانه ترین یار است که بر او تحمیل می شود .شاعر با کسی دردل می کند که ویرانگر و کشنده ی اوست گویی ترکیبی از پدر و شوهر در محبوب رسوب دارد(.اولین اقدام به انتحار او پس از بگو مگو با ابراهیم گلستان بوده است. ۴۲/۱۳۴۱ )

۰۱۲

من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم

من سردم است ومی دانم

که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی

جز چند قطره خون

چیزی به جا نخواهد ماند.

سرمای ته دریا و بیزاری او از زینتهایی که مربوط به فضای سرد است ادامه دارد ؛ به خصوص که فروغ به اشیای زینتی علاقه ای نداشته است. شاعر با سرما ره سپر است و اگر خود را به شقایقی وحشی تشبیه نکرده باشد که پس از مرگش جز چند قطره خون که همان اشعارش باشند از او باقی می ماند، اوهام سرخ، شقایق و خون که هر سه به رنگ سرخ اند ذهن را باز به فضایی می برند که گویی این بند مرثیه ای است برای رسولان سرشکسته و آرزوهایی که جز یک وهم منجر به نابودی چیزی نبوده اند. مختصات سیاسی دهه چهل نمی تواند در این کلمات جایی نداشته باشد .

۰۱۳

خطوط را رها خواهم کرد

و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد

و از میان شکل های هندسی محدود

به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد.

من عریانم، عریانم، عریانم

مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم

و زخم های من همه از عشق است

از عشق،عشق، عشق

من این جزیره ی سرگردان را

از انقلاب اقیانوس

و انفجار کوه گذر داده ام

و تکه تکه شدن ،راز آن وجود متحدی بود

که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا می آمد.

خطوطی که شاعر رها می کند چه نوشتن باشدو چه حسابگری و مصلحت و چه راه هایی که به آنها می اندیشیده حتی خط سیاسی یی که تا به حال کسی در او به درستی جستجونکرده است ( اورا به رغم دوستی و آشنایی با ابراهیم گلستان فاقد تفکر سیاسی دانسته اند. اگرچه برادرش دکتر فرخزاد در فیلم سبز سرد گفت که او چپ اندیش بوده است)، از قالبهای محدود فکری و رفتاری به پهنه های وسیع حس پناه می برد . تقابل این دو فضا میزان درگیری او را با جهان مادی و واقعیتهای آوار شونده و زندانهای تودر توی زندگی اش نمایان می سازند . او تمام پوسته ها و حجابها ی عادی زندگی را به دور می اندازد تا جان زخم خورده خود را ببیند و به ما بگوید که چرا آنقدر زخمی است. او حامل عشق است .عشقی که سعی کرده آنرا از دریاهاو کوه ها و از خطرات گوناگون به در ببرد اما تکه تکه شده است، گرچه از هر تکه اش آفتابی نمایان شده است. شاعر با ” دانش سکوت ” از این تکه تکه شدن با ما حرف می زند .برای رویاندن هزاران خورشید البته که فروغ باید تکه تکه شود.

۰۱۴

سلام ای شب معصوم !

سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را

به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی

و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها

ارواح مهربان تبرها را می بویند

من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم

و این جهان به لانه ی ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست

که همچنان که تو را می بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می بافند.

پس از باد و سرما اینک نوبت شب است که بر فضای ذهنی شاعر یا فضای زندگی زمان او گسترده شود. اما شب در تشریح نخستین، فقط شب است به مفهوم شب ودر لایه بعدی است که با تاریکی و سیاهی خود، انسان، گرگ خود را سگ چوپان می بیند ومظلومین دوستداران ظالمانند. شعر از شدت وضوح شرایط و شاعرانگی بی نیاز از شرح است .

۰۱۵

سلام ای شب معصوم !

شب ادامه دارد. آشنایی فروغ با کار سینما، شعر را به فیلمنامه ای بدل می سازد که کارگردان ذهن خواننده می تواند فضاو مکان را خود به میل خود صحنه پردازی کند و کارهر کارگردان با دیگری فرق داشته باشد و چیزهایی متفاوت از لانه ی ماران و طناب داررا البته با همان مفاهیم در شعر بگستراند و سهم خواننده و فضای نفس کشیدن در این شعر از تنگی جان آدمی در خواندن مختصات زمان سرایش با وزن مفاهیمی که فروغ به آنها می پردازد اندکی می کاهد.

۰۱۶

میان پنجره و دیدن

همیشه فاصله ایست

چرا نگاه نکردم؟

مانند آن زمان که مردی از کنار درختان خیس گذر می کرد …

اگر آرایش شعر را در صفحه و فاصله های سفید میان بندها کار شاعر باشند و نه تنظیم کنندگان شعر پس از مرگ او، فاصله های سفید نیز سخنانی به هولناکی خطوط سیاه دارند و کلمات نا نوشته شاعر نیز به همان میزان شاعرانه وافشاگرانه اند. شاعر با گریز به آن مرد کنار درختان خیس ارتباط طولی شعر را حفظ می کند تا ساختاری را که با چیدنهای متنوع موضوعی به منظومه پریشان حافظ وار و نه سعدی گونه نزدیک است به مدد تکرار های نمایشی در ذهن خواننده ای که زود رشته افکارش از هم می گسلد، باز گرداند وتا کید کندکه چرا نگاه نکرده است مانند نگاه به مردی که از کنار درختان خیس می گذشت و او را درست دید ولی در جایگزین اش دچار اشتباه شد و به دام انتخابی افتاد که با خوشه های اقاقی تزیین شده بود.

بندهای شعر با کلماتی کلیدی بر هم می غلتند و اتصال می یابند و حکایت زندگی او را شکل می دهند .

۰۱۷

چرا نگاه نکردم؟

انگار مادرم گریسته بود آنشب

آنشب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت

آنشب که من عروس خوشه های اقاقی شدم

آن شب اصفهان پر از طنین کاشی آب بود

و آن کسی که نیمه من بود به درون نطفه من بازگشته بود

و من در آینه می دیدمش

که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود

و ناگهان صدایم کرد

و من عروس خوشه های اقاقی شدم …

انگار مادرم گریسته بود آن شب .

چه روشنایی بیهوده ای در این دریچهی مسدود سرکشید

چرا نگاه نکردم؟

تمام لحظه های سعادت می دانستند

که دست های تو ویران خواهد شد.

و من نگاه نکردم

تا آن زمان که پنجره ی ساعت

گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت

چهار بار نواخت

و من به آن زن کوچک برخوردم

که چشم هایش مانند لانه های خالی سیمرغان بودند

و آن چنان در تحرک ران هایش می رفت

گویی بکارت رؤیای پر شکوه مرا

با خود به سوی بستر شب می برد .

شاعر در این بند خود را به محاکمه می کشد و ماجرای عروسی خود و در هم شکستن رویاهای زنی کوچک و جوان را در شب زفاف با شاعرانگی دردناکی بیان می کند( تاریخ عروسی ۳۳۰ ). او اگر درست نگریسته بودعلت گریه مادر را دریافته بود. او عروس خوشه های اقاقی شد در اصفهان و تنها چیزی که به کام او شد پسرش کامیار بود که به درون او آمده بود( تولد کامیار ۱۳۳۱ ). از آن زمان ساعت ها همیشه چهار بار نواختند و شب بر او سایه گسترد و رویای پرشکوه اوراجع به سعادت در بستر تاریکی با درد به انتهایی رسید که شاعر تا پایان عمر تاوان آن روشنایی بیهوده را پس داد.

۰۱۸

آیا دوباره گیسوانم را

در باد شانه خواهم زد ؟

آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت؟

و شمعدانی ها را

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟

آیا دوباره روی لیوانها خواهم رقصید؟

آیا دوباره زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد؟

دوران این شادمانیهای کوچک به سر می رسد و شاعر در غم دوری این برخوردهای ساده از خودش ومخاطبش استغاثه وار سؤال می کند که آیا امکان حصول یا بازگشت به این خوشبختی های کوچک هست ؟

۰۱۹

به مادرم گفتم : “دیگر تمام شد”

گفتم: “همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم”

این بند که همچون سطرها و بندهایی دیگر از این منظومه در حافظه اهل شعر حک شده است نتیجه نرسیدن و ویران شدن سعادت مورد انتظار شاعر است که تنها با مادرش که برای او گریسته بود گفته می شود . دیگر تمام شد. فروغ دیگر مرده است و باید آگهی تسلیتش را خود برای روزنامه بفرستد .

۰۲۰

انسان پوک

انسان پر از اعتماد

نگاه کن که دندانهایش

چگونه وقت جویدن سرود می خوانند

و چشم هایش

چگونه وقت خیره شدن می درند

و او چگونه از کنار درختان خیس می گذرد:

صبور

سنگین

سرگردان .

دراین جا شاعر که بر خود نیز خشمگین است این بار مختصات بیشتری از مردی که از کنار درختان خیس می گذرد و رگهای گردن اش چون ماران مرده است به ما می دهد، مردی که هیچوقت زنده نبود.

او که نگاه هایش نه نگریستن که دریدن بود وصدای جویدن اش چون سرود، بلند. دوسطر اول البته می تواند باز هم از ویژگیهای مرد مورد نظر باشد .

۰۲۱

در ساعت چهار

در لحظه ای که رشته های آبی رگهایش

مانند ماران مرده از دو سوی گلوگاهش

بالا خزیده اند

و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می کنند

سلام

سلام زمان شاعر باز هم روی چهار متوقف می شود و آن انسان پوک پر از اعتماد به ذهن شاعر سنگینی می کند. به نظر می رسد که این دوبند می بایست به دنبال هم می آمدند.

۰۲۲

آیا تو

هرگز آن چهار لاله ی آبی را

بوییده ای ؟

بین ساعت چهار و چهار لاله آبی چه رابطه رمز آلودی وجود دارد ؟در شعر “بعد از تو” می گوید : … و مرگ روی ضریح مقدس نشسته بود /که در چهار زاویه اش، ناگهان چهار لاله آبی روشن شدند. شاید رابطه، تقدیس مرگ از جانب شاعر باشد.

۰۲۳

زمان گذشت

زمان گذشت و شب روی شاخه های لخت اقاقی افتاد

شب پشت شیشه های پنجره سر می خورد

و با زبان سردش

ته مانده های روز رفته را به درون می کشد .

زمان می گذرداگر چه هنوز شب حاکم است و باقیمانده روز رفته را هم می بلعد. شب شاعر ادامه دارد

۰۲۴

من از کجا می آیم ؟

من از کجا می آیم ؟

که این چنین به بوی شب آغشته ام

هنوز خاک مزارش تازه ست

مزار آن دو دست سبز جوان را می گویم …

او از کجا می آید؟ از مرگ باز می گردد. شاعر مرده بوده است و به بوی شب آغشته شده است . افسردگی پس از ازدواج ،طلاق ،دوری فرزند ،حصول سخت تفاهم با محبوب ،نگرشش نسبت به هستی و تنهایی و اضطراب و تهی بودن زیر پا از تکیه گاه ،اطرافیان و تکرارِ گرگوار سامسای کافکا( شعر دریافت) دو دست سبز جوان او و توانایی انجام کار را در او به نیستی می کشانند. او همان فروغِ شعر“ تولدی دیگر” است که دستهایش را می کارد؟ : دستهایم را در باغچه می کارم/سبز خواهم شد ،می دانم ،می دانم ،می دانم .

او با دست رابطه شاعرانه خاصی دارد: دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است / با برگهای مرده همآغوش می کنی ( شعر غزل)

۰۲۵

چه مهربان بودی ای یار، ای یگانه ترین یار

چه مهربان بودی وقتی دروغ می گفتی

چه مهربان بودی وقتی که پلک های آینه ها را می بستی

و چلچراغها را

از ساقه های سیمی می چیدی

و در سیاهی ظالم مرا به سوی چراگاه عشق می بردی

تا آن بخار گیج که دنباله ی حریق عطش بود بر چمن خواب

می نشست

و آن ستاره های مقوایی

به گرد لایتناهی می چرخیدند

چرا کلام را به صدا گفتند؟

چرا نگاه را به خانه ی دیدار میهمان کردند!

چرا نوازش را

به حجب گیسوان باکرگی بردند؟

نگاه کن که در این جا

چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت

و با نگاه نواخت

و با نوازش از رمیدن آرامید

به تیرهای توهم

مصلوب گشته است .

و جای پنج شاخه ی انگشت های تو

که مثل پنج حرف حقیقت بودند

چگونه روی گونه ی او مانده ست .

این بند زنانه ترین توصیف از درک زنان از جهان هستی عاشقانه است. از فهم و گذشت. از توصیف یگانه شدن دو تن و درک ناشدگی جان زنانی که سخن گفتند و با نگاه، محبوب خود را نوازش کردند و از نوازش شدن به دست معشوق می توانستند به آرامش برسند ولی مضروب شدند وبر تیرهای توهم مصلوب (کلید اصلی شناخت زندگی خصوصی فروغ). این زیباترین نحوه نمایش زشتی خشونت علیه زنان است بیانیه ای سراسر شاعرانه از ناگفتنی های میلیونها زن که شهامت باز گویی آزارها را نداشته و ندارند و این بار هم فروغ است که از جهان زنان خبر می دهد. و پس از آن است که شاعر به دانش سکوت می رسد و در بند بعد دیگر با یگانه ترین یار سر سخن گفتن ندارد .یاری که فکر می کرد دََوَران ستاره های کاغذی را از او دور می کند. شاعر چه گفته بود که سیلی خورده بود؟ جایگاه ضارب در قلب و روح شاعر آنچنان است که این سطرهای هولناک را می آفریند و حال آنکه می دانیم جامعه آن روز از این سیلی ها بسیار بر گونه شاعر نواخته بود و اورا با اتهامات ناروا و یا در ک نسنجیده از شعر و احساس او درهم کوبیده بود و شاعر باز هم به اعتبارِ سخنِ عام چون حافظ وقعی ننهاده بود؛ در نظر بازی او هم بی خبران حیران بودند و لی این ضارب چه جایگاهی نزد شاعر داشته است ؟

۰۲۶

سکوت چیست ،چیست،چیست ای یگانه ترین یار؟

سکوت چیست بجز حرف های ناگفته

من از گفتن می مانم، اما زبان گنجشکان

زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت است

زبان گنجشکان یعنی: بهار ،برگ، بهار

زبان گنجشکان یعنی: نسیم، عطر ،نسیم

زبان گنجشکان در کارخانه می میرد .

این بند منبعث از بریده شدن زبان گنجشکی است که جمله های جاری جشن طبیعت را جیک حیک می کند و با سیلی خوردن از یگانه ترین یار از سخن باز می ماند و به این سؤال می رسد و می پرسد”چراکلام را به صدا گفتند” او به سکوت می رسد ولی می داند که در این فضا مرگ در انتظار گنجشک است، گنجشکی که با بهار و برگ و نسیم و عطر رابطه دارد نه با کارخانه و زنانگی در تهدید و سپری شونده در سکوت از ترس تصلیبی دیگر و توهماتی خشن و کشنده .

۰۲۷

این کیست این کسی که روی جاده ی ابدیت

به سوی لحظه ی توحید می رود

و ساعت همیشگی اش را

با منطق ریاضی تفریق ها و تفرقه ها کوک می کند

این کیست این کسی که بانک خروسان را

آغاز قلب روز نمی داند

آغاز بوی ناشتایی می داند

این کیست این کسی که تاج عشق بر سر دارد

و در میان جامه های عروسی پوسیده ست .

و این گونه است تفاوت شاعری که افتخارش تاج عشق است با مردی که سروش ایزدی برایش صدای خروس است به معنای خوردن صبحانه و طبق روال یک زندگی عادی ساعتش را کوک کرده و فکر می کند که تا ابد خواهدماند در حالی که عروس خود را از همان آغاز در جامه ی عروسی به پوسیدگی رسانده است.

۰۲۸

پس آفتاب سرانجام

در یک زمان واحد

بر هر دو قطب نا امید نتابید

تو از طنین کاشی آبی تهی شدی

آفتاب زندگی مشترک سرانجام بر شاعر و جفتش به یک سان نتابید آن دو، دو سر کره زمین بودند با فاصله ای به بعد دو قطب.

ارتباط ساختاری بین بندها در سطرهای ۱.جای پنج شاخه ی انگشت های تو ۲. زبان گنجشکان در کارِخانه می میرد ۳. درمیان جامه های عروسی پوسیده ست ۴. تو از طنین کاشی آبی تهی شدی

زننده آن سیلی را چنانکه مشهور است می توانداز محبوب به همسر انتقال دهد، اگر ارتباط طولی منطقی یی در روایت قائل شویم و اعماق آتشین شعر و شاعر و شاعری ،آلیاژی جدید برای ارائه به تاریخ انسان مدرن هدیه نکرده باشد.

۰۲۹

و من چنان پرم که روی صدایم نماز می خوانند.

شاعر پر از حرف های ناگفته است. صدای او دیگر بی کلام است و از دانش سکوت پرگشته است. اوبه حقیقتی رسیده است که بر آن حقایق باید تعظیم نمود و نماز برد .

۰۳۰

جنازه های خوشبخت

جنازه های ملول

جنازه های ساکت متفکر

جنازه های خوش برخورد، خوش پوش .خوش خوراک

در ایستگاه های وقت های معین

و در زمینه ی مشکوک نورهای موقت

و شهوت خرید میوه های فاسد بیهودگی…

آه،

چه مردمانی در چار راه ها نگران حوادثند

و این صدای سوت های توقف

در لحظه ای که باید، باید، باید

مردی به زیر چرخهای زمان له می شود

مردی که از کنار درختان خیس می گذرد …

ظواهر زندگی در نظر شاعر می میرند . او از همه ی آدمهایی که مرده اند و فکر می کنند زنده اند و خوشبخت ،ملولند و متفکر و در ایستگاه های مألوف به کارهای بیهوده مشغول، همانند مردی که از کنار درختان خیس می گذرد (پدر) با مردی که در زیر چرخ های زمان له می شود(همسر) باتلخی و انتقاد یاد می کند و با استفاده از علامت چند نقطه در ادامه شعر شاید که می خواهد از محبوب هم چیزی بگوید که این سخن می گذارد تا وقت دگر

۰۳۱

من از کجا می آیم؟

این بند کوتاه شده بند ۲۴ است من از کجا می آیم که به بوی شب آغشته ام

۰۳۲

به مادرم گفتم: “دیگر تمام شد “

گفتم: “همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم”

او باز هم در این بند برای مرگ خود تسلیت می فرستد او خود را از جامعه پیرامونش به رغم دانایی شگرف جدا نمی کند. او خود را نیز جزو جنازه ها می داند.آیا دوبار تکرار این بند نمایشگر اقدام او به انتحار و تصمیمی دیگر برای رفتن نیست؟ تصمیمی در فشردن بیشتر پدال گاز؟

۰۳۳

سلام ای غرابت تنهایی

اتاق را به تو تسلیم می کنم

چرا که ابرهای تیره همیشه

پیغمبران آیه های تازه تطهیرند

و در شهادت یک شمع

راز منوری است که آن را

آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب می داند.

شاعر در این گذار و بررسی زندگی خود از تاریخ روابط انسانی ،روابط زن و مرد و دریافت تجربه های هولناک، به تنهایی سلام می کند و زنی تنها می شود. او در این گذار از کوره ی داغ زندگی به این نتیجه می رسد که غمها و اندوه و ابرهای تیره ای که در ابندای جوانی نگران آنان بود می تواند با خود ،آیه های تازه تطهیر داشته باشد . او در مردن و به شهادت رسیدن آخرین سوی یک شمع به حقیقت منور رازی می رسد که تنهادر لحظه پایانی یک زیستن در مرگ می توان به آن دست یافت.

۰۳۵

ایمان بیاوریم

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل

به داس های واژگون شده ی بیکار

و دانه ها ی زندانی.

نگاه کن چه برفی می بارد …

شاعر، مخاطبان را به ایمان آوردن فرا می خواند حتی اگر آغاز فصل سرد باشد و باغ های تخیل ویران شده باشند .حتی اگر داسهای مرگ همه جارا درو کرده و چیزی باقی نگذاشته باشند دانه های زندانی هم وجود دارند . دانه زیر برف یاد آور اینیاتسیو سیلونه است ودانه او که با رویش خود امید به زیستن را می آورد. این دانه ها روزی سر از خاک به در خواهندآورد . برف آنها را پوشانده است و آنها در امان هستند و طبیعت ،دوباره کار خود را از سر خواهد گرفت. شاعر در پایان تمام ناکامیها و سختی ها و از دست دادن ها امیدواراست.دارد برف می بارد در اول دیماه همانند روزی که او را در دل زمین به ودیعه نهادند.

۰۳۵

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ،آن دو دست جوان

که زیر بارش یکریز برف مدفون شد

و سال دیگر ،وقتی بهار

با آسمان پشت پنجره همخوابه می شود

و در تنش فوران می کنند

فواره های سبز ساقه های سبکبار

شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه ترین یار

دراین پایان بندی شاعر به حقیقت می رسد ،حقیقت جوانه زدن دانه های زیر برف .حقیقت ،دستهای جوانی است که با آمدن بهار باز هم شکوفه خواهد داد و این مژده را به خصوص به آن یار آن یگانه ترین یار می دهد و او را به چالش می خواند چراکه می داند در سختی ،آسانی خفته است و در زیر بارش برف، زندگی می جوشد . پیروزی این بار از آن اوست اگر چه بر صورتش جای انگشتان قدرت طلب ضارب برجای مانده باشد.واژه حقیقت یک بار دیگر در بند ۲۵ تکرار شده است : و جای پنج شاخه ی انگشت های تو/ که مثل پنج حرف حقیقت بودند / چگونه روی گونه ی او مانده ست . آیا آن انگشت ها هم دوباره سبز می شوند ؟

در پی دلهره ویرانی، وزش ظلمت ،نامعلومها، بی اعتباری ،فرّاری، ناپایداری ،هستی بیمار، اضطراب ،سایه های شک ،لحظه های بی اعتبار ،آوار ،تاراج وزشهای سیاه و هیچ ،فروغِ شاعری به نام فروغ ،امید فوران فواره های سبز ساقه های سبکبار را که شکوفه خواهند داد در دلمان روشن می کند .

۰۳۶

پس در آخرین بند، همه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد .

تاریخ انتشار : ۸ دی, ۱۳۸۹ ۱۰:۳۸ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

هفته‌ای که گذشت، دوم تا هشتم تیرماه

رهبر حکومت تاب نیاورد گاه که کارگزاران خود را نامرغوب دید. خود بر صحنه آمد و خواستار مشارکت حداکثری شد و فتوا داد که نباید با کسانی که “ذره‌ای با انقلاب و امام و نظام اسلامی زاویه دارند” همکاری کرد. به‌زبان دیگر نباید به کسانی که ممکن است نفر دوم حکومت شوند و در سر خیال همکاری با ناانقلابین دارند، رای داد. اشاره‌ای سرراست به آن تنها نامزدی که از تعامل با جهان می‌گوید.

مطالعه »
یادداشت
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

رأی معترضان و عدم افزایش مشروعیت!

انتخاب ایران آزادی و تجدد و دموکراسی است!

جزئیات کشته شدن راضیهٔ رحمانی دختر ۲۴ سالهٔ لر با شلیک مأمور نیروی انتظامی!

بیانیه نهضت آزادی ایران: رأی اعتراضی در گام دوم برای دکتر پزشکیان!

انتخابات مهندسی شده، راه یا بی‌راهه؟