برای زندانیان سیاسی¬ ای که شکار یک نظام کهنه بودند، ما نه در آرزوی عفو بودیم و نه در پی بخشش و بزرگواری. ما حق آزادی و ابراز وجود و انقلاب را برای صدها انسان شجاع و وفاداری (معتقد) طلب کردیم، که در زندانها و بازداشت¬گاهها (قلعه¬ها) فریاد و ضجه برمی¬کشند؛ زیرا که تحت دیکتاتوری مجرمان امپریالیست سابق، از برای مردم، صلح و سوسیالیسم جنگیده بودند.
اکنون آنان همه آزاد هستند.
ما باری دیگر خود را در عناوین و ردهها آماده برای نبرد مییابیم.
این دار و دسته¬ی “شیدمن” و متحدین بورژوایش هم¬راه با “مکس” – پرنس بادن¬- در مقام رهبریشان نبودند که ما را آزاد ساختند. این انقلاب پرولتاریایی بود، که درهای سلول¬های ما را گشود. اما طبقهای دیگر از ساکنین بخت برگشته در آن عمارت¬های تاریک و نمور کاملا فراموش گشته¬اند. در حال حاضر هیچ کس در فکر چهرههای افسردهای که در تاریکی و حزنت در پشت آن غم تاریکی دیوارهای زندان رها گشته¬اند، تنها به سبب جرایمی ناچیز بر ضد قانون رایج نیست. بی شک آنان نیز قربانیان بخت برگشته¬ی یک نظام اجتماعی شناخته شده¬ اند، که انقلاب آن را هدف قرار داده است؛ قربانیان یک جنگ امپریالیستی که رنج و بی نوایی را تا به آخرین حد خود بسان شکنجهای غیر قابل تحمل رساند، و قربانیان آن قصابی ترس¬ناک انسان¬ها، که به یک بی ثباتی در غرایز پایه¬ای¬شان کشیده شدند.
عدالت طبقه¬ ی بورژوازی باری دیگر هم¬چون توری بوده است، که به کوسههای بزرگ و درنده اجازه¬ی فرار داد؛ در حالی که ماهی¬های ساردین کوچک در دام افتادند. منفعت برندگانی که در خلال جنگ میلیون¬ها به جیب زدند، همگی یا بی گناه شناخته شدند و یا با مجازات¬های مسخرهای روبرو گشته و به حال خود گذاشته شدند. اما سارقین دون¬پا، مرد و زن، با مجازات¬هایی دراکونین¬وار (دراکونین از حاکمین سفاک یونان قدیم پیش از دوران رفرم سوفوکل) تنبیه گشتند. زخم خورده با گرسنگی و سرما در سلول¬هایی که به سختی گرم میشوند، این رهاشدگان جامعه در انتظار عفو و رفعت هستند.
آنان در ناامیدی منتظر ملت¬هایی گشته اند، که مشغله¬ی اصلی¬شان دریدن گلوی یک¬دیگر و تقسیم تاج و تخت بود. آخرین “هنزولام¬ها” (خاندانی سلطنتی که مشترکا امپراطوری آلمان، پروس و رومانی را تشکیل میدادند) این بی¬نوایان را فراموش کردند و از زمان فتح قدرت هیچ عفوی در کار نبوده است، نه حتا در تعطیلات رسمی “بردگان آلمان” که روز تولد قیصر است.
اکنون انقلاب پرولتاریایی باید با (حداقل) کمی مهربانی هم که شده به افشای زندگی تاریک زندان¬ها، کاستی¬های مجازات¬های دراکونین¬وار، براندازی مجازات¬های بربری در استفاده از زنجیر و شلاق، ارتقای وضعیت تا حداکثر امکان، مراقبت¬های پزشکی، ورود و پخش غذا و شرایط کار بپردازد. این یک وظیفه¬ی افتخارآمیز است.
سیستم مجازات رایج که آغشته به روح خشن طبقاتی و بربریسم طبقاتیست باید از ریشه تغییر یافته و جایگزینی بیابد.
اما یک اصلاح کامل در توازن با روح سوسیالیسم، تنها میتواند بر پایه¬ی یک نظام اقتصادی اجتماعی جدید برپا شود. چنان که جرم و مجازات بر اساس آخرین تحلیل¬ها ریشههایی عمیق در چگونگی نظام سازمان¬دهی جامعه دارند. یک سنجش ریشهای حتا بدون پروسههای پیچیده¬ی قانونی نیز میتواند اتخاذ شود. مجازات اعدام، این بزرگ¬ترین شرم واکنش حداکثری سیستم آلمان، باید به طور کامل به دور انداخته شود. چرا این دولت جدید کارگران و سربازان تا بدین حد مردد است؟! مفاخری چون “بکاریا”، “لیدبور”، “بارت”، و “دومینگ”، آیا این زشتی برای شما وجود ندارد؟!
می¬دانم که شما وقت و فرصت کافی ندارید، باید به هزاران نکته توجه کنید، و هزاران سختی و وظیفه در برابر شما قرار دارد. همه¬ی این¬ها کاملا درست است. اما از نزدیک توجه کنید، که واقعا به چه مقدار از زمان نیاز است برای این که: “مجازات اعدام ملغی شود!” آیا شما به بحث و جدل خواهید پرداخت و در پی یک مناظره¬ ی طولانی، رای¬گیری را لازم میدانید؟! آیا خود را در دل پیچیده¬گی¬های تشریفاتی، در ریزبینی¬های حقوقی، در سئوالات خطوط قرمز دپارتمان¬ها و بخش¬ها از دست خواهید داد؟!
آه! که چقدر این انقلاب آلمانی، آلمانی است!! چقدر بحث و جدلی و انتخابی است!! چقدر خشک و فاقد وقار و بزرگی است!!
مجازات اعدام فراموش شده، تنها یکی از آن جزئیات به عزلت رفته است. اما چقدر دقیق، روح و فضای داخلی¬ای که انقلاب را اداره میکند با این جزئیات کوچک به خود خیانت میکند!! بگذارید یک بار به هر بخش عادی از انقلاب فرانسه رجوع کنیم. به عنوان مثال، بگذارید به کتاب خشک “میگنت” بپردازیم. آیا کسی میتواند این کتاب را بدون سردرد و تپش قلب بخواند؟ آیا کسی پس از گشودن آن، مهم نیست از کدام صفحه، میتواند آن را به کناری بگذارد پیش از آن که با نفسی حبس شده آخرین آهنگ آن تراژدی ترس¬ناک را بشنود؟ این هم¬چون سمفونی بتهوون است، که به درون یک زشتی و غول¬آسایی هم¬چون تندر و توفانی بر پیکر زمان، عظیم با شکوه، در دستاوردها و اشتباهاتش، در شکست و پیروزی، در اولین ضجه¬ی طفلی ضعیف با تمام نفس، کشیده شده است.
و اکنون برای مادر آلمان این امر چگونه خواهد بود؟؟!!
همه جا در شهرهای کوچک و بزرگ، هنوز و همواره، حضور و عمل¬کرد شهروندان قدیمی و آگاه سوسیال دموکراسی بی استفاده و فاقد اعتبار، همانان که کارت¬های (بج) عضویت برایشان همه چیز است و انسانیت و روح برایشان هیچ است، حس میشود.
اما بگذارید این را فراموش نکنیم: تاریخ جهان بدون عظمت روح، بدون اعتماد به نفس قوی و بدون کنش¬های آزادانه و اصیل ساخته نشده است.
“لیبکنخت” و من، در حین ترک دالان¬های مهمان نوازی که چندی پیش در آن زندگی میکردیم، او در میان هم¬بندان رنگ و رو رفتهاش در زندان، و من با سارقین فقیر و زنان خیابانی عزیزم، با آنان که سه سال و نیم از زندگی خود را در زیر یک سقف از کنارشان عبور کردم، ما هر دو – همان¬طور که آنان ما را بدرقه میکردند¬- سوگند یاد کردیم: “که ما نباید شما را فراموش کنیم!”
ما از کمیته¬ی اجرایی انجمن کارگران و سربازان میخواهیم، که به یک تغییر و اصلاح فوری در بهبود وضعیت بسیاری از زندانیان در زندان¬های آلمان اقدام کند!
ما خواستار حذف کامل مجازات اعدام از کُدهای مجازات آلمان هستیم!
در خلال این چهار سال قتل عام مردم، خون بسان سیلابی جاری گشته است. امروز، هر قطره از آن خون باارزش باید با خلوص تمام در جامی بلورین حفظ و حراست شود.
فعالیت¬های انقلابی و بشردوستی ژرف، این دو مهم (در هم تنیده) به تنهایی نفس حقیقی سوسیالیسم هستند.
جهان باید دگرگون شود. اما هر اشکی که میچکد، زمانی که میتوان آن را تحت حفاظت قرار داد، اما دریغ ورزیده میشود، این یک اتهام است و فرد (آنان که چشم بر بی عدالتی فرو نبسته و از کنارش عبور میکنند) جرمی را مرتکب شده، که با بی توجهی و رهایی خود از بار سنگین مسئولیت آن به کرم بی دفاعی در دل خاک آسیب رسانده است.
توضیح:
– این مقاله در نوامبر هزار و نهصد و هجده، بعد از آزادی رزا لوکزامبورگ از زندان و پایان جنگ جهانی اول، نوشته شده است.