در مورد مساله زبان و زبان مشترک بحثهای زیادی در ایران مطرح شده، اما به نظر میرسد که به لحاظ تئوریک بحث چندانی در این مورد شکل نگرفته است. این طور نیست؟
زبان مادری جزو موضوعهای پیچیده نظری جامعه ماست. بخشی از این پیچیدگی به ماهیت خود موضوع برمی گردد و بخش دیگرآن مربوط میشود به تداخلی که این موضوع با موضع گیریهای جریانهای مختلف سیاسی پیدا کرده است. هر چند بحث زبان مادری به صورت ماهوی در ایران به یک بحث سیاسی تبدیل شده است اما قبل از پرداختن به آن به لحاظ سیاسی، باید به صورت تخصصی مورد بررسی قرار گیرد. بحثهایی که در حال حاضر مطرح شده است، ابعاد جامعهشناختی، فلسفی، اقتصادی و تاریخی و دیگر حوزهها را نادیده میگیرد. از سوی دیگر، در مورد زبان مادری کار چندانی در ایران حتی در میان دانشگاهیان صورت نگرفته است. این را میتوان حتا به نوعی یک غفلت دانست، اما شاید تقابل بیجهت یا با جهت، افراط و تفریطهای موجود در جامعه ما، موجب این غفلت نظری شده باشد. به نظر میآید جامعه روشنفکری ایران به نوعی از نزدیک شدن به بحثهای حساس خودداری میکند. علاوه بر این، فضایی بر جریان روشنفکری در ایران حاکم شده است که اجازه یک بحث بیغرض، هم علمی و هم حقوق بشری، را نمیدهد. به علت حساسیت بحثهای هویتی و ملی و تبلیغات سهمگینی که در این خصوص ما با آن رو به رو هستیم، خیلیها ترجیح میدهند وارد این بحثها نشوند. دلیل دیگر آن هم شاید این باشد که رابطه فکری میان روشنفکران ایران در سطح کل جامعه چندان گسترده نیست. تهران در تمام حوزهها مرکزیت دارد. این رابطه و گفتوگویی که باید میان تهران و دیگر بخشها وجود داشته باشد، موجود نیست. در گذشته البته میان روشنفکران دانشگاهی و سازمانهای سیاسی این رابطه وجود داشت.اما اینک به علت نبود جریانهای سیاسی ملی، به معنای سراسری فعال، این راه گفت و شنود هم مشکلتر شده است. مشکل دیگر این است که اصولاً حوزه فکر در ایران دچار نقصهای عدیدهای است؛ در همه زمینهها. شاید این مساله آموزش زبان مادری را بسیاری به عنوان یک مساله عاجل جامعه نمیدانند. شما ببینید در حال حاضر میزان فرآوردههای جریانات سیاسی ایران در حوزه آموزش به طور کلی به قدری محدود است که اصولا قابل مقایسه با اهتمام ورزی آنها به مسائل سیاسی نیست. آنها فکر میکنند بحث استبداد و دمکراسی در ایران اولویت دارد و بس. من منکر اولویت بحث دموکراسی و استبداد و… نیستم، اما ایراد اساسی به کم دیدن و نادیده گرفتن دیگر مسایل حاد اجتماعی و فرهنگی جامعه است.
البته احتمالا اشاره شما به میزان توجه روشنفکران مرکز است نه کل فضای روشنفکری ایران. چون طی سالهای گذشته جدا از احزاب و تشکلهای سیاسی، بحثهای مبسوط و مفصلی در رابطه با مساله آموزش به زبان مادری از سوی روشنفکران متعلق به جوامع اقلیتی مطرح شده است.اما این بده بستانها در حوزه فرهنگی کل جامعه وجود ندارد. اصولا زبان مادری میان روشنفکران سراسر ایران جزو مراودات فکری نبوده است. مثالی بزنم که موضوعی است کلی و ارتباطی هم به موضوع زبان مادری ندارد و ارتباطی هم با بحثهای جریانهای روشنفکری بیرون از حکومت ندارد، اما بیان کننده حال و هوایی است که میتواند برای صحبت ما مفید باشد. تمام بحثهایی که در رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی از سوی روشنفکران حکومتی یا حتی متخصصان غیر حکومتی مطرح میشود، به طور اساسی از سوی افرادی به آنها پرداخته میشد که در تهران زندگی میکنند. برای مثال در مورد محیط زیست یا هر موضوع دیگری، صدا و سیما نظر یک استاد دانشگاه تبریز یا مشهد یا شیراز را جویا نمیشود. شما این را در اروپا نمیبینید. متخصصان مختلف ساکن جاهای مختلف هستند. اما در ایران حتی در کادرهای این قدر معین، ما میتوانیم این غفلت را ببینیم. این موضوع در فضای دانشگاهی هم به این صورت است. این مراوده فکری حتا میان مرکزهای دانشگاهی ایران هم خیلی ضعیف است.
فکر میکنید چرا به این صورت بوده است؟
یک بخش این موضوع به تمرکز بخش عظیم امکانات در تهران بر میگردد. در خصوص مطبوعات هم ما همین تمرکز بیتناسب را در تهران میبینیم.
تمرکز در حوزههای مختلف فرهنگی که شما هم به آن اشاره دارید، به نوعی میتواند تمرکز بر زبان فارسی هم محسوب شود؟
فکر نمیکنم. این موضوع بیشتر برمی گردد به ساختار حکومتی. زبانهای دیگر به عنوان زبان نتوانستهاند در جاهای دیگر مخاطب داشته باشند. شما ببینید میزان انتشاراتی که مثلاٌ در استان آذربایجان تولید شده، چقدر خواننده داشته است، حتا در خود آذربایجان. یکی از پیچیدگیهای بحث در باره زبان مادری، علاوه بر حقِ آموزش به زبان مادری، این است که اصولاً زبانهای غیر فارسی به لحاظ علمی تا کجا میتوانند پاسخگوی نیازها باشند؟ و چه انباشت نوشتاری در حوزههای مختلف در گنجینه خود دارند؟ و اگر آن بخش از هم میهنان ما که زبان مادریشان زبان فارسی نیست، فارسی ندانند، از گنجینه عظیمی که متعلق به خودشان است محروم میشوند. من زبان فارسی را زبان تنها متعلق به فارس زبانان نمیدانم، این زبان متعلق به همه ساکنان ایران است. زبان فارسی، زبان هیچ یک از مردمی نیست که با قید “قوم فارس” بازشناخته میشوند. زبانی است که به فرهنگ و تاریخ مشترک ایران و ما ایرانیان، از هرجا که باشیم، تعلق دارد. اگر زبان عربی که نقشی در تمدن و فرهنگ اسلامی داشته است، در این بحث منظور نکنیم، مجموعه آثار ادبی و فرهنگی و فلسفی و دینی و حماسی و اسطورهای و اداری و… تا به امروز به زبان فارسی نوشته شده است. در قرن چهارم اولین حرکتهایی که برای مقابله با نفوذ اعراب در ایران صورت میگیرد بازگشت به زبان فارسی است. خیلیها مانند ابو علی سینا که به عربی مینوشتند، به زبان فارسی برگشتند، ابن سینا در فارسی نویسی و برابر گزینی اصطلاحات و واژههای علمی آن دوران به فارسی جزء پیش گامان است، هر چند که میبایست پیش از او از کسانی مانند حکیم میسری، نویسنده کتاب “دانشنامه” به سال ۳۷۰ هجری یاد کرد. بحث زبان فارسی فراتر از مباحث سیاسی است. شما مقایسه کنید زبانی مثل فرانسه که در زمانی که زبان فارسی زبان تکامل یافته است و اثری مانند شاهنامه تولید میکند، اولین قدمهایش را در عرصه زبان شدن بر میدارد. آن موقع نه رضا شاه بود و نه محمد رضا شاه و نه ملی گرایی به صورت فعلی بوده است، این زبان یک کارکردی داشته است و متعلق به یک حوزه تمدنی بوده است. همه بحث من در اینجا در باره زبان نوشتاری است. زبان نوشتاری فارسی. بحثی را دوست زنده یادم دکتر علی محمد حقشناس مطرح میکرد که یک نکته جالب آن را نقل میکنم. دکتر حقشناس از دوزبانگی حتا مردم فارس صحبت میکند وچند بیت حافظ را نقل کرده است که برای ما که زبان مادریمان فارسی است، قابل فهم نیست؛ در حالی که این زبان، زبانی بوده که در شیراز با آن حرف میزدهاند. یعنی زبانی که حافظ با آن مینوشته با زبانی که مردم در شیراز حرف میزدهاند متفاوت بوده است. شاید بد نباشد این سه بیت را نقل کنم:
(اَمَن اَنکَرتَنی عن عشقِ سلمی)
تَز اول آن روی نهکو بِوادی
که همچون مُت ببوتن دل وَای رَه
(غریق العشق فی بحرالودادی)
بپی ماچان غرامت بسپریمن
غَرت یک وی روشتی از امادی
غم این دل بواتت خور و ناچار
وَغَرنَه اَو بِنی آنچت نشادی
ملاحظه میفرمایید، در اینجا بحث بر سر دشواریهای کلامی و فلسفی و… حافظ نیست، خود زبان به کار رفته در اینجا برای ما غیرقابل فهم است. زبان فارسی در نتیجه سرکوب و تو سری زدن بر سر زبانهای دیگر تکامل نیافته، یک موقعیت و نقش تاریخی داشته و دارد و به همین علت من فکر نمیکنم که فارسی تنها به کسانی تعلق دارد که فارسی زبان مادریشان است. بلکه متعلق به همه اقوام ایرانی است. بازهم سخنی از علی محمد حقشناس را نقل کنم که به درستی میگوید که “یگانگی فرهنگی و تاریخی که در آینه زبان فارسی متجلی شده است تا به حدی است که هیچ معلوم نیست سهم هریک از اقوام ایرانی در پی افکندن آن تا چه حد است”. اما بحثی که امروز در مورد زبان مادری مطرح شده بحث درستی است و این حق هر بخش از جامعه ماست که به زبان مادریاش تحصیل کند. منتها باید در موردش بحث شود. اینکه چقدر امکان پذیر است و چگونه میتوان امکان پذیر ساخت. از لحاظ روانشناسی و جامعهشناسی برای یک کودک بسیار مهم است که به زبان مادری خودش تحصیل کند. شخصیت این کودک در آن سن سال در حال رشد است و باید برای این امر، اهتمام ورزید. زبان فارسی را اما نمیشود کنار گذاشت. ولی چه مکانیسمی از لحاظ عملی باید پیش گرفت؟ باید در مورد آن بحث کرد. به نظر من به حق آموزش به زبان مادری از جانب حکومتهای مختلف دوران معاصر توجه نشده است.
برخی همین تاکیدات محدود قانون اساسی بر حق زبان مادری را مصداق نوع دیگری محرومیت و تبعیض میدانند. این نظر تا چه حد درست ست؟
تاکیدات قانون اساسی شاید یک رگهای از پذیرش حق است. بدون اینکه بخواهم دو حکومت را با هم مقایسه کنم، یا در اینجا در مورد اوضاع کنونی ایران حرفی بزنم، این حکومت نسبت به حکومت سابق امکانات بیش تری برای زبان مادری غیر فارس زبانان قائل بوده و اجازه داده است نشریاتی به این زبانها منتشر شوند. به نظر من این حق هر انسانی است که به همان زبانی که با آن صحبت میکند با آن هم تحصیل کند. اما ما در مجموعهای به نام ایران زندگی میکنیم و نیاز به زبانی داریم که با همدیگر در ارتباط باشیم. یک موقع شما در کشوری مانند سویس زندگی میکنید، باید دو زبان آلمانی و فرانسوی را یاد بگیرید، اما وضعیت ما متفاوت است. در خود زبان فارسی تنوعات زبانی دیگری وجود دارد. ما در ایران علاوه بر فارسی، زبانهای لری، ترکی آذربایجان یا آذری، عربی، بلوچی، کردی، گیلکی، سمنانی و… داریم. در نتیجه در کنار آموزش این زبانها در سطوح مختلف تحصیلی باید زبان فارسی هم به عنوان زبان ارتباطی مشترک تحصیل شود. اگر فارسی به زبان مشترک تبدیل نشود، برای مثال یک ایرانی بلوچ، از تاریخ و آنچه از روز اول تا کنون بوده، در همه حوزههای دانشی و معرفتی که در ایران بوده است و به فارسی نوشته شده است، محروم میماند. باید توجه داشت که تا چه اندازه میتوان با این زبانها مفهوم سازی کرد یا مثلاً با آن علوم انسانی و پزشکی خواند. اما حق تحصیل به زبان مادری را باید به رسمیت شناخت، تشویق کرد و امکانات مالی به آن اختصاص داد. البته اجرای این مساله کار ما نیست و نیاز به متخصص دارد. باید بررسی شود که این زبانها از دوران دبستان به بعد تا چه حد به تقاضایی که در جهان امروز در تمام حوزهها وجود دارد، میتوانند پاسخ دهند؟ فرض کنید امروز اعلام کنند فلان دبستان در تبریز یا زنجان یا زاهدان یا سنندج به زبان ترکی و کردی و… درس میدهد، چقدر از خانوادهها حاضر میشوند بچههایشان را بفرستند آنجا؟ اینها همه موضوعاتی هستند که جای بحث دارند. آنچه که مهم است شناختن این حق است. چیزی که اهمیت دارد این است که به این مساله توجه نشده است. نکته مهم این است که اگر این مملکت و جامعه بخواهد روی پایش بایستد باید با تبعیض مبارزه کند. اما اشبتاهی که میشود گاهی شنیده میشود که ایران را با برخی کشورهای افریقایی مقایسه کردهاند که اصلا درست نیست. بر این مبنا که در برخی از این کشورها شش سال در مدرسه زبان مادریشان را میخوانند و بعد به زبان انگلیسی ادامه تحصیل میدهند. این کشورها را نباید با ایران و تاریخ ایران و نقش زبان فارسی مقایسه کرد. یا در هند که حدود ۲۰۰ زبان مختلف وجود دارد و انگلیسی زبان رسمیشان است.
شما به تنوع فرهنگی و زبانی در ایران اشاره کردید، این تنوع چگونه به غنای جامعه ما کمک میکند؟
یکی از مشکلات ما این است که اصولا در مورد چگونگی تبدیل این تنوع به غنای جامعه کار نکردهایم. شما یک جاهایی میتوانید این همگرایی و کمک دو جانبه را مثلاً در موسیقی ببیند. ما چقدر میتوانیم به غنای زبانی یکدیگر کمک کنیم. اتفاقا انتقاد به ما از این جهت وارد است که در این زمینه کار نکرده و بیشتر حرف زدهایم. موقعی که منابع تحقیقی نیست، گفتگوی علمی نیست و فضا ی بحث هم متاسفانه با نوعی برخورد دشمنانه همراه است، تمام راهها بسته میشود. در هر حال حفظ زبانهای غیر زبان فارسی و کمک کردن به رشد آنها موضوع بسیار مهم و درستی است. هم چنین باید به راههای ارتباط فرهنگی فکر کرد، اینکه زبان و فرهنگ کردی به عنوان مثال چقدر میتواند به غنای دیگر فرهنگها در ایران کمک کند. به نظر من در این زمینهها کار نشده است. ما یک تابو داریم که شاید بشود علت آن را در شکستهای تاریخی جست. شاید چشم طمعی که برخی دولتهای بزرگ و حتا کوچک به خاک و میهن ما داشته و دارند یکی از علتهای آن باشد. مساله زبان فارسی به نوعی با هویت ما کاملا گره خورده است. از هویت در گذشته به عنوان روحیات و خلقیات نام میبردند. روح ایرانی را در زبان فارسی میدیدند. منتها ما با بحثهای بسیار مهمی روبروهستیم نظیر اینکه این هویت ایرانی چیست؟ یا مجموعه چه هویتهایی است؟ این درست است که ما یک هویت کلی داریم، اما واقعیت این است که در کنار آن هویتهای دیگری هم داریم. باید بیشتر با هم حرف بزنیم و این موضوع را به عنوان یک فکر در جامعه مطرح کنیم. حتی فشار به حکومت هم باید از جانب حاملان فکر و سازندگان فرهنگ انجام شود. ما باید بتوانیم با همراهی با مجموعه فرهنگ سازان جامعه از هر جا که هستند این موضوع را به عنوان یک خواست ملی مطرح کنیم. اما یکی از اشکالات ما این است که تا الان نتوانستهایم با همکاری یکدیگر این موضوع را به عنوان یک امر عاجل در جامعه مطرح کنیم. یکی از پایههای همزییستی بین ما این است که کوشش کنیم تبعیض را از جامعه برداریم. یک بخش تبعیض هم در حوزه فرهنگ و زبان صورت میگیرد. من اینکه زبان فارسی این پایه را در ایران دارد به عنوان تبعیض نمیبینم و چون دست ما نبوده است. زبان فارسی نه موضوعی است قومی و نه جغرافیایی، پدیدهای است فرهنگی و تاریخی؛ منتها بیتوجهی به سایر موضوعات میتواند مصداق تبعیض باشد. یکی از مشکلات ما در حوزه سیاست این است که سیاسیون ما فکر میکنند حکومت باید عوض شود تا راجع به مسائل اقتصاد و محیط زیست و مسائل فرهنگی و موضوعات اجتماعی راه حل بدهند. فکر میکنند اگر چنین بکنند به حکومت کمک کردهاند، که به نظر من نگاه درستی نیست.
و در شرایط فعلی فکر میکنید این نگاه، احقاق حق آموزش به زبان مادری را بیشتر به تاخیر بیاندازد؟
ما میتوانیم در چهارچوب همین حکومت هم چیزهایی را بخواهیم. نمونههای زیادی هم داریم. یعنی شما فکر میکنید همین مقدار سر و صدا (به معنی واقعی کلمه) که حتا در مجلس در مورد حقوق زنان بلند شد، بالاخره جاهایی مقداری اثر کرد. بسیاری از فعالیتهای زنان ما برای دست یابی به حقوق خودشان، در حد معینی در همین چارچوبها به دست آوردهایی رسید. به نظر من در چهارچوب هر حکومتی میشود مطالبههایی را طرح و آنها را مدلل کرد. طرح مطالبات کار کوچکی نیست، میبایست یک نیروی مادی بزرگ اجتماعی پشت آن قرار داد. شاید بیش از هر نیرو و کسی، ما اهل فرهنگ، مایی که هر کدام به فراخور بضاعت و نیرو و توان علمی و فرهنگیمان جزء فرهنگ سازان این جامعه هستیم، و از این منظر نیروی بزرگی هستیم و میتوانیم سخنی را به یک نیروی مادی تبدیل کنیم، وظیفه داریم در این خصوص کار کنیم و این موضوع را در جامعهمان مطرح کنیم و جامعه را به این موضوع حساس کنیم. به شرط اینکه سیاسی افراطی نشویم. مساله زبان مادری به نوعی گره خورده است با مساله تجزیه ایران که به نظرم بخشی از آن توهم است و بخشی دیگر واقعیت. توهم به این معنی که هر کس بحث زبان مادری را پیش میکشد، عدهای فریاد میکنند که لابد قصد تجزیه ایران را دارند. در حالی که چنین نیست و بسیاری از هم میهنان ما که به کشور خودشان هم خیلی علاقهمند هستند، این موضوع را حق خود میدانند و برای رسیدن به آن کوشش میکنند. از سوی دیگر این موضوع واقعیت است که برخی از دولتها و نیروها خواهان تجزیه ایران هستند و برای آن سرمایه گذاری کلانی هم کردهاند و میکنند. اما راه جلوگیری از این ماجرا این نیست که اصلا در باره زبان مادری بحث نشود. اتفاقا زمانی میشود با این برنامهها مبارزه کرد و آنها را خنثی کرد که به حقوق حقه جامعه و نیازهای مردم پاسخ داده شود. ما نیاز به یک نیروی مادی داریم. خود کسانی که زبان مادریشان زبان فارسی است میبایست در این کار جزء پیش قدمان باشند.
شما به زبان فارسی به عنوان بخشی از هویت ایرانی اشاره کردید، در حالیکه برخی معتقدند این زبان نتواسته است بازنمودی از کل هویت ایرانی باشد. زبان و هویت اصولا چه ارتباطی با هم دارند؟
هویت در علوم اجتماعی امر هم خطیر و هم خطرناکی است. یعنی تاریخ نشان داده است که میتوان چنان برداشتهای افراطی از مفهوم هویت کرد که بزرگترین فاجعههای بشری را رقم بزند. اما هویت وجود دارد و امر سادهای نیست. البته ما امروز با پدیدهای به نام “بحران هویتی” رو به رو هستیم که شاید ریشههای آن را باید در دو موضوع دید یا به عبارت دقیقتر این دو عامل در به وجود آوردن آن سهم فراوان و نقش بسیار داشتهاند. یکی اوضاع جدید جهان است و واقعیت جهانی شدن و دیگری لطمههای فراوانی است که جمهوری حکومت اسلامی با سیاستهای یک سویه فرهنگی و “هویت سازی اسلامی” خود به پیکر هویت ایرانی زده است. هویت، همیشه در حال تغییر است. یکی از مختصات هویت این است که در حوزههای مختلف شما خودت را در مقابل دیگری تعریف میکنید. شما فکر کنید که از زمان حمله اعراب به ایران تا حکومت صفوی ۹۰۰ سال طول میکشد. به جز ۲۰۰ سال اول که حکومت در دست خلفا ست، سلسلهها و دودمانهای مختلفی در هر یک از بخشهای ایران حاکم بودهاند. هیچ دولت مرکزی وجود نداشته است. حکومت صفوی بعد از ۹۰۰ سال میتواند دو باره یک حکومت سراسری و متمرکز به نام ایران و در محدوده جغرافیایی آن زمان ایران تشکیل بدهد. یعنی ایران و هویت ایرانی توانسته است در عرض ۹۰۰ سال، نُه قرن، با آن همه مصیبت و شکست خود را سرپا نگه دارد. هویتی که عربها از آن به عنوان عجم و ترکها به نام تاجیک یاد میکردهاند. این هویت ایرانی بوده و بخشی زیادی از آن با زبان فارسی حفظ شده است. زبانی که دست نشاندگان خلفا و حکومتهایی مثل بنی امیه به آن بسیار حساس بودند و برای نابودی آن بسیار کوشیدند. حتی به اصطلاح تغییر زبان دیوان از فارسی به عربی به این سادگی در ایران انجام نشده است. در نتیجه این هویت، یکی از پایههایش طبیعتا زبان فارسی است. منتها امروز که هویت را تعریف میکنیم نمیتوانیم بگوییم زبانهای غیر فارسی ایران جزو هویت ایران نیستند. در گذشته هم بودهاند. این زبانها جزو هویت ایرانی هستند.
پس با این تعریف میتوان گفت هویت ایرانی تا این لحظه منطبق با واقعیات جامعه و متناسب با مطالبات مطرح شده نبوده است؟
ببینید، سیال بودن هویت باعث شده است که در دورههای مختف مباحث مختلفی مطرح شود. در دوران انقلاب مشروطیت این قدر برایشان واضح بود که زبان رسمی کشور فارسی است که اصلاَ طرح نکردند. آن موقع اصلا زبان مادری مساله نبوده است. امروز اما وضعیت فرق میکند و خواست زبان مادری مطرح است و باید به آن توجه کرد و حق آنها که میخواهند به زبان مادری خود آموزش ببینند، به رسمیت شناخت. باید در کنار زبان فارسی به سایر زبانها هم اهمیت داد و در مراحل بعدی میزان توانایی این زبانها را سنجید.
برخی معتقدند که اگر فارسی زبان رسمی باشد، در این صورت فشار مضاعفی بر غیر فارس زبانان برای یادگیری زبان دوم وارد میشود و از این جهت شرایط نابرابری بر شماری از شهروندان ایرانی منهای فارس زبانان، تحمیل میشود. شما چه فکر میکنید؟
این انتقاد هم درست است هم نیست. اگر همه ما از یک جا یی آمده بودیم و وارد کشور ثالثی میشدیم و وضعیت را به صورت مکانیکی در نظر میگرفتیم درست است که شرایط نابرابر ایجاد میشد. اما اگر یک مقدار عینیتر به این موضوع نگاه کنیم و اگر زبان فارسی را مختص به فارس زبانان ندانیم، آن را متعلق به هموطنان تبریزی و زابلی و شیرازی و سنندجی و… هم بدانیم، آن وقت نگاه ما طور دیگری خواهد بود. زبان فارسی از روز نخست، یک زبان تحمیلی نبوده و طی روال تاریخی جامعه ایرانی و خارج از اراده و من و شمای نوعی شکل گرفته است و رشد کرده است.
یعنی شما فکر میکنید رایج شدن زبان فارسی از ابتدا محصول یک اراده سیاسی نبوده است؟
مشکل این است که مبنای زبان فارسی با این همه قدمت را از زمان رضا شاه در نظر میگیرند. بحث ما بر سر زبان فارسی نوشتاری است و گرنه تکلم به زبانهای مختلف در تمام دورهها در ایران بر خلاف مثلا ترکیه آزاد بوده است. اما چرا زبان فارسی نوشتاری این طور شده است. در زمان صفویه و عثمانی شاه صفوی به سلطان سلیم به ترکی نامه مینوشته است ولی سلطان سلیم به فارسی جواب میداده است. یعنی زبان فارسی، خواه زبان مادریمان باشد یا نه، خارج از اراده ما شکل گرفته است و ربطی به این موضوع ندارد که در دوران اخیر به عنوان زبان رسمی کشور پذیرفته شده است. در دوران رضا شاه در تمام جهان یک درکی از مدرنیزاسیون و مدرنیته وجود داشت. این درک را ما میتوانیم در کسانی مثل احمد کسروی هم ببنیم، که نه زبان مادریاش فارسی بود و نه جزئی از حکومت بود. در واقع این درکی از مدرنیته بود. با تفاوتهایی در مورد ایران. چون مفهوم ملیت و درک ملی در ایران بر خلاف کشورهای اروپایی که در آنها مفهومی معاصر است، همواره به لحاظ فرهنگی و تاریخی وجود داشته است. و این تفاوت ما با اروپاست که مانند ما چنین سابقه دراز مدت تاریخی در مقام یک کشور را ندارند و شکل گیری آنها به عنوان کشور و دولت متأخر است. اما تشکیل “دولت- ملت” به مفهوم مدرنِ کلمه پایههایش در انقلاب مشروطیت گذاشته شد و رضا شاه به آن شکل دولتی و عملی داد. البته بحث در باره رضا شاه و دیکتاتوری و مدرنیزاسیون آمرانه و… خارج از بحث امروز ماست. بحثی در فرانسه و آلمان و… وجود داشته است که بر اساس آن میبایستی زبانهای غیرملی از بین بروند. یعنی اجازه رشد را به این زبانها نمیدادند و حتی بر این باور بودند که باید این زبانها از بین برد. در فرانسه و آلمان این اتفاق افتاد. یعنی درک از مدرنیته و عقلانیت در خیلی جاها مکانیکی بوده است. این ربطی به پیشینه تاریخی ما ندارد. همان دوران هم بسیاری از روشنفکران آذربایجانی در این خط قرار داشتند و اعتراضی هم نداشتند. به همین دلیل بحثی که امروز راجع به سرکوب اقلیتها و تبعیض میشود این بحث را با تاریخ ایران یکی کردن به نظرم نه درست است و نه راهگشا. اما باز هم تکرار میکنم ما باید با یکدیگر حرف بزنیم. ممکن است خیلی از حرفهایی که من میزنم مورد پسند دوستان نباشد و تصور کنند که نادرست یا واقعاً ایراد داشته باشد، اما این حرفها را باید زد و صمیمانه هم گفتوگو کرد تا ببینیم اشکالات ما کجاست. باید خارج از موضع گیریهای سیاسی حرف بزنیم. باید دید چه چیزی درست است و چه چیزی به درد ما میخوره و به چه صورتی میتوانیم این مساله را حل کنیم. به رسمیت شناختن حق یک موضوع است و عملی کردن آن موضوع دیگر. باید محدودیتها را دید و به صورت دسته جمعی این بحث را به یک فکر در جامعه تبدیل کنیم و در چهارچوب هر حکومتی که حاکم است تلاش کنیم آن را عملی کنیم.
چقدر خوش بین هستید به حل این مساله در آینده؟ فکر میکنید مساله زبان یکی از مسائل اجتناب ناپذیر جامعه خواهد بود و چقدر میتواند به صورت مسالمت آمیز حل شود؟
در هیچ حوزهای نمیتوان به ضرس قاطع حرف زد. اما به گمان من کم کم دارد یک نوع عقلانیت در جامعه ما و میان اهل فکر ما حاکم میشود. دامن زدن به نفرت بین هموطنان ما نه فقط در رابطه با فارس زبان و غیر فارس زبان بلکه در رابطه با همه فرهنگها و مسائل اجتماعی کار غیر انسانی و خطرناکی است. من فکر میکنم جامعه فرهنگی ایران آن توانایی و بنیه را دارد که بتواند اولا جلوی این نفرت پراکنیها را بگیرد و ثانیا برای مشکلات جامعه آن طور که شایسته است، راه حل پیدا کند. گیرم که این کار مشکلات فراوان و بغرنجی هم داشته باشد. فکر میکنم ما میتوانیم به خوبی در کنار هم مشکلاتمان را حل کنیم. من خوش بین هستم.