******************************
۱
اساطیرِ شاهنامه،
غزلهایِ جاوادنه یِ حافظیه،
مثنویِ خِردمردِ خفته در خاک قونیه،
گاه به عیان، گاه به استعاره بویِ تو دارند، جانانه.
۲
آن روز که مرا، او را و تو را زاده،
آن روزها که ما را پرورانده،
آن روزها که ما را رهانیده،
بویش، رویش و جامه هایش همه پُر ز هستی بُودِه.
۳
روزها را در فِراغش شمرده،
لحظه ها را در خیالش پُر نموده،
هر جُستنش را فصل بهاران نامیده،
زندگی را در معناهای وجودش جوئیده.
و روزها در پی هم آمده،
و گذر روزها، گذشته شده.
۴
اما او، هنوز همانجاست، که اول بار بویدیمش،
لیک شکسته قامت ز فرسایشِ خاک، آب و سبزه هایش.
۵
حسِ نوروزیش،
سالی نو در خَم کوچه هایش.
کاش نبودند شرمنده مادران و پدرانش،
شرمنده ی نبودِ لباس نویِ فرزندانش.
ایران من، ایران ما، دوستت دارم، دوستت داریم.
۲۵ اسفندماه ۱۳۹۴
البرز