یکی از اصول فکری و روانی ای کە در سالهای اخیر، بویژە در جریان حملە آمریکا بە عراق و بعد از آن، در میان بخش مهمی از اپوزیسیون و مردم خستە از بیداد و استبداد رژیمهای مستبد شکل گرفت، پذیرش کشتار مردم بی گناە بود در جریان عملیاتهای نظامی علیە ارتش نظامهای سرکوبگر. کشتاری کە بە گمان بسیاری غیر قابل پیشگیری بود و بە عنوان بخشی از واقعیت تلخ موجود می بایست آن را پذیرفت.
کشتن انسانهای بی گناە، امری تازە نیست و تاریخی طولانی در تاریخ جنگهای بشر دارد. بعنوان نمونە در جریان جنگ دوم جهانی، هنگامی کە نیروهای متفقین بطرف آلمان پیشروی می کردند حتی بە بمباران مناطقی کە اهمیت استراتژیک و نظامی نداشتند دست یازیدند، و نیز باید بە بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی اشارە کرد کە در جریان آن صدها هزار نفر مردم مدنی و غیر نظامی جان خود را از دست دادند. این عملیاتها بخشی از عملیات بزرگ در جهت وادارکردن دشمن بە پایان دادن بە جنگ، و پذیرش شکست بود.
اما کشتار غیرنظامیان تنها بە دولتها ختم نمی شود. بسیاری از نیروهای میلیشا و شبەنظامی نیز بە این امر اقدام کردەاند. مدرن ترین نمونە آن می تواند نمونە داعش باشد کە بنوبە خود در خشن ترین وجوە ممکنە از این شیوە استفادە کردە و توانستە بە یمن آن، چنان ترسی در نیروهای مقابل خود از لحاظ روانی ایجاد کند کە بتواند بە پیشروی های زیادی، لااقل در ابتدای پیدایش خود، دست یابد. پس کشتار غیرنظامیان می تواند هم تاکتیک و هم استراتژی باشد، حال چە در فرم یک نیروی شبە نظامی غیر دولتی و یا در فرم یک نیروی نظامی دولتی.
اما کشتن مردم مدنی در جریان جنگها، تنها یک بحث و موضوع نظامی نیست، بلکە این یک بحث اخلاقی نیز هست. اینکە انسانها تا چە اندازە مجاز بە این کار هستند، خود بحث و سئوالی بسیار مهم است. برای همین هم هست کە حاملان این ایدە، اصل پیروزی را برجستە کردە و کوتاە کردن راە را در مسیر پیروزی بعنوان دلیل مهمی مطرح می کنند.
معمولا از طرف حاملان این ایدە، دلایلی برای اثبات چنین عملی مطرح می شوند: از جملە اثبات رابطە میان عمل و هدف، و دوم ارزش عمل، و نیز اینکە، کشتار لاجرم مردم، یک راە ممکن و مهم است در جهت یک هدف بسیار والاتر، کە آن هم همانا نجات همان مردم است! کل استدلال در واقع بر این مبنا قرار می گیرد کە کشتار اجتناب ناپذیر مردم مدنی می تواند از کشتارهای بسیار بزرگتر دیگری، در آیندە، جلوگیری کند. بعنوان نمونە در جریان حملە آمریکا بە عراق، حامیان این ایدە می گفتند کە تعدادی از مردم لاجرم کشتە می شوند، اما بعد از سقوط رژیم این وضع خاتمە می یابد و دیگر با محو رژیم دیکتاتور کس دیگری کشتە نمی شود!
در این استدلال، سنگینی کفە دلیل بر وجود عنصر دولت استبداد قرار داشت، و بە شیوە خودبخود، با محو آن معتقد بود کە کشتار مردم هم از صحنە رخت برمی بندد. استدلالی کە وقایع بعدی نشان دادند تا چە اندازە سادەلوحانە بودە و تا چە حد بە فاکتورهای دیگر توجە نشان دادە نشدە است.
البتە داعش و نیروهای معتقد بە آن نیز از چنین استدلالی استفادە می کنند، و معتقدند کە بعد از یک دورە لبریز از خشونت اجتناب ناپذیر، وضعیت بە چنان حالت دلپذیری درخواهد آمد کە دیگر لزوم استفادە از چنین ابزاری موضوعیت نخواهد داشت.
بدترکردن وضعیت جهت بهترکردن آن، یک تئوری و فلسفە خاص در جهان بینی سیاسی ست. در چنین نگرشی، فرد با اتخاذ روشهائی کە جامعە و فضای آن را بیشتر بە سمت و سوی کشت وکشتار و خشونت رهنمون می شود، سعی می کند بە یک نیروی جدی برای تحول اوضاع تبدیل شود. در این تئوری، خشونت نە مرحلەای از مراحل متعدد روشها، بلکە خود بە اصل مرحلە و یا بهتر بگوئیم مرحلە اصلی فرا می روید، و همە راە را تسخیر می کند. برای چنین فردی کە خود، راە ‘خود فداکردن’ را برگزیدە است، فداکردن دیگران حتی اگر آن دیگران هم خود نخواهند، امری عادی می شود و این چنین کل جامعە بە مسیری هدایت می شود کە قربانی شدن و پذیرش لاجرم آن را بە امری عادی تعبیر کند. و این چنین مرگ بە بخش مهمی از زندگی روزمرە تبدیل می شود.
البتە هنگامی کە دیگر جنگ اتفاق افتادە است، شاید، سخن گفتن از محو چنین نگرشی امر بیهودەای باشد، اما تا هنگامیکە جنگها اتفاق نیافتادەاند، می شود و باید با نفی جنگ بە تئوری ‘بهترکردن وضعیت از طریق بدترکردن آن’ رفت. بویژە در دورانی کە بعلت وجود سلاحهای بغایت پیشرفتە و نیز وجود تعدد نیروهای اهریمنی ذی نفع در امر جنگ، خاموش کردن آن بسیار مشکل خواهد بود.