نوشته زیر متن بسط یافته سخنرانی کوتاه من به عنوان میهمان در “کنگره وحدت چپ” در کلن است که در آنجا با توجه به کمبود وقت تنها به رئوس آن اشاره شد.
مایلم قبل از هرچیز همگرایی چند جریان چپ در متن گیرکردگی سیاست به ویژه در ایران را تبریک گفته و آرزوی موفقیت کنم. یادآور می شوم که به عنوان جامعه شناس انتقادی در واکاوی این رخداد ناگزیر به آن همچون پرسش واره ای قابل درنگ می نگرم. اما به عنوان کنشگر سیاسی آگاهم که سیاست ورزی دمکراتیک بدون تولید خوش بینی و امید محال است و فرجام دامن زدن به بدبینی سیاسی انزجار از سیاست و نیرومند شدن راست پوپولیستی است که نارضایتی از همه چیز و همه کس منبع اصلی تغذیه آن است. این دوگانگی جامعه شناس- کنشگر تناقضاتی در نگاهم به این رخداد را درپی خواهد داشت که به آن واقفم. به رغم آن که حدود دو دهه است در حوزه سیاست بیشتر بر جمهوری خواهی همچون مهمترین پروژه مدرنیته در سیاست امروز ایران تمرکز یافته ام، اما به عنوان فردی برآمده و آشنا با سپهر چپ، مایلم به برخی چالش ها و زمینه ها در امکان پذیری تجدید حیات آن اشاره کنم.
داوری همه جانبه درباره جایگاه و فرجام این حرکت، بدون بررسی بستر بومی و جهانی موجود ممکن نیست. برآمد نیروهای سیاه در منطقه و در سطح جهان، نیروهای ترقیخواه و به ویژه چپ را به شدت در موقعیت دفاعی و تحت فشار قرار داده اند. برآمد دو جریان نوستالژیک راسیسم، ناسیونالیسم افراطی و پوپولیسم راست در غرب که در پی احیای عظمت ملی از دست رفته پیشین است و بنیادگرایی اسلامی که رویای احیای امپراطوری از دست رفته اسلامی را در سر می پروراند، چالشی جدی در سیاست ایجاد کرده است. پدیده هایی که بیش از هرچیز نشان از گیرکردگی سیاست در عصر حاضر است که اسناد این کنگره چندان به آن توجه نداشته است. این دو ایدئولوژی به رغم تفاوت های ظاهری از منظر جنسیت، نمادی از برآمد مردانگی نوستالژیکی هستند که در پی احیای اقتدار از دست رفته پیشین است.
ویژگی های مشترک این دو جریان از این قرارند. از جمله: ۱ – ایده آلیزه کردن و غبطه به گذشته “پر افتخار” از دست رفته و میل به بازگشت به آن. ۲ – عظمت طلبی ملی، قومی، نژادی یا دینی با تکیه بر مفاهیمی همچون “ملت”، نژاد یا “امت” برتر. ٣- خود شیفتگی جمعی و تبلیغ نارواداری و افراط گرایی ۴- تحقیر پلورالیسم و دمکراسی و تقدیس پاترنالیسم (قیمومیت گرایی) ۵ – سکسیسم ۶- تقدیس اقتدارگرایی، شدت عمل و حتی خشونت همچون نماد “مردانگی سلطه جو” ۷- “دگرهراسی” و نفرت به دیگری (هموفوبیسم و تراجنسیتی ستیزی، راسیسم و بیگانه ستیزی یا دشمن سازی از گروه های متفاوت قومی، دینی و عقیدتی) و…
برآمد نوستالژی گرایی، چه واکنشی دربرابر جهانی شدن نئولیبرال، بحران های اقتصادی، شکاف های اجتماعی و نارضایتی از سیاست رایج باشد؛ چه ناشی ازمحافظه کاری برآمده از نگرانی های ضد آرمانی یا واکنش مردانگی واپس گرا در رویارویی با قدرت یابی زنان باشد، تلاشی برای به عقب برگرداندن عقربه زمان است. تلاشی برای رهایی از حال نکبت بار از طریق دست بردن در کوله بار گذشته برای پی ریزی آینده ای سخت موهوم است. مسئله فراموشی گذشته که بخشی از تاریخ و شناسنامه فردی و جمعی انسانها است نیست، بلکه این درجا زدن در گذشته و تقدیس آن است که خطرناک است. رویکردهای نوستالژیک نه تنها تلاشی برای احیای اقتدار مردانگی کمرنگ شده است، بلکه تهدیدی جدی برای صلح، دمکراسی، حقوق برابر انسانها و پیشرفت به شمار می روند. واکنشی که به ویژه در اقشاری که خود را درمتن جهانی شدنی سخت ناموزون و شکاف های اجتماعی بازنده می بینند، از زمینه جذب بیشتری برخوردار است.
نوستالژی گرایی، زمینه تجدید حیات چپ را که در موضع دفاعی قرار گرفته، بسیار دشوار ساخته است. هرچند تجربیات یونان و اسپانیا و برخی کشورهای دیگر نشان می دهند برای تجدید حیات چپ، راهی جز به روز کردن خود وجود ندارد. با این همه در متن گیرکردگی سیاست و برآمد نوستالژی گرایی به سختی میتوان بدیل همگانی یکسانی برای خروج از این وضعیت بدست داد.
در چنین شرایطی، باید هر تلاش برای همگرایی در چپ تحول خواه را با همه کمبودهای آن مثبت دید. هرچند برآمد نوستالژی گرایی در ایران چالش سختی را پیش روی قرار داده است. در واقع در چند دهه اخیر شاهد فرایندی ناسازه (پارادوکسال) در حوزه سیاست بوده ایم. از یکسو نوگرایی در سه خانواده سیاسی شکل گرفته است که نواندیشی دینی، مشروطه خواهی و چپ دمکرات نشانگر آن است. از سوی دیگر در سالهای اخیر نوعی بازگشت به گذشته در هر سه خانواده جذابیت یافته است.
روشنفکران نواندیش دینی که در گذشته عمدتا تنها به نحله های فکری انگشت شماری خلاصه می شدند با مشاهده تجربه حکومت اسلامی، تلاش برای متحقق کردن “پروتستانیسم اسلامی” در ایران را در سطح گسترده ای آغاز کردند. رونق یابی پروژه اصلاح طلبی دینی در حوزه سیاست، بازتابی از این فرایند بود. رواج مفاهیمی نظیر “دمکراسی دینی”، “تلفیق اسلام با حقوق بشرو جامعه مدنی”، “فمینیسم اسلامی”، گفتگوی تمدن ها”، “مشروطه فقاهتی” از جمله مفهوم سازی هایی برای اصلاح نظام دینی و خوانشی لیبرال تر از اسلام به ویژه در زمانه ای بود که استبداد دینی حاکم چهره اسلام را به شدت منفی ساخته بود. این گرایش که در آغاز با استقبال عمومی جامعه روبرو شد، پس از دو دهه ناکامی اصلاح طلبان دینی در اصلاح نظام اسلامی و پیشبرد پروژه نواندیشی دینی، با محافظه کاری همراه شد. علاوه برآن گسترش تب مدرنیته و سکولاریسم به ویژه در نسل جوان در ایران که به شکاف بیشتر با نظام منجر شد و در خیزش دی و افزایش شکاف های طبقاتی به اوج رسید، از جذابیت پروژه “لیبرالیزه کردن” جمهوری اسلامی به شدت کاست. پس از شکست جنبش سبز در ٨٨ گرایشات نوستالژیک و محافظه کار در میان اصلاح طلبان دینی در متن گیرکردگی سیاست به تدریج رشد یافت. محافظه کارترین این گرایشات را می توان در عقب نشینی بخش مهمی از رهبران اصلاح طلب دینی به “اعتدال گرایی”، “اجرای بی تنازل قانون اساسی”، “بازگشت به عصر طلائی امام”، “ضرورت وحدت در حفظ نظام” و معتدل ترین آن را در بازگشت به شریعتی یا عرفان اسلامی حلقه سروش و امثال آن مشاهده کرد. هرچند گروهی از اصلاح طلبان دینی به ویژه “ملی مذهبی ها” نیز به ضرورت گسستی معرفت شناسانه و ساختارشکنانه در برخورد به گفتمان های اصلاح طلبی دینی نیز پی بردند و خود را تحول طلب خواندند.
در میان طرفداران نظام سلطنتی پیشین نیز مشروطه خواهی با الهام از انقلاب مشروطه، تجربه شاهپور بختیار و پادشاهی های مشروطه در جوامع غربی، در پی به روز کردن خود برآمدند. انتقادات “مشروطه خواهان” از سلطنت مطلقه پیشین، پافشاری بر تفکیک خود از “سلطنت طلبان افراطی” و کوشش برای آشتی نهاد سلطنت با ملزومات دمکراسی و حکومت قانون، جلوه هایی از این رویکرد بود. با این همه – گذشته از متناقض بودن ادعای مشروطه خواهی در کشوری که سلطنت در آن برچیده شده، با گسترش انزجار از حکومت اسلامی، واکنش نوستالژیک از طریق ستایش نظام پیشین قوت گرفت و پروژه مشروطه خواهی تا حدودی نیز تضعیف شد. امروز بسیاری از ناسیونالیست های افراطی طرفدار سلطنت حتی لیبرالیسم رضا پهلوی را در تعامل با گروه های اتنیکی و عدم اصرار وی بر احیای سلطنت تحمل نکرده و به اقتدار عصر پهلوی رجعت کرده اند. با رنگ باختن هرچه بیشتر نظام اسلامی در ایران، مردم پشیمان از انقلاب ۵۷ بیشتر به گذشته غبطه خورده و تصویری رویایی از آن گذشته را برای مقابله با حال نکبت بار در پیش گرفته اند. در اذهان بخش مهمی از جامعه، نه تنها حکومت پیشین با همه کاستی هایش در برابر جمهوری اسلامی ایران یکسره روسپید است، بلکه ایران پیش از اسلام و به ویژه امپراطوری کوروش کبیر نیز نماد عظمت و سربلندی ایرانی به شمار می رود که اسلام و حکومت اسلامی آن را به خواری کشاند. نوستالژی عظمت طلبی ناسیونالیستی در ایران گرچه ایدئولوژی قدرتمندی را برای رویارویی با حکومت اسلامی در اختیار قرار می دهد، اما به سختی بتوان آن را با دمکراسی، مدرنیته، برابری خواهی جنسیتی و ضد تبعیض پیوند زد.
در میان اتنیک های تحت ستم از جمله کردها نیز در گذشته شعارهایی نظیر خودمختاری در کردستان و دمکراسی در ایران، راه حلی برای حفظ یکپارچگی ایران در چهارچوبی دمکراتیک و بری از تبعیض اتنیکی به شمار می رفت. اما امروز فدرالیسم قومی، تجزیه طلبی و ایدئولوژی های قومی در مناطق اتنیکی تحت ستم قوت گرفته اند. ناامیدی از تغییر سراسری در نظام سیاسی کشور، بی توجهی به تبعیضات اتنیکی حتی از سوی اپوزیسیون و تحریکات قدرت های بیگانه نیز رویکرد نوستالژیک و قوم گرایی را در این گروه ها تقویت کرده است.
در میان چپ گرایان نیز در دوره ای نقد گذشته رواج یافت. در سطح عمومی نقد ایدئولولوژی، مارکسیسم ارتدکس، چپ استبدادی، دیکتاتوری پرولتاریا، انقلاب قهری، اقتصاد با برنامه ریزی متمرکز، انقلاب اکتبر و سوسیالیسمی که بر سلب منفی مالکیت خصوصی استوار بود، به شدت رواج یافت. به جای آن نظریه انتقادی در بررسی ترازنامه بومی و جهانی چپ رواج یافت. تاکید بر ضرورت پیوند دمکراسی و عدالت، کاهش فاصله طبقاتی از طریق نقد نئولیبرالیسم و جهانی شدنی نابرابر، توزیع عادلانه تر ثروت و قدرت، تعمیق دمکراسی و جامعه مدنی، اقتصاد مختلط و دولت رفاه، گفتمان های خشونت پرهیز، فمینیسم، اکولوژی، صلح طلبی و نقد پهنه های گوناگون نابرابری های قدرت به جای بسنده کردن به تحلیل های یکسره طبقاتی و اقتصادی در نقد مالکیت خصوصی، نمونه هایی از این دست بودند. در سطح ملی نیز دگماتیسم، دین خویی و عقب ماندگی مارکسیسم ایرانی، فقر تئوریک آن، گفتمان ضد امپریالیستی، همسویی بخشسی از آن با بنیادگرایان اسلامی، خصومت با لیبرالیسم، تقدیس قهر و مبارزات مسلحانه، تئوری نظام وابسته و اقتصاد ملی و شیفتگی و دنباله روی از شوروی و دیگر الگوهای “سوسیالیستی”….. مورد نقد قرار گرفت.
اما امروزه به جای جلوتر رفتن از نقدهای دهه های پیشین، نوعی بازگشت به گذشته از طریق حمایت از انقلاب اکتبر، تجربه کوبا، ایدئولوژی کمونیستی، تجرهه سیاهکل و احیای “فدائیسم” یا حفظ نام آن بی آنکه سنخیتی با آن وجود داشته باشد در ایران قوت گرفته است. گویی سنت گرایی در چپ ایران دیرپایی به مراتب بیشتری از چپ اروپایی، آمریکای لاتین و کردهای سوریه و ترکیه از خود نشان می دهد. یک دلیل آن شکاف نسلی و جنسیتی بین چپ سالخورده، عمدتا مردانه و تا حدودی سنتی ایران با نسل جوان، زنان و چپ آکادمیک، به روز شده، فرهنگی، روشنفکر و فعالان مدنی است. شکاف هایی که در بقای “محافظه کاری چپ” ( اصطلاحی که گیدنز از آن نام می برد) در بخش مهمی از چپ متشکل ایران موثر است. شاید صرف نظر از فقر تئوریک، “ذهنیت چهل تکه” و “اسکیزوفرنی فرهنگی” که شایگان از آن نام می برد در عدم آگاهی به تناقض نوستالژی گرایی و پی ریزی چپ نوین و تحول خواه که از جمله در تلاش برای حفظ نام فدایی به چشم میخورد نیز بی تاثیر نیست. شاید هم تئوری سازمان که بنابر آن گزینش (به حاشیه رفتن سازمان های قدیمی و شکل گیری و رشد سازمان های نوین) بیش از روش انطباق (تطابق سازمان هایی که در گذشته شکل گرفته اند با شرایط نوین) عمل می کند، توضیح دهنده این شکاف باشد. هرچند که به گمان من پویایی سازمان محصول هر دو مکانیسم است. هر چه هست در متن چنین شرایطی، تلاش برای تجدید حیات چپ نوین در ایران گویی تونل زدن در کوه غیر ممکن ها است. با این همه در نقد رویکرد نوستالژیک در چپ نباید تردید کرد، امری که نه تنها از منظر به روز شدن و آینده نگری نقض غرض است، بلکه در رقابت با دیگر پروژه های نوستالژیک در ایران بخت چندانی نخواهد یافت و به شدت به حاشیه رانده خواهد شد. ازاین منظر آرزومندم پروژه همگرایی چپ، با گام های موثرتری در نقد نوستالژی گرایی، زمینه ساز پی ریزی یک چپ اجتماعی نوین با گرایشات گوناگون شود.
در جامعه ای نظیر ایران که در آن شکاف طبقاتی بیداد می کند؛ زنان یکی از قربانیان و چالشگران اصلی نظام به شمار می روند، تبعیض اتنیکی و دیگر تبعیض های اجتماعی همبستگی ملی و اجتماعی را به خطر انداخته است، آلودگی محیط زیست و دیگر مشکلات بوم زیستی، کشور را با خطر نابودی روبرو ساخته است، خشونت طلبی و جنگ طلبی بنیادگرایان اسلامی در کنار تحریکات خارجی و بین المللی ایران را با خطر جنگ روبرو ساخته است، جامعه مدنی و فرهنگ و علوم با خطر محو شدن توسط یکته تازی های اسلام گرایان روبرو است؛ آری در چنین شرایطی و جود یک چپ مدرن با گرایشات سوسیال دمکراتیک مدافع پیوند دمکراسی و عدالت اجتماعی، فمینیسم، ضد تبعیض و طرفدار محیط زیست و صلح طلب بسیار ضروری است. جریانی که بتواند در گذار مسالمت آمیز از بختک نظام اسلامی حاکم به یک جمهوری مبتنی بر دمکراسی، سکولاریسم، توسعه و عدالت، نقش در خوری ایفا کند. این امر اما نیازمند نقد نوستالژی گرایی و فرارفتن از گفتمان اصلاح طلبی (دینی) به تحول طلبی و تلاش برای به روز کردن خود است. این که چنین فرایندی تا چه حد قابل تحقق است آینده نشان خواهد داد. تنها می توانیم برای برداشتن گامهای بلند در این راستا آرزوی موفقیت کنیم.