سلام همقطاران!
من کارگر ایرانی هستم. کارگری در بنگاه صنعتی، کشاورزی، خدماتی. کارگری که جز فروش نیروی کار فکری و عضلانی و یا فروش توامان هر دو باهم چارهای برای زندگی ندارد.
خیلی شناخته شده نیستم و به حساب نمی آیم مگر آنکه از فرط بی عدالتی و نداشتن رفاه، کار و درخواست آزادی ایجاد سازمان کارگری و آزادی بیان برای فریاد آنچه ندارم و به حق درخواست میکنم و سرکوب و زندانی میشوم، کمی شناخته شوم.
من اسماعیل بخشی، رضا شهابی، رسول بداغی، جعفر ابراهیمی، داوود رضوی، کیوان مهتدی، اسماعیل عبدی، حسن سعیدی، ریحانه انصارینژاد، آنیشا اسدالهی، سپیده قلیان، اسکندر لطفی، و عزیز قاسم زاده و … هستم. من کارگر ناشناخته و محرومی هستم که در سراسر کشور در هرجا به بهانه ای اخراج (به زبان سرمایهداران تعدیل نیرو) میشوم و به بهانه نداشتن سابقه و پیشینه مستمرِ کار و به خاطر قراردادهای تا ۲۹ روزه از دریافت بیمه بیکاری محرومم.
کارگر مناطق محرومم. من در مناطق آزاد تجاری بی هیچ حمایت قانونی و جدا از ساز و کارهایی که قانون کار تعیین کردهاست کار میکنم. من کولبرم. سوخت برم و کارگری اسیر مناسبات انگلی شرکت های پیمانی تامین نیروی انسانی هستم تا از دریافت حقوق واقعی از سوی کارفرمای اصلی باز بمانم. من کارگر معلول، معتاد رها شده از بند اعتیاد و افتاده به بند استثمار شرکت های سرمایه داری با مارک های خیریهای هستم. من کارگر زن سرپرست خانوار و کارگر – دانشجوی نیازمند به کارم که این نیاز موجب بهره کشی بی حساب از من شده است. من کارگر قالبیافم که مانند بسیاری دیگر از کارگران مشاغل دیگر ، از دوره اصلاحات به واسطه خروج کارگاه های ۵ نفره و پس از آن کارگاه های ده نفره از شمول قانون کار خارج شدهام. من در معدن آق دره و مس و دیگر معادن زیر کوهی از آوار مدفون میشوم و حتی خاطره ای از من به جای نمی ماند. من کارگر ساختمانی ام که با خطرات جدی بدون هیچ پوشش بیمه ای سودهای سرشار را برای سرمایه داری مستغلات آفریده ام. من روزنامه نگاری هستم که با کار خود زخمهای نشسته بر تن اجتماع را نشان می دهم واز بابت نمایان کردن این زخمها؛ زخم زبان آمران و عاملان آن زخمهای اجتماعی برتن و روانم می نشیند. کارم را که نتیجه اش رسانه ای کردن درد مردم است به همکاری با رسانه های بیگانه نسبت می دهند و این اتهامات واهی مرا از کار شرافتمندانه ام هرگز بازنمیدارد.
من بخش نوپدید نیروی کارم که به کارگر سایبری شهرت یافته ام و نیروی کارم سازمانده ی محصولات و خدمات سایبری است. گاه در پردازش های علمی – فنی – تخصصی و فن آوری های نوین و گاه در خدمت رسانی در رفع نیازهای مردم در کمپانی های اسنپ و … هم نیروی کار خود و هم سرمایه اندوخته سالیانم را بکار می گیرم. من کارگر افزارمندی هستم که با افراز خود توامان مورد بهره کشی سرمایه داران قرار می گیرم .
من سخت کار میکنم، کارهای سختی که برای خودم زیان آور است اما برای جامعه لازم و برای سرمایهداران سودآور. در مراکز درمانی و بیمارستانها پرستاری میکنم در همه ی شرایط درمان بیمار، در اوج رواج بیماری نکبت بار و مرگزای کرونا، با بیماری و برای سلامت بیمار می جنگم اما جنگ واقعی را کارفرما مدتهاست با قرارداد ۸۹ روزه علیه من به راه انداخته است. پای کوره های ذوب، در گرمای توانفرسای بیابان های جنوب ایران در صنایع نفت و پتروشیمی در مزارع چای و برنج و گندم و نیشکر و درکشت و صنعت ها، در بنادر و جنگل ها و معادنی که گاه صدها متر زیر زمین است به کار توانفرسا با مزدی سرکوب شده و بسیار پایین تر از حد رنج کار ارزش می آفرینم و دیده نمیشوم ولی محصول کارم مثل همهی آنچه شما خلق می کنید معروف است و در بازار آزاد به راحتی ارزش افزوده ای قابل انتقال به حساب های بانگی سرمایه داران میشود.
سرمایهداران گاه مرا به کارهای سیاه و قاچاق وا می دارند چون در محل زندگیم نه کارخانه ایست و نه مزرعه مثل بلوچستان و یا اگر دشت های سبز وسیع و زرخیزی مثل مزارع کردستان هست! آنقدر که باید پاسخگوی نیاز های من و دیگران نیست در نتیجه من را به کار کولبری و سوختبری می کشانند! کاری پرزحمت و جانفرسا همراه با خطر مرگ با گلوله های فرزندانم در کسوت مرزبانانی که به آنها نگفته اند من کارگرم. گفته اند که قاچاقچی هستم. آنها نمیدانند من و ما از روی استیصال برای حمل قاچاق کالای لوکس و نیازهای اولیه دیگران باید بار زحمت به دوش بکشیم. گاه می گذارند ما آزادانه بار سنگین را حمل کنیم. گاه برای پاره ای ملاحظاتی که با رقبای خود دارند به ما شلیک می کنند. ما گارگران کولبر، کارفرمایان پنهانی داریم که به تجار محترم شهرت دارند.
در سوختبری هم همین قانون حاکم است. میگویند کار مافیای قاچاق است که دستی هم در قدرت دارد. سوخت داخلی را به آنسوی مرز برسان تا بتوانی زنده بمانی. از کار مولد و مفید و از کارخانه و کشتزار خبری نیست چرا که من در حاشیه ی وطنم زندگی می کنم!
من کارم درس دادن به فرزندن وطنم است. معلمی می کنم. در فرهنگ ما گفته میشود معلمی کار پیامبران است اما مرا به جرم دفاع از دانش آموزم که پولی برای تحصیل ندارد و به جرم اینکه می گویم قانونا نباید درس آموختن در گرو پول باشد و به جرم آنکه میخواهم زندگی حداقلی برای خود و فرزندانم داشته باشم؛ همان کسانی که خود را وارث پیامبران می دانند مرا شلاق می زنند، اخراج میکنند و به زندان میبرند و من در عجبم که فرزندان وطن من برای زیستن چه درسهای سختی باید بیاموزند.
من در دانشگاه هم همین مشکل را دارم وقتی به جوانان برومند کشورم که برای مدیریت فردای زندگی خود؛ پرسشگری یاد میدهم، وقتی برای اعتمادسازی به خود و دیگران آنان را همراهی میکنم از کار اخراج میشوم.
من به خاطر دفاع از حقوق صنفی و برای داشتن زندگی بهتر خود و همکارانم محاکمه میشوم و جالب است بدانید مثلا برای داشتن سندیکا یا اتحادیه ای که شما دارید و برابر مقاوله نامهها و کنوانسیون های بینالمللی باید آزاد و مستقل از کارفرما و دولت تشکیل شوند؛ وقتی در این راه میکوشیم از سوی دولت و قوه قضاییه متهم به تبانی و اقدام علیه امنیت کشور میشویم. معنی این عبارت (تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور) اینست که با همکاران دیگرم چون جمع شده ایم تا با تشکیل سندیکا و اتحادیه و… از حقوق خود دفاع کنیم پس لابد داریم علیه امنیت کشور کاری میکنیم! آخر در کشور من امنیت کشور مترادف است با امنیت حاکمان! بقیه مردم همان بهتر که ناامن زندگی کنند زیرا در صورت داشتن سندیکا و اتحادیه امنیت شغلی بعد رفاه طلب میکنند و به دنبال آن حتما میپرسند این ثروت ملی به کجا میرود؟ این اختلاس ها چرا وجود دارد؟ چرا منابع و ثروتهای ملی که متعلق به مردم و نسل های آینده است، خصوصی میشود؟ و بهمین خاطر من کارگر در بهترین حالت دچار فقر نسبی، بیکاری، انواع بیماری، بی مسکنی هستم و اخیرا هم چند سالی است به زیر خط کوچ داده شده ام و سازمان صنفی برای دفاع از خود را نمی توانم ایجاد کنم.
قانون کاری که در پارلمان تصویب شده است در این باره خلاف منافع کارگران و همان مقاوله نامههای بینالمللی است و دست دولت را در دخالت برای تشکیل سازمان های کارگری باز گذاشته است. بنا براین سازمان کارگری در کشور من مستقل نیست. در سال ۱۳۸۳ هیاتی از سوی سازمان بینالمللی کار به ایران آمد و این اشکال را در قانون کار کشور ما دید. بعد از آن بنا بر تفاهم نامه ای قرار شد این قانون برابر مقاوله نامه۸۷ سازمان جهانی کار اصلاح شود اما دولت و مجلس از اقدام در این باره سر باز زده اند و در نتیجه ما سازمان کارگری مستقل نداریم.
آنچه ما داریم سازمانهای کارگری است که با دخالت دولت و کارفرمایان ایجاد شده است و در عرف و پیشینه و فرهنگ کارگری شما و ما با آن سازمان ها تشکیلات زرد میگوییم. من در این سازمان کارگری هم راهی برای انتخاب شدن ندارم چرا که هر کارگری بخواهد عضو این سازمان ها شود باید برابر قانون از فیلتر هیات تشخیص که توسط وزارت کار و کارفرما تشکیل میشود، عبور کند. حتی در صورت عبور از فیلترینگ هم نمیتواند کار بزرگی انجام دهد. چون امنیت شغلی و اجتماعی ندارد و مصونیتی که معمولا نمایندگان کارگری دارند در اینجا بنا به نوع رابطه کارگر و کارفرما که بیشتر براساس قراردادهای با زمان معین و کوتاه مدت است می تواند بهانه ای برای اخراج نماینده کارگر باشد.
من کارگر ایرانی هستم جمعیت آدم های طبقه من بیش از نیمی از مردم وطنم را تشگیل می دهند اما تنها گاهی چند نفر و کمتر از انگشتان یک دست بدون رای و نظراین جمعیت در ارگانها و نهادهایی مثل پارلمان راه پیدا میکنند و در نهادهای به ظاهر کارگری که وابسته به احزاب سرمایهداری و زیر نظر دولت است به اسم سازمان کارگری برای کارگران تصمیم گرفته و میگیرند یکی از این نهادها خانه کارگر است که به اتحادیهها و فدراسیون های کارگری شما به عنوان فدراسیون کارگری ایران معرفی شده است. در حالیکه چنین چیزی از اساس بی پایه و دروغ است. یکی از افراد این شبه سازمان کارگری که سالها و طی دوره های متوالی عضو پارلمان بوده است، حالا به عنوان نماینده کارگران ایران به عضویت فدراسیون جهانی سندیکایی (WFTU) درآمده است و این در حالیست که کارگر ایرانی از این عضویت هیچ نصیبی نمیبرد و نمیدانند که این شخص و سازمان شبه کارگری متبوع او به چه دلیلی باید از جانب آن فدراسیون (WFTU) پذیرفته شده باشد ؟
همکاران گرامی!
فکر اینکه تنها از طریق این نامه سرگشاده امکان گفتگو وجود دارد، در این واقعیت است که هر گونه تماس با شما در هر کشوری که هستید می تواند برای ما جرم تلقی شود و اگر شما به کشور من بیایید و با من گفتگوی دوستانه ای در یک رستوران داشته باشیم و عکسی بیادگار بگیریم، در صورت اطلاع دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی این کار مجرمانه تلقی میشود و شما به عنوان جاسوس گرفتار و زندانی میشوید! چنانکه اکنون دو تن از کارگران اتحادیه های کارگری فرانسه به نامهای سسیل کوهلر و همسر او ژاک پاری به دلیل ملاقات با کارگران ایران در زندان بسر می برند. و پس از گرفتن اعترافات اجباری که در ایران معمول است به اتهام جاسوسی و سازماندهی کارگران علیه امنیت ملی، از خروج آنان جلوگیری و به زندان افتاده اند. به همین بهانه و افترا تعدادی از کارگران ایرانی هم به اتهام همکاری با این دو محاکمه و به جرم جعلی و ساختگی تبانی به قصد برهم زدن امنیت ملی به زندانی طولانی مدت محکوم شده اند. بهمین دلیل توصیه می کنیم شما پیش از آمدن به ایران از دولت های خود طی نامه ای تبری جویید تا شما را جاسوس دولت هایتان ندانند!!
سابقه دیپلماتیک دولت فرانسه هم نشان داد ظاهرا از بابت دستگیری دو کنشگر کارگریِ اتحادیهگرا از اتباع خود زیاد ناخشنود نیست و تلاش موثری برای رهایی و برگشت آنها به خانه نمیکند! این انتظار را حالا پس از قریب یکسال و نیم در یافته ایم که دفاع از این کارگران اتحادیه ای از وظایف همکاران در هرجای دیگر جهان است \.
البته ما هم میدانیم که دولتهای شما نیز مانند هر دولت سرمایهداری دیگر جز اقدام به بهره کشی از نیروی کار؛ اهمیتی برای زندگی کارگران قائل نیستند. نمونه آن دو دولت روسیه و اکراین به دلایلی غیر از خیر و صلاح کارگران هر دو کشور در گیر جنگ شده اند. یکی برای توسعه سرزمینی و دیگری برای توسعه قدرت دولتی با ایدهی ملی گرایی افراطی در سایه ناتو، درگیر جنگی شده اند که جز کشتار، نابودی، مهاجرت های ناخواسته، فقر و دربدری و سرگردانی کارگران و زحمتکشان را به دنبال ندارد. جنگی که جز در جهت منافع قدرت های بزرگ سرمایه داری در جهان (اعم از کشورهای بلوک های نظامی – اقتصادی “ناتو” و یا هر بلوک نوظهور دیگری که به قصد رقابت سرمایهدارانه در اندازه و ابعاد مختلف را شکل داده و می دهند) نیست! این جنگ ها باید با خواست و اراده ما کارگران در سراسر جهان و با پیروی از سیاست های صلح و همزیستی مسالمت آمیز پایان گیرد چرا که هر روز ادامهی چنین جنگ هایی تنها به زیان کارگران کشورهای درگیر و سپس کارگران سایر کشورها خواهد بود.
جنگی که با تهاجم روسیه برپا شد، بهانه ای برای جهان گستری ناتو و کشورهای عضو آن قرار گرفت امروز بخش بزرگی از کشورهای جهان را در پرتو تبعات منفی اجتماعی _ اقتصادی خود قرار داده است . اقتصادی جنگی به دو کشور روسیه و اکراین خلاصه نخواهد شد و بخش قابل توجهی از کشورهای جهان را به دلیل نیاز به آذوفه و انرژی موجود در این کشورها در سختی قرار داده است. این را خانواده بزرگ ما کارگران در ایران به خوبی درک کرده ایم . جنگ هشت ساله ای را پشت سر گذاشتیم که بیشترین اندوختههای وطن را از ما گرفت و در آتش خود دود کرد و به هوا فرستاد . بهترین فرزندان ما در این جنگ کشته شدند . هنوز هم که هنوزست گاهی استخوان هایشان را می یابند و برای یاد آوری آن دوران نمایش میدهند. آخر فرماندهان جنگ به جنگ عادت میکنند و باید همیشه نشانی از آنرا همراه داشته باشند حالا هم که جنگ نیست آنها به دلیل این عادت مالوف با ما کارگران و زحمتکشان میجنگند و در کسوت وزیر و وکیل و رئیس پارلمان و خلاصه هرجا مقامی داشته باشند با همان روحیه جنگی از هر اقدام تاکتیکی و استراتژیک برای تحکیم مواضع به دست آمده دریغ نمی ورزند و این روحیه ی جنگی را در کل تار و پود وطن ما رواج داده اند. حالا در سویی آنها با کرور کرور ثروت و ما با دنیایی از تورم و گرانی روبروییم و آنها رودر روی ما که مبادا با تبانی امنیت شان را به مخاطره اندازیم حتی از ترس به مخاطره افتادن امنیت خود، کارگران بیمار را در زندان نگه میدارند و به درمان نمیفرستند. تا آنجا که زندانی برای حفظ جان، با اعتصاب غذا جانش را به خطر اندازد.
همکاران گرامی در سراسر عالم !
ما کارگران در ایران با رویدادهای ویژه ای مواجه میشویم که به احتمال زیاد در تاریخ کشور شما این رویداد ها ناشناخته است اینها بیشتر خاص کشورهایی نظیر کشور ما و به لحاظ آیینهای و سنن دیرپای چند هزار ساله مشترک با برخی همسایگان ما است.
اینکه نظام سیاسی شما ایدئولوژیک و مذهبی نیست منطقی است که این رویدادها برایتان بسیار عحیب باشد. مثلا برای مردم ما خط قرمزهای فلسفی وجود دارد. برای نمونه ما بین جبر و اختیار تناسبی داریم که تقریبا منحصر به فرد است ما مجبوریم در چهارچوب های تعیین شده، مختار باشیم و این فلسفه وقتی در زندگی ما جاری میشود معانی مشخصی پیدا می کند مثلا ما مجبور به چانه زنی در نهادی به ظاهر سه جانبه به نام شورای عالی کار برای تعیین حداقل دستمزد هستیم درحالیکه پیشاپیش معلوم است با میزان آرای دو بر یک آنها (کارفرمایان و دولت کار فرمایی) با کارگران، چانه زنی تنها یک نتیجه دارد و آن شکست ما خواهد بود. اختیار ما شکست ما را رقم میزند مگر آنکه استثنایی رخ دهد و ما در عین شکست، احساس شکست نداشته باشیم و آن وضعیتی است که صاحبان قدرت احساس خطر می کنند.
این ویژگی فلسفی در همهی شئونات زندگی ما وجود دارد. در انتخاب شغل، در انتخاب سبک زندگی، در انتخاب پوشش، در انتخاب هر آنچه که برای ما می پسندند. در انتخاب اینکه تحریم را کاغد پاره بدانیم و سالها این کاغد پاره ها خط فقر را گسترش دهد، در همهی انتخابات؛ ما در محدوده اجبار آزادیم.
در انتخاب نظام سیاسی از هر مورد دیگری این فلسفه بیشتر جاری است. مثلا ما جمهوری هستیم اما کسی رئیس جمهور ما میشود که از سوی یک نهاد ۱۲ نفره بترتیبی که قانون خود تعیین و تصویب کرده ای را مبنای تایید و صلاحیت افرادی برای رئیس جمهور شدن را قرار دهند. (البته پس از پایان دو دوره ریاست جمهوری فرد تایید شده، بر همان نهاد و اعضایش معلوم میشود که او از ابتدا صلاحیت نداشته است). پس از این تاییدات نیز ما مکلف به رای دادن هستیم و نه مختار و آزاد به رای دادن یا رای ندادن! و در نتیجه این فلسفه کاملا مشخص است که ما به کجا خواهیم رفت! در مورد پارلمان و مجلس قانونگزاری هم همین قاعده و نسبت جبر و اختیار برقرار است و البته کیفیت مورد نظر تایید کنندگان اولیه مهم است و نه کمیت آرا برای نماینده شدن کاندیدا های معرفی شده به رای دهندگان! در نتیجه ی چنین فلسفه ای قوانین بسیار عجیبی از سوی پارلمان یا هیات دولت بر ما حکم میراند. مثلا کارگری برای فراگیری کار باید به مدت دو سال بصورت رایگان در کارگاه یا کارخانه و یا هر محل کار دیگری شاگردی کند تا سال سوم در صورت تمایل کارفرما؛ کارگر شناخته شود و در بهترین حالت مزدی برابر آنچه در شورای عالی کار تصویب کرده است، دریافت کند. همین قانون برای دانش آموخته دانشگاه پس از اخذ مدرک برقرار میشود و او باید یک دوره رایگان کارورزی کند. و دولت امر آموزش های فنی و حرفه ای را که قانونا بر عهده دارد از وظایف خود حذف می کند. این فلسفه تعیین اختبار در محدوده جبر اجازه هر گونه پرسشگری را از ما می گیرد و در نتیجه دولت و مسوولان مختارند ناپاسخگو باشند.
این فلسفه در نزد اپوزیسیون سیاسی دولت ما هم برقرار است. به عنوان مثال بخشی از این اپوزیسیون که از قضا در کشورهای پیشرفته سکنا دارد، برای پیروزی سیاسی بر حاکمیت موجود از ما میخواهد که اول بیایید به ما وکالت دهید تا از جانب شما مبارزه سیاسی کنیم. البته مشروط بر آنکه شما سربازان مطیع و جان بر کف ما باشید و در خیابان صفآرایی کنید تا این مبارزه را به سرانجام رسانیم و پیروز شویم سپس تعیین خواهیم کرد که چه حکومتی و چگونه زمام امور را به دست گیرد.
همین فلسفه از قضای روزگار از سوی کسانی که خود را حزب ما کارگران می دانند و اتفاقا در کشورهای پیشرفته هم سکنا و فعالیت سیاسی دارند به ما دیکته میشود که شما ابتدا به ساکن سازمان کارگری که ما تعیین می کنیم را بپذیرید و قبول کنید که اتحادیهها و سندیکاها رفرمیستی هستند و تنها مجامع خودبخودی و ناپایدار هدایتگر جنبش کارگری هستند و بشرط آنکه کادرهای ورزیده تربیت شده و تحت الامر ما در آن مجامع عمومی باشند و مبارزه را به پیش ببرید.
با همه این توصیفات من کارگر ایرانی ناگزیرم مبارزات آگاهانه و شرافتمندانه ام را در برابر انواع دیکتاتوری حاکم و غیر حاکم برای دفاع از آزادی و برابری و ساختن زندگی بهتر برای فردای طبقه ام به پیش ببرم و بسیار منطقی است که کارگران بر همبستگی طبقاتی خود با همکارانشان در سطح ملی و بین المللی پافشاری کنند. امروز سرمایهداری در ایران در نتیجه بی سازمانی ما کارگران، فعال مایشاء است یعنی هر کاری را که بخواهد انجام می دهد به همین خاطر کارگران نیازمند توان و نیرویی هستند که در وهله اول این فعال مایشاء بودن را محدود و محصور کنند و این را یکبار کارگران جهان پس از جنگ جهانی دوم ایجاد کرده اند که ثمره آن بیش از صدها کنوانسیون و مقاوله نامه در زمینه حقوق کار است که به تصویب سازمان بین المللی کار رسیده است . اما در شرایط حاکمیت نئولیبرالیسم برجهان و تاکید و تکیه بر مقررات زدایی در نتیجه این سازمان سه جانبه گرا (همچون نظام سه جانبه گرا در کشور ما) به دلیل سیال بودن سیاست حاکم برآن، توازن قوای جهانی به سود کارفرمایان و دولت ها گرایش دارد. بازگشت به توازن و تقویت طبقه کارگر جهانی از مبرم ترین وظایف کارگران و نمایندگان آنها در این سازمان بین المللی کار و سایر نهاد هاست. آنجا که اتحادیه های کارگری توانمند گردند و نفش و سهم خود را در دموکراتیک کردن محیط های کار و مناسبات ناشی از آن افزایش دهند و با حضور قدرتمندشان در ایجاد دولت های دموکراتیک کفه سنگین تری را در مقابل دولتهای دیکتاتوری و قدرتمند سرمایهداری جهانی قرار دهند. این درک و دریافت از توازن قوا ، می توانددر حمایت بین المللی کارگری نمودهای قابل اعتنایی داشته باشد. یاری های متقابلا سودمندی را پایه مناسبات دیگری برای زندگی انسانی پی ریزی کند.