در سرازیری رسیدن به روستا، تغییر هوا چشمگیر است. اما آنچه به چشم میآید رشته کوههای زنجیرهواریست که در انتها، قلهی سیاهکوه (میُونچُنِنر۱) با ارتفاع بالای سههزار متر نمایان…
این رشته کوهها، سخت در هم تنیده شده و از سمت راست جاده تا افق ادامه دارد و باغِ بزرگِ گردو پهنهای برابر با ۷۵۰ هکتار در میانهی آن دشت، پدیدار. هرچه از سمت راست به طرف شمال و شرق پیش بروید، آغاز و انجام آن پیدا نیست. پشت سرشان خورشید کشیده و آرام و بیدردسر کار خود را هر پگاه آغاز میکند!.. در مسافتی دورتر، آنجا که آسمان و زمین به هم میپیوندند، هرچه دیده میشود کوههاییست که به نظر نزدیکند؛ اما هرچه نزدیکتر میشوید، دورتر میروند… بعداز دوسه پیچ از کنار تپهها، ناگاه قلهای در انتها و رشتهی «فیلکوه» در سمت چپ جاده، و روستا در روبرو، ظاهر میگردد. قدیما در ورودی روستا در هر دو سمت، مزارع گندم و جو در برزن “دشتمیون۲” با نوازش خورشید جان میگرفت. حالا اما هرچه هست ساختمانهای بلندمرتبهایست که شادابی دشت و صحرا را به یغما برده …
ازکنارهی روستا به سمت “گننُن۳” و “بالا گننُن” میروم… مرغانِ دشت شادمانه یکدیگر را صدا میزنند. موشهای صحرایی لابهلای علفها، همنوعان خود را فرامیخوانند. قوشها از جایی ناله سر میدهند و دستهای کبکِ به وحشتافتاده از صدای قوشها، با فرت فرت ملایمی به سوی تپهها بال میگشایند. ملخها و زنجرهها و جیرجیرکها و آبدزدکها در سایۀ علفهای کنارِ “اِسال” ۴“گننُن” به نواختن موسیقی یکنواخت خود مشغولاند…
در اوج تابستان نسیم میوزد و صحرای فریبخورده چهرۀ ملول تابستانی خود را بازمییابد. علفها سرفرو میآورند و ناگاه فضا از صدا خاموش میشود. در دوردست، گلسنگهای بنفش و خاکستری با تهرنگهایی چون سایه آرام و آسمان که در دشت، تهی از جنگل است، جلوهای سخت ژرف و شفاف دارند. همه چیز بی انتهاست و از اندوه منگ و مبهوت و متناقض با گلهای صورتیرنگِ فرششده بر خاک اُخرایی… شاهینی در ارتفاعِ کم میپَرد. به نرمی بال میزند و ناگهان از حرکت بازمیماند گویی از ملال زندگی حیران شده تکانی به بالهایش میدهد و همچون تیری ازکمانرسته بر فراز صحرا به پرواز درمیآید. معلوم نیست چرا پر میگشاید و چه میجوید! تختهسنگی از دور میدرخشد…
به سرعت پیش میروم.
همهاش آسمان است و کوه و صحرا. آوازهای برخاسته از انبوه علفهای خشکیده، خاموشاند! هنوز هم اندک صداهایی از کبکهای بجا مانده در دشت، به گوش میرسد. ازمسیرِخاکیِ پرندهراه، خود را به بالای تپهای مرتفع میرسانم… از اینجا هم، منظرۀ روستا پیداست در میان اندک سرسبزیِ باغهایی که حالا ساختمانهایش، از درختان بلندترند…
“زندگی کمان است. زه آن رویا… زههایی میشناسم آماده ارتعاش، که در خاموشی به لرزش در میآیند… سر آن دارند که آهنگ سردهند. به انتظار چیستند تا سنگِ سیمینِ نوت را پرتاب کنند و دایرههایی از امواج بر دریاچه هوا پدید آرند؟ از کشیدگی به در میآیند و هیچ کس طنین آوازشان را نخواهد دانست. تیردان خفته است. تیرها پراکنده شدهاند. شست کماندار کی روی زه جای خواهد گرفت؟”…۵
پینوشت:
۱-“مییُونچُنِر” = نام بومی سیاهکوه (۳۲۵۰) یکی از چندین قله بالای سههزارمتری اطراف شهمیرزاد. از دیگر قلههای مرتفع میتوان به قله نیزوا(۳۸۱۰)، قدمگاه(۳۶۵۱)، مرغک(۳۰۸۵)، آسمانلو(۳۰۵۰) اشاره نمود… سایر کوههای شمال این روستا: چینگال، چیرود، کندره، شیخ رضا، شیرقلعه، بشم، باقو، نسا، سفیدکوه، نیزه و…
۲-“دشتمییُون” = نام بومی ورودی روستا که در قدیم گندم، جو، شبدر و یونجه به وفور کاشته میشد.
۳- “گَننُون” = محل کاشت گندمِ دیم در این منطقه که نانِ بخشی از روستا هم به واسطۀ همین گندم تامین میشد همراه با آسیابهایی در مسیر رودخانۀ همیشه جاری و پرآبی که همهی سال خروشان بود و گوشنواز… حالا آثار آسیابها تمام و کمال محو شده…و از گننُون فقط نامش باقیست…
۴- “اِسال” = لفظ بومی استخر. ذخیره آب برای تابستان.
۵- از کتاب سفر درونی رومن رولان Romain Rolland ۲۶ ژانویه ۱۸۶۶ – ۳۰ دسامبر ۱۹۴۴ نویسندۀ فرانسوی وبرندۀ جایزه نوبل ادبیات. خالقِ رمانهای «ژان کریستف»، «جان شیفته»، “کولا برونیون” و”سفر درونی …”
اَمُرداد ۱۴۰۳ پهلوان