سپهر نشسته بر لب
سرودی دیگر می نوازد نی لبک
می خوانند بلبلان آواز سحر
نوروز در راه است
دخترش بهار سرسبز
می آید خرامان از راه
پیراهنش زربفت
هر رنگش نقش خود را دارد
…
یاسمن لعل پوش
گل شکفته
از هر سو باد می وزد در دشت و دمن
سرو سرشاد از سرافرازی خود
چهچهه، مرغان در پرواز بال می گشایند
عزم جزم می شود
نفسی دیگر بر تف زمان
زمین حال و احوالش خوب می شود.
….
دل خسته و سرد می تکاند خود را
صوفی و ساقی می کوبند بر طبل
هر دو از سر شوق
بر بربط زمان
می چرخد پیاله،
مژدگانی می خواهند
…
کبک از خواب زمستان بیدار میشود
می کند بر تن خود رخت بهار
اما خوب می داند…
….
نرگس و رعنا غبطه می خورند به بهار
یاسمن با نگاهی دیگر، همراه بهار،
….
من زمزمه می کنم با خود:
تو نباشی بهار برای من چه معنی دارد؟
حیف نیست، بهار باشد
و پنجره ی دل من خسته و بسته بماند؟
بهار من توئی
خودت گفتی وعده مان بهار …
بهار در راه است،
دل من در انتظار توست
بهار هر کسی عید است و نوروز
بهار عاشقان دیدار یارست