گفته بودم، زندگی زیباست
خاطره، مُسَکنی بیش نیست
جز ملال زندگی، و غم و اندوه که می آمیزد، در تن و جان
بی صدا، چون پژواک، می خرامد به غباری
واژه ها، می بافند به هم.
…
پاهایم را، به مانند علف، می گذارم، بر روی زمین
می بینم خود را، چون درختی در تب و تاب
می پیچم درخود، از آن هراس، که نگاهم بود و فراز
سرزمینی نشناخته، اما در خیال
آن کعبه آمال، چون مسلمانی در انتظار بهشت
چه فریبی، روضه ی رزوان
مثل امروز، که هنوز دل بسته ایم، به کویر خاطره
مرهمی نیست، در پستوی پرسه زدن
دور خود می چرخیم، و نگاه مان، به گذر زمان.
…
دفتر عمر را، ورق می زنیم
جز خاطره، هیچ چیزی در آن نیست
دی میرود، بهمن می رسد
بهمن میرود اسفند می رسد
تیر و مرداد می روند، آذر می رسد
و ما در گردش خاطره ها،
چون مسلمانان در صفر، عاشورا، محرم و رمضان.
…
ای کاش، این همه تلاش، لحظ ای به سوی فردا شود
این همه ساز و کتل، کاش اتحادی صورت می گرفت
این همه پرچم و دستک، کاش یک برنامه ای می بود.
چه باید کرد
…
راه افتاده ایم!
خاطره ها
در ذهن مان چون باران می بارند
بی شکیب، با دلتنگی ها
عمر را سپرده ایم، بدست زمان
دور خود می چرخیم، و نگاه مان بکر زمانست، در ذهن
هم چون عاشقان
هنوز در وهم خیال، گذشته ایم
هنوز ما، همان عاشق و شیدای دیروزیم، با نگاه این زمان
خاطره ها، احساس مان را خوش می کند
زمان زمزمه ی قلب توست برای ما
کاش پنجره ئی، رو به خیال مان باز می کردی
ما به دنبال کدام پنجره ایم؟
…
تا من پرواز کنم
این خفاش زمان
رام شدنی نیست.
این قصه است، که زمانِ پیش رو
بر وفق مراد خواهد شد
در برابر دیکتاتوری قدرت زمان
به گواه تاریخ
مگر مقاومت باشد
نه استحاله ی خیال.
…
شفاف و زلال چون دریا
اما در عمل، هر کدام
چون در خیال، شاهد رویای خویشیم.