ازپس لشکرستم، ارتش یار می رسد
درتب وتاب تیرگان، بوی بهار می رسد
شمس من ارمدد کند، دولت اش آورم به کف
ازپی خویشکامگان، رایت یار می رسد
جنگل سبر مردمی، گشته کنام این ددان
سبزی سرو قامت اش بین تو، که یار می رسد
شب زمیانه می رود، سرخ سپیده می دمد
از پس این هجوم شب، بین که نگار می رسد
مردم خویشکار من، همره رازدار من
باگل سرخ و چهچهه، سبز هزار می رسد
دشنه ی این سیه دلان، مانده به جان یارمن
از ره دور بین که با، گرد وغبار می رسد
با تن زخم گون کنون، ناوکی از کمان زند
روز به چشم دشمن اش، چون شب تار می رسد
سبز بهار و سرخ گل، زمزمه ی هزار ها
روز بلند ما ببین، کز شب تار می رسد
از پس گرد و خاک ره، سرو بلند قامت اش
چابک و پر خروش بین، اسب سوار می رسد