آن چه که در زیر می آید، نوشتاری است در قالب پاسخ هایی غیر تفکیک شده به پرسش هایی پیرامون پدیده “حکومت فرقه دمکرات آذربایجان” در فاصله دو ٢١ آذر سال های بیست و چهار و بیست و پنج خورشیدی، که از سوی گروه کار خلق های سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) طرح شده است. نوشتاری، با درون مایه نگاهی گذرا به چیستی واقعیت این برآمد در دیروز، و سایه تاریخی آن بر امروز. و نگاهی از موضع چپ دمکرات، که ناظر است بر نقد واقعیت گذشته و پاسداشت وجه اصیل سایه آن بر اکنون.
واقعیت ٢١ آذر
٢١ آذر، هم نهضتی بود درون زا با مطالبات اجتماعی- ملی و هم پروژه ایی برون زا در اقتضای مصالح خارجی! واقعیتی مرکب از دوگانه های ملی – فرمایشی و دمکراتیک – تحمیلی که در تناقض های چند سویه سر برآورد و درتعارض های در هم پیچیده زمین خورد.
٢١ آذر درست شش ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم و در گرماگرم کشاکش های دیپلماتیک پیروزمندان جنگ رخ نمود. در نقطه تلاقی یک پایان تاریخی و آغاز یک تاریخ؛ در خاتمه جنگ گرم “متفقین” پیروز در برابر “متحدین” و شروع بلافاصله صف بندی ها در قامت جنگ سرد بین همان “متفقین”. جنگ سردی که با کشمکش ها بر سر تقسیم مناطق نفوذ، دهن باز کرد و در مسیری پر تشنج بر سر حفظ و گسترش اقمار، تا چند دهه ادامه یافت. در یک طرف این جنگ سرد، اردوگاه “کمونیسم” به رهبری اتحاد شوروی قرار داشت و در طرف دیگر، “غرب سرمایه داری” به سرکردگی ابر قدرت نوظهور- ایالات متحده امریکا. توجیه سیاسی استالین برای استراتژی گسترش نفوذ در اروپای شرقی و آسیای دور و میانه، ایجاد حفاظ و عمق استراتژیک در دفاع از موجودیت شوروی در برابر یورش های احتمالی آتی از سوی “غرب” بود، و تبیین ایدئولوژیک این راهبرد، حمایت از نهضت های سوسیالیستی، مردمی و ضد استعماری در هر جای جهان.
درتبیین پدیده ٢١ آذر، فهم این نکته دارای اهمیت کلیدی است که در شروع جنگ سردی که به مدت نزدیک به پنجاه سال سایه آن بر سراسر جهان سیطره داشت، یک غول این جنگ سرد، در مختصات همسایه دیوار به دیوار ما، حضور فائقه نظامی داشت در استان های شمالی و شمال غرب و شرق ایران. پس، روشن است که بدون چنان آرایش سیاسی نو بنیاد در جهان و چنین موقعیت نظامی نافذ، پدیده ایی هم به نام ٢١ آذر نمی توانست ثبت تاریخ شود؛ یا دستکم، نه در آن زمان و به گونه ایی که رخ داد. به همین اعتبار، ٢١ آذر را پیش از همه محصول شکل گیری چنین شرایطی در جهان آن روز باید دانست و مطابق با امیال و تصمیمات رهبری وقت دولت شوروی. بنا به اسناد تاریخی برملا شده، ایجاد یک کانون “خودی” همراه با شوروی درآذربایجان ایران، فکرو پروژه ایی بود واقع بر روی میز پولیت بوروی مسکو. در همانجا بود که اجرای این پروژه کلید خورد و مدیریت و نظارت بر جریان آن – و البته در شکل غیرمستقیم- برعهده مقامات جمهوری آذربایجان شوروی به ریاست باقر اوف قرار گرفت. در الزام همین پروژه هم بود که تصمیم گرفته شد همه توانایی های نظامی، لجستیکی و امکانات سیاسی دولت شوروی در داخل ایران در خدمت تحقق این پروژه بسیج شود. چنین بود که پتانسیل مستعد محلی در آذربایجان ایران، شرایط برای بلند کردن پرچم مقاومت در برابر وارثان استبداد بیست ساله پهلوی در تهران و نیز ابراز صدای توده زحمت و ستمدیده در برابر نیروی زور و ارتجاع محلی را آماده یافت و به پشتگرمی حمایت سیاسی و عملی دولت شوروی، وارد آزمایش سیاسی شد. بی چنان فرمایشی، و بی حمایت بازوی نظامی آن، مسلماً رزمایشی نیز در خیابان های تبریز و درسراسر آذربایجان به میان نمی آمد.
این، از شروع کار یکساله بود در آذر ماه سال بیست و چهار. اما در اواخر این کار در آذر ماه سال بعد تر، اعمال فشار سنگین دیپلماتیک بر اتحاد شوروی از سوی ترومن – چرچیل به جایی رسید که سرانجام استالین مجبور شد تا با خارج کردن موضوع آذربایجان ایران از اولویت های خود و بیرون کشیدن نیروهایش از کشور ما، پروژه آذربایجان و نیز کردستان را تعطیل کند و در عوض، بر امر ایستادگی در اروپای مرکزی و شرقی و خاور دور متمرکز شود. بر همین اساس، مسکو حمایت عملی تعیین کننده خود را از پشت حکومت فرقه دمکرات آذربایجان برداشت و با دلگرمی به وعده هایی که از تهران در رابطه با امتیاز واگذاری انحصاری استخراج “نفت شمال” به همسایه شمالی گرفته بود، حتی اگر نگوئیم که دستور دست شستن حکومت فرقه از قدرت را صادر کرد، حداقل اینست که به سران آن توصیه عقب نشینی را فرمایش داد! (١) اما این دخالت ها فقط محدود به طلیعه و غروب پروژه نبود. در همه آن یک سال، دخالت های از همه مخرب تر باقر اوف در میان بود که مدام تلاش می کرد تا حرکت ٢١ آذر را با نیت الحاق دو آذربایجان، در قالب تنگ ناسیونالیسم آذربایجانی سمت بدهد. تلاشی که، به تناوب و بر حسب اوضاع و احوال، گهگاه همراهی ها و چراغ سبز ها از سوی “حکومت فرقه” را پاسخ می گرفت ولی در بیشتر اوقات هم با مقاومت هسته اصیل و اصلی در رهبری فرقه مواجه می شد. کشاکشی که چند سال بعد و در نهایت، بهنگام جمع بست علل شکست فرقه دمکرات آذربایجان طی نشستی در باکو، با رودررویی آن دو تز مرکزی معروف، به یک استنتاج تاریخی ختم شد؛ مضمون تز باقر اوف: علت اصلی شکست فرقه، در کم توجهی آن به مسئله ملی آذربایجان و وحدت دو آذربایجان بود! و محتوی تز پیشه وری: علت عمده شکست حکومت ملی آذربایجان، عدم عنایت کافی آن به موضوع استراتژیک اتحاد دمکراتیک در سطح ایران! دو جمع بست متضادی که، از پیامدهایش یکی هم قتل بیرحمانه جعفر پیشه وری طی یک توطئه دولتی توسط باقر اوف بود: مرگ بر اثر سانحه رانندگی!
اما هیچ تدبیر و تصمیمی از خارج نمی توانست کارساز بیفتد هرگاه که زمینه قوی برای شکل گیری نهضت اجتماعی – ملی درخود آذربایجان وجود نمی داشت. این، روی دیگر سکه است و از نقطه نظر فهم جامعه شناسانه موضوع، وجه اصلی آن. نکته ایی که، در بررسی واقعه تاریخی ٢١ آذر، عموماً مورد بی مهری تعمدی قرار گرفته و مانند خود آن قربانی شده است. (٢) بی زمینه اجتماعی و ملی در متن جامعه آذربایجان، در واقع هیچ دستور العمل خارجی نمی توانست کارساز باشد. در همان مقطع زمانی آستانه ٢١آذر، بخش عمده ایی از کشور و از جمله آذربایجان – در شکل حاد آن- شاهد حرکات و خیزش های اعتراضی دهقانان در برابر بزرگ مالکان و عمال محلی آنها بود. این جنب و جوش ها در قلمرو زیر فرمان خان های بزرگ ذوالفقاری زنجان و محال خمسه، در مناطق ارباب های بزرگ مراغه – عجبشیر، سولدوز- اورمیه، در خطه بزرگ مالکان میانه، سراب و ارسباران و تقریباً در همه وسعت آذربایجان دیده می شد. بهیچوجه تصادفی نبود که حکومت فرقه دمکرات تنها طی چند ماه توانست نیروی “فدایی” قابل توجهی از دهقانان به جان آمده از جور این مالکان را بسیج کرده و سازمان دهد. بیشترین ایستادگی ها و مقاومت ها در برابر زور محلی و مرکزی هم درست در این نوع مناطق صورت گرفت و بیشترین انتقام جویی های خونین ملاکان و دولتی ها علیه دهقانان طغیانگر در فردای فروپاشی حکومت فرقه نیز، طبعآ در همان جاها! نارضایتی ها میان روستا نشینان – که در آن زمان بخش اکثریت جمعیت کشور و از جمله آذربایجان را تشکیل می دادند- نه تنها علیه جور خوانین بومی که بخاطر مصادره بخش قابل توجهی از حاصل کشتزارهایشان برای صدور به جبهه های جنگ – و بیشترین اش در استان های شمالی کشور- متوجه دولت مرکزی نیز می شد. در شرایط نزدیک به قحطی، در نزد اکثریت بزرگ ساکنان شهرها – لایه های فرو دست جامعه – فضای اعتراضی و نارضایتی شدیدی شکل گرفته بود. روحیه دادخواهی در میان توده ها غلیان داشت و مردمان، در پی دادرس. این وضعیت بحرانی، با کار آگاه گرایانه و سازمانگرانه در میان کارگران و دهقانان و دعوت از آنها به متشکل شدن در اتحادیه ها و سندیکاها همراه بود که فضای آزاد سال های پس از سقوط استبداد رضا شاهی در شهریور بیست، موقعیت مساعد برای آن را فراهم آورده بود. به موازات این فعالیت ها، وجود تریبون های مردمی و صدای مردمان در تبریز بود که مورد توجه اقشار متوسط شهری و فرهنگیان قرار داشت.(٣) و همه اینها در جایی که، یکی از بالاترین سطوح آگاهی اجتماعی و سیاسی و رشد فرهنگی در کشور را داشت؛ در چهل سال قبل تر از آن ناجی انقلاب مشروطیت شده بود و پیر سالانش هنوز هم حاملان زنده خاطرات دژ ضد استبداد تبریز در برابر محمد علی شاه و میان سالان آن، دارای خاطره شفاف از نهضت بیست وپنج سال پیش شیخ محمد خیابانی آزاده در همین شهر برای ادامه راه مشروطیت و نجات کشور از اضمحلال. آذربایجان، در مقطع آذر ماه سال ١٣٢۴ برای برخاستن علیه حکومت مرکزی میراث دار رضا شاه، زمینه ها، انگیزه ها و آمادگی های زیادی را با خود داشت.
موضوع بدیهی و طبیعی اجحاف زبانی و فرهنگی با صبغه هویتی نیز در میان بود و نیز سیاست فراموشی آگاهانه و حساب شده دستاورد انقلاب مشروطیت از سوی مرکز در موضوع نوعی از عدم تمرکز اداری در قالب اختیارات ایالتی و ولایتی طی بیست سال دیکتاتوری به شدت میلیتار(نظامی) و اتائیست( دولت گرا) رضا شاهی. معمولاً فراموش می شود که پیش از سر کار آمدن پهلوی ها، هیچ فشاری برای جلوگیری از نوشتن و سرودن به زبان محلی و یا منعی برای انتشار روزنامه به صرف ترکی نویسی در آذربایجان وجود نداشت و اگر تحصیل کردگان آذربایجانی به زبان فارسی قلم می زدند و شعر می گفتند نه بر پایه “قوانین رسمی” و فرامین مرکز که برمبنای میراث تاریخی، نه بر پایه اجبار که از روی اختیار، و نیز مبتنی بر نوعی از توافق ملی در پی استقرار مشروطه بود. این ایالت که علی العموم توسط شاهزدگان و پیشکارانی از خود محل اداره می شد و در امورات لشکری و اداری اش زبان ترکی در کنار فارسی دیوانی به کار می رفت، بیکباره به ایالتی بدل شد که نه حق داشت برای خود هویت معین در چارچوب ایران قایل باشد و نه مجاز برای خواندن و نوشتن به زبان خود. ایالتی که به رجل پروری مشهور بود، مجبور به پذیرش ماموران صادراتی از مرکز شد. با قدرت گیری حکومت “تجدد آمرانه” و قرار گرفتن ایدئولوژی باستان گرایی آریایی “مدرن” به عنوان پایه ایدئولوژیک این حکومت که متجانس سازی اجباری زبان و فرهنگ و پوشش در سطح کشوری از الزامات چنین فرایندی بود، روند نوین تکوین و تکمیل طبیعی دولت – ملت در ایران به فرایند دولت- ملت از نوع تجدد آمرانه فرو کاست و در نتیجه آن، شمشیر اختناق بر فرق هویت، زبان و فرهنگ آذربایجانی نیز فرود آمد. از این پس، نه تنها نوشتن و سرودن به زبان مادری در آذربایجان ممنوع شد که حتی در مدارس آن برای ترکی حرف زدن نو باوگان با همدیگر، مجازات چوب و ترکه وضع گردید. مبتنی بر این وضع، تحقیر زبان و هویت آذربایجانی زمینه سیاسی و دولتی یافت تا که طی زمان شکل فرهنگ عمومی بخود بگیرد. بر همین بستر بود که آوانگاردیسم آذربایجانی که بیش از چهار دهه در هر چهار مرحله تدارک، انجام، نجات و بعدها ادامه انقلاب مشروطیت، الهام بخش طرفداران تجدد، استقلال، آزادی و حکومت قانون درایران بود، بیکباره و به اتکای زور سازمان یافته دولتی و “فرهنگ سازی” سیستماتیک مرکز در پایان بیست سال سلطنت پهلوی اول، تا سطح ترک ها به عنوان مظهر عامی گری و عقب افتادگی “نزول” داده شد و ایالت آذربایجان در مسیر پسرفت قرار گرفت و این سراشیب، با پدیده خروج سرمایه از محل و عمدتاً به سوی تهران – بر حسب منطق رشد مبتنی بر مرکز- تند تر هم شد. در هر حال، آن تحقیرهای ملی و مشاهده واقعیت رانده شدن مستمر به حاشیه، نمی توانست که بی واکنش بماند و در اولین شرایط مساعد پاسخ درخور نگیرد؛ ٢١ آذر در وجه نهضتی خود، واکنشی بود ناگزیر در برابر این فرایند فاسد!
نهضت اجتماعی- ملی ٢١ آذر مردم آذربایجان، بر آمده از دل مادری بود آبستن مطالبات اجتماعی و ملی رو به انباشت که اقتضائات سیاسی خارجی، زایش هنوز تکوین نایافته آنرا سزارین وار در جهت خواست خود جلو انداخت. زایمانی از طریق پمپاژ مصنوعی، که درآن قابله سود خود را در زایاندن پیش از موقع این طفل یافت و در بقا و رشد گلخانه ایی او. سرنوشت این کودک، متاسفانه نه توسط مادر آن، که وسیله قابله اش رقم خورد. دوگانگی سرشتی ٢١ آذر، هم در زایش آن تظاهر یافت و هم در مرگ آن پدیدار آمد. نهضتی که می توانست چه برای آذربایجان و چه کل ایران زاینده باشد، به ناگزیر اما میرنده شد.
٢١ آذر ولی، در طول عمر بسیار کوتاه خود مظهر دستاوردهای بزرگ نیز بود. فرقه دمکرات آذربایجان در عمر یکساله اش، کار بسیار کرد و نه فقط برای آذربایجان که اگر در ژرفای تحولات آن فرو رویم بس تاثیر گذار در سطح ایران! یک رشته رفرم های اجتماعی به سود کارگران و زحمتکشان در دوره دولت مداری قوام السلطنه را قسماً باید از نوع علاج واقعه قبل از وقوع توسط مرکز و در رقابت با اقدامات دولت مردمی فرقه در آذربایجان ارزیابی کرد. بهمین سیاق، تعرض توده ایی به ارکان نظام ارتجاعی ارباب – رعیتی در روستاهای آذربایجان و تسریع نابودی این نظام طی دوره فرقه را باید جزو پیش زمینه ها برای اقدامات رفرمیستی بعدی توسط دکتر مصدق در رابطه با افزایش سهم دهقانان از محصول دانست و نیز دهسال بعد تر از این رفرم “سوسیال دمکراتیک”، محرکه ایی غیر مستقیم برای شروع اصلاحات ارضی در مقیاس کشوری توسط کندی – شاه! طنز تاریخ است که اصلاحات ارضی شاه در همان منطقه ایی آغاز گردید که شانزده سال قبل تر، کانون شورش دهقانان “فدایی” بود علیه خوانین مراغه و تقسیم زمین بین دهقانان این منطقه. در آن یک سال، دانشگاه تبریز تاسیس یافت که بعد ها الگوی گسترش تحصیلات عالی به شهرستان ها قرار گرفت. موزه و مراکز تئاتر ایجاد شد، زبان ترکی آذربایجانی و فرهنگ آن رونق گرفت، و شعر و موسیقی آذربایجانی در کمک گیری از هم زبانان خود در آذربایجان شوروی رشد کرد و خلاقیت های فراوانی را در دامن یکساله خود پرورد. تشکل یابی کارگران در سندیکاها و زحمتکشان روستایی در اتحادیه های دهقانی، تصویب و تثبیت قانون کار مترقی و عادلانه، به میدان آمدن زنان و فعالیت های ماندگار در جهت لغو تبعیضات جنسیتی و دفاع از حقوق کودکان، سالمندان و از کارافتادگان، و بروز آزادی های مدنی، جملگی در زمره دستاوردهای ماندگار حکومت یکساله فرقه دمکرات آذربایجان بودند. و اینهمه، فقط طی یک سال که در مقیاس تاریخی لحظه ایی بیش نیست و می تواند که به سرعت طی شود و هیچ اثر درخوری از آن بر جای نماند. به یک معنی، حکومت فرقه در محدوده معینی، تنها دوره از به قدرت رسیدن چپ اجتماعی در ایران طی تاریخ یک صد ساله اخیر است اگرچه در سیمای ملی – منطقه ایی!
در رهبری فرقه، سه گرایش که نشان از سه خاستگاه داشت، عمل کرد. گرایش نخست (و مسلط)، نیروی عدالتخواه- ملی ایرانیِ آذربایجانی بود عمدتاً درچهره “پیشه وری”- شخصیتی چپ – که نهضت ٢١ آذر آذربایجان را در خدمت رهایی همه ایران از جور زور و اجحاف می خواست و مناسبات خود با شوروی را بر پایه تعلق و تعهد آرمانی به سوسیالیسم تعریف می کرد. گرایش دوم، نیروی نارضایتی از بیست سال دیکتاتوری سیاسی- فرهنگی در میان بخش عمده ایی از تحصیل کردگان آذربایجانی و اقشار میانه شهری که تمایلات ضد استبدادی داشتند و هدفشان بیشتر مهار حکومت در تهران بود. و بلاخره گرایش سوم در سیمای کسانی که از سویی رادیکال ترین گرایشات دهقانی و توده زحمت را نمایندگی می کردند و از دیگر سو شیفتگی به شوروی تا سطح “ماموریت” عملی تمایلات آن را! مجموعه عملکردها و مواضع یکساله “حکومت ملی” فرقه را باید برآیند کشاکش آن سه گرایش در کادر خواست ها و برنامه های دولت وقت شوروی و با در نظر داشت بی تجربگی رهبری فرقه و محدودیت های اقتصادی دولت آن دانست. در این میان، از یکسو باید به نقش مقاومت و کارشکنی های بخش تعیین کننده روحانیت آذربایجان علیه این نهضت که مشخصاً به حمایت بازار تبریز مستظهر بود و نیز به انواع توطئه ها وتحرکات “فرقه” ستیز بزرگ ملاکان هراسان از آزاد شدن پتانسیل دهقانان شورشی اشاره کرد. از سوی دیگر اما، خطا ها و ماجراجویی هایی در اینجا و آنجا صورت گرفت چه در زمینه مسئله ارضی و چه بویژه در دمیدن بر ناسیونالیسم افراطی آذربایجانی از سوی فعالانی از فرقه و مخصوصاً توسط “مهاجرین” که عمده بازوی ضربتی گرایش سوم در دستگاه قدرت “حکومت آذربایجان” را تشکیل می دادند.(۴)
اما به عنوان یک جمع بست فشرده، خطای مهلک تحمیلی بر نهضت نارس آذربایجان را باید در استحاله ایده صحیح و اولیه ایجاد یک کانون فشار دمکراتیک و مردمی در آذربایجان مستعد برای اعمال فشار علیه مرکز دانست و جایگزین کردن آن با امر استقبال از تشکیل دولت بر پایه امیال و مصالح خارجی. کانون مبارزه ایی از آن دست، هم به سود آینده مردم آذربایجان بود و هم به نفع دمکراتیزه شدن کل ایران. چنین ایده ایی حتی اگر هم به زانو در میامد، باز رهتوشه ایی می شد برای ادامه و اعتلای مبارزه دمکراتیک بعدی در آذربایجان و خاطره ایی الهام بخش برای کل مبارزه در ایران؛ حال آنکه شکسته شدن کمر نهضت و به هرز رفتن پتانسیل آن بدانگونه که صورت گرفت، هم به ادامه کاری جنبش اجتماعی ضربه سنگین زد و هم بویژه، دستاویزی شد به درازای شصت و پنج سال – و هنوز هم! – برای سرکوبگران هر ندای حق طلبانه ملی و قومی در ایران. موضوع البته این نیست که فرقه دمکرات از موقعیت پدید آمده در اوضاع جهانی و در درون و برون ایران که در اشغال و محاصره دو قدرت بزرگ شوروی و انگلیس بود، نمی باید استفاده می کرد و بنا به سمتگیری اجتماعی اش و در کادر پارادایم و گفتمان مسلط بر نیروهای مردمی جهان آن روز، سمت شوروی را نمی گرفت. نکته مرکزی این بود و همچنان هم است که، کمک گیری از عامل بیرونی تا کجا و بر پایه کدام ظرفیت و اتکاء به نفس درونی؟ محکوم کردن فرقه بخاطر همبستگی اش با “شوروی سوسیالیستی” تنها بر پایه منطق چپ ستیزی ممکن است و از جایگاه آنانی که آنرا به خون کشیدند. همبستگی بین آن دو همسوی داخلی و خارجی، امری کاملاً طبیعی بود. اما آنچه که زیر نام همبستگی عمل کرد متاسفانه نه همبستگی، که وابستگی و حتی بالا تر از آن، گره خوردن مطلق حیات درون بود با اراده برون. در آن شرایط – و امروز نیز بگونه دیگر- سیاست کردن جدی در ایران و در هیچ جای دیگری نمی توانسته و نمی تواند هم بی یار گیری های معین در عرصه بین المللی بروز بیابد. در آن مقطع، صف بندی اصلی نیروهای مطرح در صحنه سیاسی ایران در رابطه با سو گیری خارجی چنین بود: دربار و شاه که بکلی در سمت انگلیس – پیر استعمار آنزمان- قرار داشتند، ملی گرایان به رهبری دکتر مصدق سیاست ملی موازنه منفی را در عمل با جلب حمایت امریکا قابل اجراء می دانستند، و فرقه دمکرات آذربایجان، کومله ژیان کردستان و حزب توده ایران هم مسلماً در وجود شوروی یار خود را می جستند. در این میان، آنچه که به حق نام مصدق را ماندگار کرده است، رعایت دقیق مرز بین اصل همبستگی و همراهی و همکاری با امر وابستگی از سوی او بود و در مقیاسی کوچک تر از سوی قاضی محمد نیز؛ و آنچه که فرقه دمکرات آذربایجان را، این چنین و در حد بیش از اندازه زیر شماتت های تاریخی نشانده است، عمل وابستگی آور آن بود به جای گزینه همبستگی. در وابستگی به دولت دیگر، این یک اصل پایه است که در نهایت، این سود و زیان های آن دولت است که مبنای تصمیم قرار می گیرد و سیر روند را رقم می زند! بنابراین، انتقاد به فرقه از موضع منزه طلبی سیاسی و پارادیم مطلق گرای “استقلال”، به درد حاشیه نشینی و “مقدس ماندن” می خورد و بس. انتقاد و انتقاد بسیار قاطع، تنها با نگاه مبتنی بر رعایت توازن در دوگانه بسیار حساس همبستگی – وابستگی ممکن است.
غم انگیز ترین صفحه کتاب یکساله “حکومت فرقه دمکرات آذربایجان”، با تیتر ترک دیار بخش بزرگی از فعالان این نهضت – و برای همیشه! – و کشتار، زندان، شکنجه و تبعید اکثر بجا ماندگان آن ورق خورد. ارتش شاهنشاهی به محض خروج قوای شوروی از خاک ایران و به اتکای حمایت سیاسی امریکا و انگلستان با لشکرکشی به آذربایجان و کردستان، به این خطه یورش برد و به پشتوانه همین نیروی اعزامی از مرکز، قتل عام های محلی صورت گرفته در ابعاد خونین، آذربایجان را در سوگ نشاند. بیشترین این قتل عام ها که گاه در اشکال بسیار فجیع صورت گرفت، عمدتاً توسط ملاکان تشنه به خون شورشیان انجام پذیرفت و در مناطقی که، در آنها پرچم شورش های دهقانی بر فراز خرمنگاه ها به اهتزاز درآمده بود. نهضتی اجتماعی – ملی اما هنوز نارسی که به اتکای برنامه خارجی خصلت زودرس دولتی به خود گرفته بود، در سر بزنگاه بعدی و بطور منطقی، قربانی باز تنظیم معادلات جهانی شد. نهضتی که، در عرصه اجتماعی از خصوصیت اراده گرایی رنج برد و مطالبه خواهی ملی آذربایجانی اش در درون ایران، مورد سوء استفاده برنامه های برون مرزی قرار گرفت.
سایه ٢١ آذر بر چالش ملی در آذربایجان امروز
٢١ آذر، به هیچوجه آغاز تجلی خواست های ملی آذربایجانی ها در ایران نبود؛ اما بی گمان، مهم ترین، بارز ترین و گسترده ترین مظهر تاکنونی آن تا به امروز است. و این، مهم ترین نکته است در رابطه مبارزه امروزین آذربایجانی ها برای تحقق حقوق ملی شان با ٢١ آذر! ٢١ آذر سایه سنگین خود را بر صف آرایی های برنامه ایی – سیاسی امروزین انداخته است، بگونه ایی که نوع مواجهه با این نهضت در همین امروز، به ملاک تشخیص خصلت هر رویکرد در قبال مسئله ملی در آذربایجان فراروئیده است. پس بحث، فقط یک بحث آکادمیک نیست که البته باید دوام داشته باشد تا تاریخ هر چه بیشتر غنا یابد و ناروشنی ها روشن تر شود، سخن بر سر سایه ٢١ آذر است چونان شبحی بر آسمان امروز آذربایجان ایران. سایه ایی که دو درنگ بر درس های آن ضروری است.
درنگ اول در مورد معاندان و مخالفان حقوق ملی مردم آذربایجان) هر آنکس که امروز هرگونه اصالت در نهضت ٢١ آذر را نفی می کند و به تحقیر این نهضت و ستیز بر ضد آن بر می خیزد، در واقع مقدم بر “تاریخ” با خود امروز مسئله دارد! چنین کسی، با حق ملی آذربایجانی ها برای داشتن اختیار امورشان درایرانی دمکراتیک دچار مشکل است. او در واقع قادر نیست برابر حقوقی زبان ترکی آذربایجان با زبان فارسی را بر تابد حتی وقتی هم که از آذربایجانی بشنود که توافق بر زبان فارسی به عنوان زبان مشترک کشوری، امری لازم و تامین شده است. و در یک کلمه، این ایرانی مسئله دار نمی خواهد که واقعیت هویت ملی آذربایجانی های ایران در کشورشان ایران را بپذیرد تا در پی چنین پذیرشی، به الزامات آن در شکل دمکراتیک تن دهد. ستیز تاریخی از این موضع با واقعیت و حقیقت، به هر بیان و با هر استدلال، عملاً و در سطوح متفاوت، برای حفظ نابرابری و تبعیضات دوام دار تاریخ ایران معاصر در همین امروز است. ضدیت اینها با ٢١ آذر زیر پرچم حفظ تمامیت ارضی ایران، در واقع نتیجه اش حفظ تبعیض ملی در ایران و حداکثر اندکی تعدیل درآن بگونه ایی سترون است! در برابر اینها، مدافعان اصالت در حرکت ٢١ آذر، باید که خاک از چهره غبار آلود این حرکت بر گیرند و در عین نقد انحرافات، خطا ها و نارسایی های آن به دفاع از حقانیت اش برآیند. باید توجه داشت که کوبندگان ٢١ آذر در این جبهه، دو دسته اند. یا کسانی هستند که خود و یا اسلاف شان سرکوب کننده آن خیز تاریخی بوده اند و اکنون هم توجیه گران همان بیداد تاریخی، و یا که عموماً بار آمدگان فرهنگ مسلط و مسموم آن بیداد گری هایند در دوره های بعدی و تا به امروز. این دومی ها، نیازمند زدوده شدن رسوبات این زهر تاریخی از ذهن و رفتار خود هستند. از اینرو، دمکرات های مبارزبرای تحقق حقوق ملی مردم آذربایجان در ایران، محتاج همزمان اند هم به مبارزه سیاسی و هم کار اگاهگرایانه. تفکیک مخالفان ذاتی ٢١ آذر از منتقدان سطوح مختلف آن، خود یک نقطه عزیمت است.
ودرنگ دوم در باره آذربایجانی های فعال در عرصه حقوق ملی) اینها نیز در تحلیل نهایی، دو دسته بیش نیستند: یا در کلیت خود مدافع همان نتیجه گیری تاریخی باقر اوف هستند و یا که بطور کلی، در سمت آن انتقاد از خود تاریخی پیشه وری ایستاده اند! زیر این دو صف بندی تاریخی و بسیار عمومی البته می توان طیفی رنگارنگ را به تماشا نشست، اما در هر حال و در تحلیل نهایی، فقط و فقط زیر آن و نه که در خارج یا فراز آن.
در دسته نخست، ناسیونالیست های افراطی آذربایجانی را داریم که یا خواهان آذربایجان مستقل هستند و یا در خیال وحدت دو آذربایجان. اینها بپا دارندگان بومی ٢١ آذر را شماتت می کنند که چرا خود را در دام “بازی فارس ها” انداختند و کار را با “تهران” یکسره نکردند! و خشمگین از رهبران نهضت ٢١آذر از این منظر، که چرا نخواستند در آن یک سال همه تلاش خود را بر مسئله ملی متمرکز کنند و برعکس، با رفتن به سراغ مسایل “داخلی ملت” (منظور همان مسایل اجتماعی است) موجب تفرقه ملی در آذربایجان شدند؟! این دسته، که عموماً در موضع اجتماعی راست قرار دارند، مخالف جوهره اجتماعی ٢١ آذر هستند و شیوه برخوردشان با این نهضت، مصادره به مطلوب کردن آنست به سود برنامه پان آذربایجانیسم امروزین! آنها نه برافرازندگان پرچم اصیل نهضت ٢١ آذر، که لم دادگانی هستند زیر علم آن بخاطر نیات راست اجتماعی و برای جدا خواهی آذربایجان از ایران.
اصالت های ٢١ آذر، از آن دسته دوم است و فقط هم حق تاریخی آنانی که درصفوف این دسته جا می گیرند. آنهایی که، از موضع آذربایجان دوستی اومانیستی، آذربایجان را قبل از هرچیز بخاطر شکوفایی ملی و اجتماعی انسان آذربایجانی دوست دارند و نه که چونان شیفتگان “سرزمینی مرد پرور”! آنانی که، نمی خواهند پرستش هیچ خاکی از جمله خاک آذربایجان، نور دید انسانی و محاسبات عقلانی در خدمت منافع مردم را تیره و تار بکند. آنانی که، دیروز را در محدودیت های تاریخی اش بررسی می کنند و نه با رویاهایی از ایندست که اگر آذربایجان آن روز قمری می شد جزو اقمار شوروی، لابد اکنون برای خود کشور و دولتی بود مستقل و یا که وحدت یافته با جمهوری آذربایجان! آنانی که، ماندن و یا جدایی را بی آنکه اصلی جاودانه بشناسند و هیچیک از آنها را “یاسای چنگیزی” تلقی بکنند، آگاهانه به دلایل بسیار و در راس آنها انسانی، ماندن آذربایجان در ایران را برمی گزینند. آنهایی که، در هر مقطع تاریخی فقط و فقط برنامه بیشترین رفاه و عدالت و کمترین تخاصم بین انسان ها و نا امنی برای مردم آذربایجان را مبنای عمل خود قرار می دهند؛ چه در قالب خود مختاری، چه فدرالیسم و چه هر تدبیر دمکراتیک مقتضی دیگر.
سایه ٢١ اذر را باید پاس داشت؛ اما تنها با نگاهی نقادانه به آن وفقط هم در اصالت هایش.
بهزاد کریمی بیست و یک آذر ماه ۱٣۹۱
——————
١) نامه تاریخی جعفر پیشه وری- صدر فرقه دمکرات آذربایجان به استالین در پی وقوف او به مفاد توافق های قوام و سادچیکف و با مضمون هشدار دهی وی به رهبری شوروی که مبادا فریب وعده های تهران را بخورد و با بیرون کشیدن نیروهایش از ایران پشت نهضت را خالی کند، نشان دهنده تضاد غم انگیز آرزوهای او با منافع و مصالح سیاست حارجی شوروی بود! همانی که، به گونه ایی تکرار تراژدی مناسبات شوروی جوان با نهضت جنگل دربیست و پنج سال قبل تر بود ولی اینبار در کادر بمراتب غم انگیزتر. و باز مشابه همان پدیده ایی که چهل سال بعد، در شکلی ویژه و ابعادی دیگر، در افغانستان آزمایش و تکرار شد و فاجعه بزرگ پدید آورد!
٢) مظلومیت این رویداد تاریخی را، از نوع رویکردها نسبت به آن نیز می توان باز یافت. چه در سی سال اول پس از شکست ٢١ آذر که دوره سلطه پهلوی بود و چه در سی سال دوم پس از آن یعنی دوران حاکمیت حکومت “امت واحده” بر ایران. در همه شصت و پنج سال گذشته، نه فقط دفاع از جهات مردمی و دمکراتیک دو حرکت سال ١٣٢۴ در آذربایجان و کردستان همواره “جرم سیاسی” یا دستکم “انحراف ملی” تلقی شده است، بلکه در محیط های آکادمیک تحت کنترل این دو حکومت مرکزی مستبد نیز، ورود به این نوع قضاوت ها رسماً و یا عملاً جزو قلمرو های ممنوعه بوده است. از اینرو، اصلاً تصادفی نیست که بیشترین داوری های تاریخی پیرامون ٢١ آذر آذربایجان و ٢ بهمن کردستان در محیط های آکادمیک ایران و منعکس در محصولات تولید شده آنها، یا آگاهانه ترجمان “علمی” تمایلات سیاسی وقت بوده اند و یا که بر پایه ذهنیت به شدت مسموم مورخان بارآمده آن دست از محیط های آموزشی، که در آنها، ٢١ آذر را ” خیانت ملی” و ٢ بهمن را “جمهوری تجزیه” درس داده اند!
٣) و در زمره آنها، یکی نیز روزنامه آژیر به سردبیری پیشه وری (و البته منتشره در تهران) بود. سردبیری که، به عنوان یک فعال چپ سابقه در نهضت جنگل داشت، سال ها زندانی رضا شاه بود و نیز منتخب مردم آذربایجان به عنوان نماینده مجلس شورای ملی در پی شهریور بیست، که البته در تهران صلاحیت وی رد شد!
۴) “مهاجرین”، تقریباً هفت – هشت سال قبل از آن و در آستانه اوضاع سیاسی ملتهب و سراسر بدگمانی آستانه جنگ جهانی دوم، به دستور ضربتی استالین از شوروی اخراج و محکوم به عودت به “وطن آباء و اجدادی” شان – ایران شدند. اینها بخشی از آذربایجانی های ایران بودند که پدران و پدر بزرگ هایشان در سال های پیش از انقلاب اکتبر برای کار به منطقه قفقاز رفته و در آنجا ماندگار شده بودند بی آنکه هرگز ترک تابعیت ایرانی بکنند. این توده محنت کشیده وادار به ترک شوروی در آستانه جنگ جهانی دوم، از همان زمان ورودشان به ایران با انواع سختی ها (تحقیر، تهدید، بازداشت، شکنجه، تحدید و تبعید) مواجه شدند و وقتی که بخش قابل توجهی از آنها پس از نزدیک به دهسال تحمل تنگدستی های بسیار و انواع فشار های دولتی و بعضاً بومی، فرصت ورود به صحنه و خود نمایی در دوره حاکمیت کوتاه فرقه را یافتند بیکباره همه عقده های فرو خورده شان را بدل به تند روی های بی حساب کرده و با اعمال خود، “بیگانگی” نا مطلوب بین “بومیان” و “مهاجران” را تعمیق بردند. این وضع، مشخصاً بر ضد “فرقه آذربایجان” و اعتبار آن تمام شد. نکته قابل تامل هم اینجاست که بیشترین عوامل بومی استراتژی “باقر اوفی” در میان همین “مهاجران” بود! مادر خود من از یک طرف با ابراز احترام از اقدامات عمرانی و فرهنگی حکومت “فرقه”، برایم تعریف می کرد که شب خوابیدیم و صبح دیدیم که فلان قسمت بزرگ از خیابان پهلوی ( که در آن زمان خیابان ستارخان نام گرفته بود) توسط فرقه و البته به کمک سربازان شوروی اسفالت شده است و از طرف دیگر، به نقل از خواهرش – خاله ام- که همسرش آقای عظیما وزیر عدلیه حکومت فرقه بود، با زبان پر تاسف از انواع برخوردهای زورگویانه و نمایش گونه “آذربایجان چی های مهاجر” در لباس “فدایی”، شکایت ها داشت! اگر چه این شهادت فردی نباید بازگوی همه واقعیت تلقی شود، اما مسلماً بارقه ایی از حقیقت را می توان در آن یافت.