گر، گرم آوای تو
یا سرد،
ای مرغک من
بانگ تلخ”حق حق”ات را
آن سان که می دانی ویا خود می توانی
دراین سرای سر به سر،بیداد
سر ده !
سر ده !
به هر شوری که خواهی
غرنده چون رعد
یا که
فرو خورده ترازآوای مرغی،
دور ازدیار و یار خود ،
سر گشته، حتی
افتاده در کنج قفس،
در چنگ ِ کرکس.
بیم ات نباشد نازنینا زآن که گویند
با طنز و طعنی در ملاط ِ بغض و کینه :
“کاندر نوای تو صفای بلبلان نیست
کم تر نشانی ازجنون عاشقان نیست
شیدائی ات، شیدایی سوته دلان نیست
از دل کلامی بر شده، در آن میان نیست !
ننشیند، ار، تلخینه ای این گونه،
بر دل،
فهمش نه مشگل !
ناسفته سنگی کی بود آرامش جان؟!
هرگزنگردد سنگ خاره،
دُر حافظ !
هرگز ندارد خار وحشی ،
خنده ی گل !
گو با زبان خود تو اما
گو با زبانی که تو دانی
یا هر زبان دیگری که می توانی :
“دیریست
دیریست
کاین جا فضا آکنده از دود دروغ است
هر سو کنام کرکس و جغد است و
کفتار،
پیوند ها پوک است و غمبار
عشق است بیمار
از کس نشانی نیست در کس
جایی نمانده در خور ِ انسان ِ دوران
با جهل حاکم
کسب فضیلت نیست آ سان،
آنی که می کاوی به هر جا
دیگرنمی یابی به دنیا !
دیریست گویی
جز زهر ِ زر اندر رگان ِ زندگان نیست
بشکسته پای دوستی و
دست یاری،
هر چه شده قربانی ِاین”نفع آنی”
در گل فرو مانده
خدای مهر بانی!
دیریست
آری
نشکفته دیگر نو گلی بر شاخساران
گویی نشانی نیست از صبح ِ بهاران
باغی نمانده خرم وسبز و شکفته
اما به هر دل کوه اندوهی نهفته
عشقی نمانده گرم و سوزان
از ره نمی آید کسی دیگر شتابان
بر درنمی کوبد به شادی ،مژده گویان:
یاران !
یاران !
آمد دوباره اورمزد نوبهاران
بیرون کنید اهریمن از این ملک ویران !
جایی که
روزانش ،شبانی بس پلشت است
در آن شعاعی نه ز خورشید
نه پرتویی ا ز شب سرایی های مهتاب
و نه نوایی عاشقانه
اما فراوان،
درهر کران آن ، صفیرتیر باران !”
اندر سرایی این چنین وارونه ،هر چیز
سرده سرودت را
هر آنگونه که خواهی
باک ات نباشد زآنچه گویند کینه سازان
بگذار،لایند تا ابد این ژاژ خایان!
برزین آذرمهر
بهمن ۱۳۶۶